eitaa logo
پایگاه خبری دلیجان
5هزار دنبال‌کننده
41.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
122 فایل
آخرین اخبار و رویدادهای شهرستان دلیجان @delijannet آی دی: @zahedi1351 1-1-72577-61-4-1  کد ثبت شامد سایر شبکه های اجتماعی:👇 https://takl.ink/zahedi/ توجه: درباره اطلاعیه های تبلیغاتی، پیش از اقدام تحقیق نمائید،پایگاه مسئولیتی در این زمینه ندارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
💥💥 دبيرستان كه بوديم دبير فيزيك و مكانيكی داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب ! قبل اين كه بياید گچ و تابلو پاك كن رابالای تابلو مي گذاشتيم كه قدش نرسد بر دارد، هر دفعه مي گفت ؛ اقا من از شما خواهش كردم اينهارابالانگذارید اما باز همان کاررامی کنید! يک روز سر كلاسش زنبوری گرفتيم و نخی به پایش بستيم ، تا برمي گشت رو تابلو بنويسه زنبور رارها مي كرديم وز وز تو كلاس و تا برمي گشت رو به ما، نخش را مي كشيديم، بنده خدا مي ما ند اين صدا از كجاست آخر سر هم نفهميد و زنبور هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد! با وجود اين همه شيطنتهای ما، خيلي دوستمان داشت و باما كار مي كرد كه بتوانيم همه مسائل فيزيك مكانيك را حل كنيم. چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم آمد، خيلي دلم برایش تنگ شده بود، سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفها. برایش چايي آوردم وبااشتیاق کنارش نشستيم به مرور خاطرات آن دوران كه لبخندی زد و گفت تو دانشگاه هم نخ مي بندي پاي زنبور؟! خشكم زد! گفتم: مگر شما فهمیديد كار من بود؟! چرا چیزی به من نگفتيد؟! باز يک نگاه معلمي و از سر محبت به من كرد و با لبخند گفت: -حالا اون گچ و تابلو پاك كن را كه مي گفتم بالانگذاريد خيلي گوش مي داديد؟! دعوایتان مي كردم از درس زده مي شديد، حيف استعدادتان بود درس نخوانيد! وقتي معلمی ببيند دانش اموز بازي گوشش دكتر شده جبران همه خستگيها وآزارو اذيتهایش مي شود! كاش تنبيه مي شدم اما اين طور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما را به روي ما نمي اورد،نكند از درس زده شويم آن روزها ما آن قد كوتاه را مي ديديم ، اين روح بزرگ را نه ! واقعا معلمي شغل انبياست نه برای تعليم فيزيك و مكانيك، برای تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگر كه فقط در اموزش انبيا مي شود پيدا كرد ! ✍از خاطرات *دکتر سید محمد میر هاشمی جراح و متخصص چشم*🌴🌴🌴 باغبانی خدمت گل می کنی رنج خارش راتحمل می کنی زخم دست باغبان راکس ندید خون دل خوردوچنین گل پرورید🌺🌺🌺 سلام بر همه ی معلمان،باغبانان صبور گلستان تعلیم وتربیت چه آنان که درحیاتندوچه آنان که درممات عمرزندگان بابرکت روح رفتگان هم، عالی است متعالی🪴🪴🪴 @delijannet
