✍🏻 حاکم و چوپان
👂🏻
🗣 نقل است روزی چوپانــی، حاکم شهر را به صحرا دید و در وصف او شعری سرود و خواند.
حاکم سرمست از شعر به چوپان گفت که فردا به قصر بیاید و ١٠٠سکه طلا بستاند.
چوپان خوشباور از فرداى آن روز، هر روز به قصر میرفت تا ١٠٠ سکه را بگیرد.
اما نگهبانان مانع ورود او میشدند تا روزی حاکم را در حال خروج از قصر دید و موضوع ١٠٠ سکه طلا را یادآوری کرد.
حاکم به او گفت: "آن روز تو چيزى گفتی ما خوشمان آمد و ما هم چيزى گفتيم تو خوشت آمد پس برو و ١٠٠سکه را فراموش کن چون بىحساب هستيم."
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهسیزدهم
مردم مدينه در خوابند، امّا در محلّه بنى هاشم خبرهايى است. امام حسين(ع) تا ساعتى ديگر، مدينه را ترك خواهد كرد. پس دوستان و ياران امام، پيش از روشن شدن آسمان، بايد بار سفر را ببندند.
چرا صداى گريه مى آيد؟ عمّه هاى امام حسين(ع)، دور او جمع شده اند و آرام آرام گريه مى كنند. امام نزديك مى رود و مى فرمايد: "از شما مى خواهم كه لب به نوحه و زارى باز نكنيد".
يكى از آنها در جواب مى گويد: "اى حسين جان! چگونه گريه نكنيم در حالى كه تو تنها يادگار پيامبر هستى و از پيش ما مى روى". امام، آنها را به صبر و بردبارى دعوت مى كند.
نگاه كن، آيا آن خانم را مى شناسى كه به سوى امام مى آيد؟ او به امام مى گويد: "فرزندم! با اين سفر مرا اندوهناك نكن".
امام با نگاهى محبّت آميز مى فرمايد: "مادرم! من از سرانجام راهى كه انتخاب نموده ام آگاهى دارم، امّا هر طور كه هست بايد به اين سفر بروم".
اين كيست كه امام حسين(ع) را فرزند خود خطاب مى كند و آن حضرت هم، او را مادر صدا مى زند؟
او اُمّ سَلَمه، همسر پيامبر است. همان خانم كه عمر خود را با عشق به اهل بيت(عليهم السلام) سپرى كرده است. آيا مى دانى بعد از حضرت خديجه(س)، او بهترين همسر براى پيامبر بود؟
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#نهمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
گفتم ای جنگل پیر
تازگیها چه خبر؟
پوزخندی زد و گفت
هیچ ! کابوس تبر …
گفتم از چوب درختان بهار
چه کسان بهره برند؟
گفت آنان که درختند و
به ظاهر تبرند!
گفتم اما
مگر از جنس خودت نیست تبر!؟
پوزخندی زد و گفت
تازگیها چه خبر…!
•
#دلنوشته
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
12.mp3
7.18M
شور
من برا همین به دنیا اومدم
محرم ۱۴۰۰
🎙حاج حسین سیب سرخی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیرد قـرار
خوشم چون که باشی مرا در کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
💖🌹🏴🏴🇮🇷🇮🇷
آقاترین سکوت مرا غرق نور کن
مارا قرین منت و لطف حضور کن
وقتی گناه کنج دلم سبز می شود
آقا شفاعت این ناصبور کن
می ترسم از شبی که به دجال رو کنیم
آقا تو را قسم به شهیدان ظهور کن.
اللهم عجل لولیک الفرج.
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت107
مادرم چرا اینقدر تلخ بود. دوباره صدای مادر آمد که انگار در جواب سوال امیرمحسن که پرسید چه شده گفت:
–هیچی پسرم، تو بیابرو سرکارت، فکرت رو واسه این چیزا خراب نکن.
میدانستم که مادر همهی این حرفها را به پدر میگوید، از این موضوع خجالت میکشیدم.
–تو بگو چی شده مامان جوش آورده.
با صدای امیرمحسن سرم را بلند کردم.
بغضم را سُر دادم به انتهایترین قسمت گلویم و گفتم:
–هیچی.
–مادر و دختر چه رازداری میکنیدا.
–امیرمحسن.
–جانم
–چه حسی داری مامان در هر شرایطی باهات مهربونه؟
لبخند زد و روی تخت نشست.
–تو چه حسی داری وقتی اخم مامان رو میتونی ببینی؟ خندههاش رو؟ نگاه از روی محبت یا حتی دلخوری و عصبانیتش رو؟
سرم را پایین انداختم و ناخنهایم را در کف دستم فرو کردم و آرام گفتم:
– اینایی که گفتی رو اگرم دیده باشم یادم نمیاد. ولی صداش همیشه توی گوشمه، بعضی از حرفهاش از یادم نمیره.
