#مراقبه
🔸در پلهی دوم بعد از مشارطه است.
👈🏻يعنے:
در طول ساعات روز از چيزهايی كه هنگام صبح عهد کردیم و شرط كردیم مراقبت كنیم🔦
چرا كه مشارطه بدون مراقبه هميشگی، فايده ای ندارد❌
#چله_کنترل_اعضای_بدن
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
نیمی از زندگی مان
میشود صرفِ اینکه به آدمهای دیگر ثابت کنیم،
ما چقدر خوشبختیم…
به آدمهایی که شاید خوشبختی برایشان تعریفِ دیگری دارد
حتی اگر واقعاً هم خوشبخت باشیم،
اما همین خودنمایی،
ما را تبدیل میکند به بدبخت ترین آدمِ روی زمین!
غذایی اگر جلویمان میگذارند،
قبل از لذت بردن از غذا،
ترجیح میدهیم آن را به رخِ دیگران بکشیم…
سفری اگر میرویم،
ترجیحمان این است که بگوییم،
ما آمدیم به بهترین نقطه ی روی زمین،تو
بمان همان جهنم همیشگی…
واردِ رابطه اگر میشویم،عالم و آدم را با خبر میکنیم،
که ببینید چقدر خاطرِ من را میخواهد،
تو اما بمان در همان پیله ی تنهایی ات…
ما لذت بردن را پاک فراموش کرده ایم
مسیری را میرویم که خطِ پایان ندارد،
فقط میرویم که از بقیه جا نمانیم!
🦋🌹💖
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
دوستی با جنس مخالف مقدمه آشوب ها و بهم ریختگی فکریه.
تا رل نزدی آزادی و با نشاط، اما وقتی رل زدی، زندانی و غمناک میشی.
این جوّ غلطِ فضای مجازیه که تو را به سمت دوست های مخرب با نام رل میکشونه.
کسی که خودشناس دارد کسی که شیر پاک خورده کسی که فکر آبروی خانوادشه سراغ رِل با جنس مخالف نمیره
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
✍آیت الله فاطمی نیا :
انسانها مثل چراغند و تذکرات مانند روغن (انسان همیشه نیازمند موعظه وتذکر است).
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
🌙 *شبتون شهدایی*
*💞عشقتون زهرایی*
*😌مرامتون حیدری*
*❤️امرتون رهبری*
*🤲راه هتون محمدی*
*😇دلتون حسینی*
*💔غمتون حسنی*
*💪جسمتون عباسی*
*✨گذشتتون مهدوی*
~اݪݪهم عجݪ ݪۅݪیڪـ اݪفڔج❤️~_
🌙✨🌟💖🌹🦋
@hedye110
🌹سلام برعاشقان حضرت زینب(س)🌹
#بهترینوفعالترین کانال #زینبی درایتا 👌
♥️دعوت شمابه این کانال اتفاقی نیست🌸🌸 🌸👇👇👇👇
📝#زیباترینمتنهایتلنگرانه
📱#منبعاستورےشهداییومناسبتی
✏️#بیوتکستوعکسهایمذهبی
📹 #استوریهایخاصومذهبی
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@yazinb3
✋لبیــک #یازینب
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
💐☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#جملات_منتظرانه
اینکه تو را هم #بهار مینامند؛ بیدلیل نیست!
نبض طبیعت مُرده، با بهار دوباره میزند!
و نبض جانِ به انزوا رفته، با دم مسیحایی تو؛
السَّلامُ عَلیْکَ یا رَبیعَالأنام
✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#هدیهیاجباری👩⚖
#پارتپنجاهچهارم
پدر احسان: بسيار خب. من فكر ميكنم كه ما اگه بخوايم فقط آشناهاي نزديكمون
رو دعوت كنيم حدود ١٥٠ نفري ميشه.
رو به سمت مادر احسان گفت:
- شما كس خاصي مدنظرتون نيست؟
- فقط دوستام، حدوداً ده نفري ميشن.
پدر احسان رو به سمت احسان گفت:
- احسانجان؟ شما چي؟
- فقط همكارام و چندتا از دوستاي نزديكم هستن كه حدوداً ده نفري ميشن.
اميد كه تا اون لحظه سرش توي تبلت بزرگ با كاور عروسكيش بود بلند گفت:
- دوستاي من هم هستن!
همه بلند خنديدند و پدر احسان سري تكون داد و رو به سمت بابا گفت:
- فكر ميكنم حدود دويست نفري بشن.
- بسيار خب.
تعداد اونقدري نيست كه بخوايم تالار بگيريم. نظرتون چيه همينجا مراسم رو
برگزار كنيم؟!
- اگه شما مشكلي نداريد و اذيت نميشين از نظر من كه مشكلي نداره.
بابا رو بهسمت من گفت:
- نظر تو چيه بابا؟
- به نظر من هم خوبه!
آقاي ايراني سري تكون داد و گفت:
- بسيار خب. انشاءالله كه مبارك باشه!
صداي تبريكها و تشكرها توي خونه پيچيد و من بار ديگه به پايان اين ماجرا فكر
كردم.
مامان احسان از روي مبل بلند شد و گفت:
- من برم شام رو آماده كنم. بچه ها از سر كار اومدن خسته و گرسنه ان.
مامان از روي مبل بلند شد.
- اجازه بدين كمكتون كنم.
- نه تو رو خدا شما زحمت نكشين، آيدا هست.
- همه زحمتا رو شما كشيدين!
هردو كنار هم به سمت آشپزخونه رفتن. من هم از روي مبل بلند شدم و به سمت
آشپزخونه رفتم.
- نيروي تازه نفس نميخواين؟
مادر احسان گفت:
- مبيناجان برو بشين، تازه از سر كار اومدي خستهاي.
- نه خسته نيستم خانم ايراني!
دستم رو توي دستش فشرد.
با من راحت باش عزيزم.
خجالتزده سرم رو پايين انداختم. دوست نداشتم كس ديگه اي غير از مامان و باباي
خودم رو مامان و بابا صدا كنم!
- ميتونم خاله صداتون كنم؟ ناراحت نميشين؟
- عزيزم هرچي كه دوست داري صدا كن. اصلاً بهم بگو طلعت!
- نه اينجوري ديگه خيلي بياحتراميه! اگه اجازه بديد همون خاله صداتون كنم.
لبخندي زد و گفت:
- تو هم مثل آيدا. هيچ فرقي برام نداري عزيزم.
تشكر كردم به چهره آروم اما پر از تشويش مامان نگاه كردم!
مشخص بود كه توي دلش پر از آشوبه، آشوب آينده نامعلوم من، آشوب دلتنگي
ديدن خونوادهاش و آشوب زندگي سخت و دشوارش.
دوست داشتم كه تا ابد توي آ*غـ*ـوشش بگيرم و توي گوشش زمزمه كنم كه
نگران هيچ چيز نباش. من كنارتم. اگه همه دنيا هم تنهات بذارن دخترت تا ابدالدهر
كنارت ميمونه. ميخواستم كه بهش بگم اين دخترت كه حاصل ذره ذره زحمت و
شببيداري و مهرومحبت بيانتهاي توئه، الان ميخواد بهت بگه كه قول ميده حداقل
كمي از اون زحماتت رو جبران كنه. نميخواستم كه دردي به درداش اضافه كنم. من
توي زندگيم تكيه گاههاي خوبي داشتم و حالا زندگي روي ديگهاش رو بهم نشون داد
تا بدونم بايد برخي مسائل رو به تنهايي حل كنم.
***
خاله غذاي داخل قابلمه رو هم زد و از مامان خواهش كرد كه خورشت رو توي ظرف
بكشه. آيدا سالادهاي تزئينشده رو از يخچال بيرون آورد و من ترشيهاي خونگي
رو داخل كاسه هاي بلور ريختم. خاله، احسان رو صدا زد و خواست كه شام رو روي
ميز بچينه. احسان بشقابها رو از آيدا گرفت و به سمت ميز رفت. ظرف سالاد رو
برداشتم و روي ميز گذاشتم كه با ديدن بشقابهاي نامرتب سري تكون دادم و
دستم رو سمتش دراز كردم.
متعجبانه گفت:
- چيه؟
- من ميچينم. شما زحمت بقيه ي ظرفا رو بكشين.
شونه اي بالا انداخت و بشقابها رو به دستم داد.
چادرم رو مرتب كردم و بشقابهاي برنج خوري رو روي ميز چيدم. بشقابهاي سالاد
رو هم داخل بشقابهاي برنج خوري گذاشتم و قاشقها رو سمت راستِ بشقاب و
چنگالها رو هم سمت چپشون مرتب چيدم. احسان با ظرف خورشت به سمتم اومد و
به ميز نگاهي انداخت و سري از روي تحسين تكون داد.
لبخندي زدم و ظرف رو وسط ميز گذاشتم. ديس چيني و بزرگ برنج زعفراني رو هم
كنارش گذاشتم و ظرف تزئين شده و پايه دار مرغ شكمپر رو هم وسط ميز قرار
دادم.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
پیش از ظهور حضرت قائم(علیهالسلام) وقوع این پنج علامت حتمی است: ظهور یمانی (از یمن)، سفیانی (از شام)، صیحه و فریاد آسمانی، کشته شدن نفس زکیه (سیدی بزرگوار در مسجدالحرام) و فرو رفتن لشکر سفیانی در زمین بیداء (بیابان میان مکه و مدینه).✨
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#یا_علی_مدد
مرا که خاک نجف از الست، در نظر است
اگر به عـــــرش روم، روی بر قفـــــا دارم
اَشهَدُاَنَّعَلیَّوَلیُالله
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان منست
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#هدیهیاجباری👩⚖
#پارتپنجاهپنجم
مامان و خاله هم با ظرفهاي ترشي به سمت ميز اومدن. آيدا پارچ دوغ و
نوشابه و ليوانها رو آورد. خاله رو به سمت بابا و آقاي ايراني كه هنوز هم درمورد
چگونگي برگزاري مراسم صحبت ميكردن گفت:
- آقايون شما گرسنه نيستين؟ بفرماييد شام حاضره!
آقاي ايراني از روي مبل بلند شد و با دست تعارف كرد و بابا هم همراهش اومد.
آقاي ايراني بالاي ميز نشست. خاله و آيدا روي صندليهاي سمت راست آقاي ايراني
نشستن و اميد هم كنار آيدا نشست. بابا و مامان هم سمت چپ نشستن و من
كنارشون نشستم. احسان صندلي رو كمي عقب كشيد و كنار اميد نشست. شام توي
سكوت و تنها با صداي برخورد قاشق و چنگالها به بشقابها گذشت.
دستمال كنار بشقاب رو برداشتم و دور دهنم رو پاك كردم و رو به سمت خاله گفتم:
دستتون درد نكنه. خيلي خوشمزه بود!
- تو كه چيزي نخوردي عزيزم!
- ممنونم. سير شدم.
- نوش جانت.
اول به پارچ دور از دسترس و بعد به احسان كه مشغول خوردن بود نگاه كردم.
سرش رو تا گردن توي بشقاب فرو بـرده بود.
سرفه اي كردم؛ ولي فايدهاي نداشت. بالاجبار گفتم:
- آقااحسان؟!
بالاخره سرش رو بالا آورد. دهنش پر بود. نگاهش رو متعجبانه بهم دوخت كه گفتم:
- ميشه لطفاً يه ليوان دوغ برام بريزين؟
نگاه هاي زوم بقيه معذبم كرد. ليوان دوغ رو از احسان گرفتم و تشكر كردم. احسان
كه همچنان دهانش پر بود، لقمه رو به زور فرو داد و خواست حرف بزنه كه لقمه توي
گلوش پريد و به سرفه افتاد. هول شدم و ليوان دوغ رو به سمتش گرفتم. اون هم
فوري ليوان رو ازم گرفت و سر كشيد.
با نگراني بهش نگاه كردم.
- خوبي؟
دور دهنش رو پاك كرد و سرش رو تكون داد
- آره ممنون.
💚💚💚💚
نفسي از سر آسودگي كشيدم و تازه متوجه خنده هاي زيرزيركي بقيه شدم.
با اصرار خاله فقط ظرفها رو داخل ماشين ظرفشويي گذاشتيم و روي مبلها
نشستيم. اميد هنوز هم سرش رو از توي تبلت بيرون نياورده بود. دلم به حال
بچه هاي امروزي ميسوخت كه از بازيهاي خوش بچگونه ي ما بي بهره بودن. رو
به سمتش گفتم:
- اميدجان؟
سرش رو بالا آورد و بهم لبخند زد. با لحن شيرين و بانمكش گفت:
- بله؟
شطرنج داري؟
يه كم فكر كرد و گفت:
- آره يه دونه ي خيلي كوچولو دارم، توي ويترين اتاقم.
با خوشحالي گفتم:
- مياريش تا باهم بازي كنيم؟
لبهاش رو آويزان كرد.
- امّا من كه بلد نيستم بازي كنم.
- تو بيار من يادت ميدم.
سري تكون داد و از روي مبل پايين اومد و به سمت اتاق رفت.
چند دقيقه ي بعد شطرنج به دست به سمتم اومد. صفحه ي شطرنج رو روي ميز عسلي
گذاشتم و مهره ها رو از داخل كيف مخصوصشون بيرون آوردم. شطرنج استانداردي
نبود و بيشتر جنبه ي تزئيني داشت. به چهره ي كنجكاو اميد كه روبه روم نشسته بود
نگاه كردم و خنديدم.
مهره ي سرباز رو از بين مهره ها بيرون آوردم و وسط صفحه گذاشتم.
- خب اميدجان. اسم اين مهره سربازه. نگاه كن چقد كوچيك و ريزه ميزهست.
سرش رو تكون داد.
- يعني يه سرباز واقعيه؟
- آره. يه سرباز واقعي.
مهره ي رخ رو كنار سرباز گذاشتم.
- به اين مهره، كه بالاي سرش شبيه قلعه است. رخ يا قلعه ميگن.
- قلعه چيكار ميكنه؟
- يه شعر خوشگل داره. ميخواي برات بخونم؟
با ذوق گفت:
آره آره!
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 ماجرای توبه مصطفی پادگان معروف به مصطفی دیوونه
🎙 حجت الاسلام والمسلمین عالی
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#پروفایل
اگر ما به اندازه ترسیدن یک عقرب از عِقاب خداوند بترسیم، همه کارهای عالم اصلاح می شود.
#خدایا_دوستت_دارم
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#مشارطه
📋چهل گناه زبان
☝️🏻 گناهان زبان را بشناسیم و سعی کنیم آنها را انجام ندهیم.
#چله_کنترل_اعضاء_بدن
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
برنامه محاسبه نفس رو حتما دانلود کنید😍👌
🔸امروز بیاید با خودمون و خدا شرط کنیم که با زبانمون فقط ثواب کنیم...
➕در حد توانمون:
📌قرآن بخونیم.
📌ذکر بگیم.
(بخصوص صلوات و استغفار)
📌نسبت به دیگران با خوش زبانی رفتار کنیم.
📌غیبت نکنیم، دروغ نگوییم.
#چله_کنترل_اعضای_بدن
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
16.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ظهور نزدیک است!
چقدر قشنگ داره نشانه ها رو میگه!
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
پشیمون میشید اگ این عڪسو باز نڪنید ...
🇮🇷 #سرداردلها 🇮🇷
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیرد قـرار
خوشم چون که باشی مرا در کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ﺩﻭﺳتــــــ ﺩﺍﺭﻣتــــــ ....
ﺍی ﻏﺎﻳبــــ ﺍﺯ ﻧﻈـــــﺮ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپارمتـــــ
