وَ في صَدْرِي لَبانَاتٌ
إذَا ضَاقَ لَها صَدْرِي
نَکَتُّ الْأرضَ بِالْکَفِّ
وَ أبْدَیْتُ لَها سِرِّي
فَمَهْما تُنْبِتُ الأرْضُ
فَذَاکَ النَّبِتُ مِنْ بَذْرِي
در سینه رازهایی دارم
هر گاه سینه ام از آن ها به تنگ می آید
با دست بر زمین می کوبم
و راز دلم را برای زمین بازگو می کنم
پس هر گاه زمین گیاهی برویاند
آن گیاه
راز دل من است.... .