📚 اتومبیل جلویی لاک‌پشت‌وار پیش می‌رفت و با اینکه مدام بوق می‌زدم، به من راه نمی‌داد داشتم خونسردی‌ام را از دست می‌دادم که یک دفعه چشمم به برچسب کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:"نقص فنی، لطفا صبور باشید!" و این نوشته همه چیز را تغییر داد!بلافاصله آرام گرفتم و سرعتم را کم کردم.راستش حتی مراقب آن ماشین و راننده‌اش هم بودم! چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود. ناگهان فکری تلنگر زد: اگر آن برچسب نبود من صبوری به خرج می‌دادم؟ چرا برای بردباری در برابر مردم به برچسب نیاز داریم؟و دست آخر اینکه: اگر مردم برچسب‌هایی به پیشانی خود بچسبانند، با دیگران صبورتر و مهربان خواهیم بود؟در واقع همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی‌دانیم. حداقل کاری که می‌توانیم بکنیم، صبر و مهربانی است.بیایید به برچسب‌های نامرئی یکدیگر احترام بگذاریم🍂🍂🍂 باغبان گر‌پنج روزی صحبت گل بایدش برجفای خارهجران صبربلبل بایدش ای دل اندربندزلفش ازپریشانی منال مرغ زیرک چون به دام افتدتحمل بایدش تکیه برتقوا ودانش درطریقت کافری است راهروگرصدهنرداردتوکل بایدش...«حافظ» 🪴🪴🪴 سلام برآنان که تلخی صبررابه امیدرسیدن به جولانگاه ظفربه جان می خرند.🌺 @delijannet
✍️ عجیب ترین معلم دنیا بود امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح می‌کرد آن هم نه در کلاس،درخانه دور از چشم همه اولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان،هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادندفهمیدم همه ۲۰ شده‌اند به جزمن ‌ به جز من که ازخودم غلط گرفته بودم من نمی خواستم اشتباهاتم رانادیده بگیرم و خودم رافریب بدهم بعد از هرامتحان آنقدر تمرین می‌کردم تا در امتحان بعدی نمره‌ی بهتری بگیرم مدت‌ها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد،معلم برگه‌ها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت چهره‌ی هم کلاسی‌هایم دیدنی بود آن ها فکر می‌کردنداین امتحان را هم مثل همه‌ی امتحانات دیگر خودشان تصحیح می‌کنند. اما این بارفرق داشت این بار قرار بودحقیقت مشخص شود. فردای آن روز وقتی معلم نمره‌ها را خواند فقط من بیست شدم چون بر خلاف دیگران از خودم غلط می‌گرفتم؛از اشتباهاتم چشم پوشی نمی‌کردم و خودم را فریب نمی‌دادم..🍁🍁🍁 حکایت ماهم باخدادراین دنیای وانفساحکایت این معلم وشاگردانش را دارد،تادراین دنیاکه مزرعه ی آخرت است چه بکاریم وچه دروکنیم🌾🌾🌾 روزمحشرهرنهان پیداشود هم زخودهرمجرمی رسواشود رازها رامی کند حق آشکار چون ببایدرست تخم بدمکار این بهارنوزبعدبرگریز هست برهان بروجودرستخیز«اشعارازمثنوی مولانا» سلام بربندگانی که درهمین دنبابه حساب خودشان می رسند‌پیش ازآن که به حسابشان برسند «حاسبواقبل آن تحاسبوا» ترازویی بنه اعمال خود را قیامت های پیشین رابرانگیز🍂🍂🍂 @delijannet
پدربزرگم آدم دیکتاتور و خسیسی بود از نظرش قرار بود روزی به اسم روز مبادا برسه و همه ی پول هاش رابرای اون روز جمع می کرد. زن و بچش نه غذای خوب داشتند نه لباس درست و حسابی. معتقد بود سن رشد بچه۱۴سالگی است، بچه هاش که به اون سن میرسیدند دیگه به اندازه اونا مواد غذایی نمی‌خرید. معتقد بود مرد خونه چون کار می‌کنه فقط اون باید بدنش آماده باشه، برای همین فقط به اندازه خوش میوه می خرید، اونم میوه گندیده. بچه هاش هم توی ۱۴-۱۵سالگی از شدت فشار زندگی مجبور شدند یا شوهر کنند یا سر کاربروند ۵۰ سالش نشده بود که همه بچه هاش مجبور شدند برن و خودش موند و همسر بیچاره اش. همون تنهاییش