پوزخند زد.
–پس توام از خودمونی، ولی لازمه گاهی گوشهات رو ببندی و خوب نگاهش کنی، مامان رو میگم، مامان فقط همین رو میخواد. وقتی میبینه نمیبینیش مجبور میشه صداش رو بلند کنه تا شاید نگاهش کنی.
لبهایم را بیرون دادم.
–یعنی تو نگاهش میکنی که هیچ وقت سرت داد نمیزنه؟
سرش را به علامت مثبت تکان داد.
–اهوم، با تمام وجودم.
از روی تخت بلند شد، دستهایش را جلویش گرفت و آرام آرام به طرف در اتاق رفت، دستش که به در اتاق برخورد کرد مثل همیشه با احتیاط بازش کرد و زیر لب شعر همیشهگیاش را زمزمه کرد.
"صدنامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی"
امیرمحسن عاشق این شعر بود و بیشتر وقتها زیر لب زمزمهاش میکرد.
بعد از چند دقیقه که آرام شدم. کیفم را برداشتم و جلوی آینه ایستادم. خدا را شکر کردم که قبل از آرام شدنم از اتاق بیرون نرفتم. چون ممکن بود از روی عصبانیت حرفی به مادر بزنم که ناراحت شود.
به طرف آشپزخانه رفتم. مادر تنها در آشپزخانه در حال جمع کردن سفرهی صبحانه بود. جلو رفتم و پرسیدم:
–امیر محسن و آقاجان رفتن؟
جوابی نداد. دوباره گفتم:
–کاری نداری مامان من دارم میرم.
بدون این که نگاهم کند گفت:
–نه، خوش امدی.
همانجا ایستادم و خوب نگاهش کردم. اکثر موهای سرش سفید شده بودند. تا حالا دقت نکرده بودم. مگر مادر چند سال داشت؟ یادم است یکبار که عمه به مادر گفت چقدر زود موهایش سفید شده، مادر در جواب گفت: "مگه درد امیرمحسن کم دردیه، بچگیاش خیلی وقتها منم مثل بچم ندیدم تا بتونم خیلی چیزها رو بهش یاد بدم. اون دقایقی که نمیدیدم پیر شدم.
برای چند لحظه چشمهایم را بستم. مگر میشود به جای کس دیگری ندید؟ البته که هر کاری از مادرها برمیآید. مگر نبود روزهایی که من بیمارستان بودم مادر چیزی نخورده بود و نخوابیده بود آخر هم حالش بد شده بود.
با درد چشمهایم را باز کردم.
مادر روبرویم ایستاده بود و با تعجب نگاهم میکرد. ولی من واضح نمیدیدمش، پرده اشک چشمهایم این اجازه را نمیداد.
جلوتر رفتم و سرم را پایین انداختم.
–مامان، من رو ببخش.
مادر تعجبش بیشتر شد و همانطور مات من شده بود. غرورم بد جور بالا و پایین میپرید. گاهی با خجالت هم دست میشدند و بر علیه عقلم شورش میکردند. ولی اینبار باید جلویشان را میگرفتم. باید بر آنها غلبه میکردم. گرچه شاید هیچ تقصیری نداشتم. دست مادر را گرفتم و فوری روی لبهایم گذاشتم و بوسیدم. مادر زود دستش را کشید و گفت:
–عه، خودت رو لوس نکن، برو سر کارت دیگه. با این کاراتم سر من رو شیره نمال.
کنایهاش را نشنیده گرفتم و لبخند زدم.
–چشم، خداحافظ.
مادر جوابم را نداد و به طرف سینک ظرفشویی چرخید و خودش را مشغول ظرف شستن کرد.
💕join ➣ @God_Online 💕
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
خداوند از راههای عجیب و غریب بندگانش را رهبری میکند و ما معتقدیم که مقصود خداوند فقط شاد و خوشبخت ساختن ماست؛ اما خودمان نمیدانیم که خداوند چه نوع خوشبختی را در حقمان روا داشته و از چه راهی به دستمان رسانده است.
#دلنوشته
ارسالی زهرا از تهران
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
همه افراد خوشبخت خدا را در دل دارند پس تو را چه غم که اینقدر احساس تنهایی میکنی؟ بدان در تنهاترین لحظات و در هر شرایط خداوند با توست.
#دلنوشته
ارسالی زهرا از تهران
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین چشمان دنیا
تبارک الله احسن الخالقین
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>