باعث میشه زوال زندگیش سریعتر اتفاق بیفتد، از بیماری قلبی گرفته تا پارکینسون. زنش که فوت می‌کند دیگر صلاح نمیدونند تنها زندگی کند، این میشه که بچه هاش تقسیم بندی می کنند که هر ماه بره خونه یکی از اونها زندگی کنه. ولی چون یه عمر خسیس زندگی کرده بود بازم اصلاح نمیشه. با این که مهمون سفره بچه هاش بود گوشت غذاها رو نمی خورد، می‌گفت نگه دارید برای غذاهای بعدی. عیدها آجیل که می خریدیم سهم خودش رو ته ساکش قایم می کرد که روز مبادا بخوره، هر سال هم کپک می زد و می ریختیم دور. حتی حمام هم که می‌رفت دلش نمی آمد زیاد دوش بگیره و توی عمرش یه دل سیر دوش نگرفت خدابیامرز عاشق جوجه بود ولی توی عمرش یه پرس جوجه درست نخورد. سر ختمش جوجه دادیم. وقتی مرد کل زندگیش یه ساک لباس و چندتا زیرپوش بود. یه عمر نه خودش خورد نه گذاشت اطرافیانش بخورن، جمع کرد برای روز مبادا روز مبادایی که دقیقا بعد مرگش بود روز مبادایی که همه خوردن جز خودش.🎓🎓🎓 هم دانه امیدبه خرمن ماند هم باغ وسرای بی توومن ماند سیم وزرخویش ازدرمی تابه جوی بادوست بخور،ورنه به دشمن ماند«حکیم خیام نیشابوری» سلام برکریمان بنده نواز🌺 @delijannet
💥💥 💎 در هر شرایطی همین‌قدر اخلاق‌مدار باشید 🍃شخصی نقل می کرد یکی از دوستام و خانمش می‌خواستند از هم جدا شوند. یه روز تو یه مهمونی بودیم، ازش پرسیدم: خانمت چه مشکلی داره که می‌خوای طلاقش بدی؟ گفت: یه مرد هیچ‌وقت عیب زنشو به کسی نمی‌گه. وقتی از هم جدا شدند، پرسیدم: چرا طلاقش دادی؟ گفت: آدم پشت سر دختر مردم حرف نمی‌زند. بعد از چند ماه از هم جدا شدن و سالِ بعدش خانمش با یکی دیگه ازدواج کرد. یه روز ازش پرسیدم: خب حالا بگو چرا طلاقش دادی؟ گفت: یه مرد هیچ‌وقت پشت سر زنِ مردم حرف نمی‌زند. 👈یادمان نرود نامردترین انسان کسی است که راز دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش سازد.🌻🌻🌻 ترسم که زلف خم به خمت درهم اوفتد ترسم گره به کاربنی آدم اوفتد رازدرون خویش به هردوستی مگوی کزصدهزاردوست یکش محرم اوفتد☘ سلام برآنان که اسرارمگوی دیگرانند پیامبرفرمود: کل سرجاوزالاثنین شاع کل علم لیس فی القرطاس ضاع یعنی: هررازی ازدولب تجاوزکندشایع می شود وهرعلمی برروی کاغذنوشته نشودازبین می رود.🍂🍂🍂 ‍ ‎‎‌‌‎ @delijannet
💥💥 مرﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ. یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ... ﺑه همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ. ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ. ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ. ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ... ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید. ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ! ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭح هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی اند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن ها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ...🍁🍁🍁 ماآبروی فقروقناعت نمی بریم باپادشه بگوی که روزی مقدراست«حافظ» 🌾🌾🌾 صبح زیبایتان به خیروخوشی باسلامی که بوی شوق دهد🪴🪴🪴 @delijannet
🌼 می‌گوید: «خودت گفتی یه شب خواب دیدی تو و مونس رفته اید توی دشت و اون جا صدای خدا رو شنیده اید که گفته بود دارید دنبال چی می‌گردید؟ و تو گفته بودی دنبالِ تو، داریم دنبال تو می‌گردیم. بعد اون صدا گفته بود برای پیدا کردن من که نمی‌خواد این همه راه بیایید توی دشت و بیابان. گفته بود من توی سفره خالی شما هستم. توی چروکهای صورت عزیز. توی سرفه های مادر بزرگ. توی شیارهای پیشونی پدربزرگ. توی ناله های زنی که داره وضع حمل می‌کنه. توی پینه‌های دست آدم‌های بدبخت و فقیر. توی آرزوهای دخترهای فقیر دم بخت که دوست دارند کسی با اسب سفید بالدار بیاد و اون‌ها رو از نکبت فقری که توش گیر کرده اند نجات بده. توی عینک ته استکانی چشم‌های پدرانِ ناامیدی که با جیب خالی، بچه مریض‌شون رو از این دکتر به اون دکتر می‌برند. توی دلِ دوتا پسر بچه دبستانی که سر یک مداد پاک کن توی خیابون با هم دعواشون می‌گیره‌.توی دل مردی که شب با جیب خالی باید بره خونه اما از زن و بچه هاش خجالت می‌کشه. توی دلِ زن اون تعمیر کاری که دوست داره شب‌ها که شوهرش از کار برمی‌گرده خونه، دست‌هاش از کار و روغن و گریس سیاه باشه که یعنی اون روز کاری بوده و شوهره پولی درآورده و به همین خاطر اول به دست‌های شوهرش نگاه میکنه ببینه سیاه‌ند یا نه؟ توی دلِ اون شوهره که اگه دستاش سیاه نباشن ساکت می‌ره یک گوشه اتاق تا گرسنه بخوابه اما صدای زنش که هی به بچه هاش می‌گه خدا بزرگه خدا بزرگه نمی‌ذاره اون راحت بخوابه. توی فکرهای اون فیلسوف بی‌چاره که می‌خواد من رو ثابت کنه اما نمی‌تونه. توی نمازهای طولانی آن عابد که خلوت شبانه‌ش رو حاضر نیست با همه دنیا عوض کنه. توی چشم‌های سرخ‌ شده کسی که به ناحق سیلی می‌خوره اما خجالت می‌کشه گریه کنه، توی اندوه بزرگ و عمیق پدری که جسد پُر از خون پسرش رو از جبهه می‌آورند و فقط به چشم‌های پسره نگاه می‌کنه و صورت اش خیس اشک می‌شه. توی زبان طفل شش ماهه‌ای که از تشنگی خشک شده بود و به جای سیراب کردنش تیر به گلوش زدند. توی شرم پدر اون طفل که از زن‌ش خجالت می‌کشید اون رو با گلوی پاره به مادرش برگردونه. توی خاک‌هایی که روی شهید ریخته می‌شه. توی اشک‌های بچه ای که برای اولین بار از درد بی پدری گریه می‌کنه. و حتی معنای یتیم شدن رو نمی‌تونه بفهمه. توی تنهایی آدمها. توی استیصال آدمها. توی استیصال .توی استیصال. توی خدایا چه کنم ها؟ توی خوش حالی شب عید بچه ها، توی شادی عروس‌ها، توی غم تمام نشدنی زن‌های بیوه. توی بازی بچه ها. توی صداقت. توی صفا. توی پاکی. توی توبه. توی توبه های مکرری که دائم شکسته می‌شن.توی پشیمانی از گناه. توی بازگشت به من. توی غلط کردم‌ها. توی دیگه تکرار نمی‌شه. توی قول میدم دیگه بچه خوبی باشم. توی دوستت دارم. توی آدم‌هایی که خودشون شده اند بهشت. توی علی (ع) که بهشت متحرکه. و باز هم توی علی. توی نماز علی. توی اشک‌های على توی غم‌های علی. توی لب‌های مونس که روزی سه بار مهر نماز رو می‌بوسه توی دست‌های سایه که هر روز صبح قرانی رو که تو براش خریدی باز می‌کنه. توی دل شلوغ تو‌. توی همه دانسته های بی در و پیکر تو. توی تقلای تو. توی شک تو. توی خواستن تو. توی عشق تو به سایه. توی...» __ از کتاب روی ماه خداوند را ببوس؛ مصطفی مستور 🌻 خدایا! زان به تاریکی گذاری بنده را تاببیندآن رخ تابنده را هربلایی کزتوآیدرحمتی است هرکه رافقری دهی آن نعمتی است ناتوانی زان دهی برتندرست تابدانده چه دارد زان توست«پروین اعتصامی» خدایا! عارنایدشیرراازسلسله نیست ماراازرضای حق گله«مولانا» باسلام، سرانجامتان نیک و فرخنده باد پس گریه هاتان پرازخنده باد🌺 @delijannet
در دهه‌ی ۱۹۹۰، عکسی از یک کرکس که منتظر مرگ دخترکی گرسنه برای خوردن جسد او بود، به طور گسترده‌ای منتشر شد. این عکس در سال ۱۹۹۳ در طول قحطی سودان توسط کوین کارتر، عکاس خبری اهل آفریقای جنوبی، گرفته شد و بعداً برای این 'عکس شگفت‌انگیز' جایزه‌ی پولیتزر را کسب کرد. اما، در حالی که از کوین کارتر برای مهارت عکاسی استثنایی‌اش در شبکه‌های خبری و تلویزیونی بین‌المللی سراسر جهان تمجید می شد، ثمره‌ی این دستاورد و شهرت تنها چند ماه بیشتر طول نکشید، زیرا بعداً افسرده شد و خودکشی کرد. افسردگی کوین کارتر زمانی آغاز شد، که در یکی از این مصاحبه‌ها ، کسی تماس گرفت و از او پرسید که برای دخترک چه اتفاقی افتاد؟ او به سادگی پاسخ داد: "من منتظر نماندم تا بعد از این عکس ببینم چه اتفاقی می‌افتد، چون باید به پروازم می رسیدم. سپس تماس گیرنده گفت: "من به شما می‌گویم که در آن روز دو کرکس وجود داشت و یکی دوربین داشت.". این موضوع که مثل خوره به جان کارتر افتاده بود، منجر به افسردگی شد و او در نهایت خودکشی کرد. کوین کارتر می‌توانست هنوز زنده باشد و حتی شهرت بیشتری داشته باشد، اگر فقط آن دخترک را برداشته و به مرکز تغذیه‌ی سازمان ملل متحد که سعی داشت به آنجا برسد، برده بود یا حداقل او را به جایی امن برده بود. امروزه، متاسفانه، این اتفاق در سراسر جهان می‌افتد. جهانیان کارهای ابلهانه و غیر انسانی راکه به زیان دیگران است ، جشن می گیرند. کوین کارتر می‌توانست دختر را از آنجا ببرد، اما او این کار را نکرد. یک موقعیت غیرانسانی، "او زمان برای عکاسی داشت، اما هیچ وقتی برای نجات زندگی دختر نداشت." بنابراین، ما همه باید به این شعور برسیم که هدف زندگی درک زندگی دیگران است. پس آیا شما هم یک کرکس هستید؟ در هر کاری که انجام می دهیم، بگذارید انسانیت اولین چیز ی باشد که از ما باقی می ماند. در همه‌ی کارهایمان، همیشه به دیگران فکر کنیم و ببینیم چگونه می‌توانیم به بشریت کمک کنیم، چگونه می‌توانیم دستی به کمک برداریم و اشک‌ها را پاک کنیم. بنابراین، وقتی بدنبال دانش، ثروت، شهرت، مهارت، یا حتی موقعیت هستیم، بیایید فکر کنیم چگونه می‌توانیم از آن برای سود عامه‌ی مردم و جامعه استفاده کنیم بیایید حداقل، دومین کرکس نباشیم... 🎓🎓🎓 درسود یاران سود خودراجستجوکن آنگاه دراین کارشیرین گفتگو کن خود را مبین در راه وصل آنگاه رستی باب معارف را دراینجا جستجو کن صیاد دل ها شو که دامش مهربانی است ازاین شکار آنگاه کسب آبرو کن ور نه چه سودی دارد این آداب دانی بنشین وهر وعده نماز بی وضو کن... 🥀🥀🥀 سلام برنیک اندیشان پایان عمل بین که دل عاقبت اندیش باید که از اول نکرد آخر خود را🍂🍂🍂 @delijannet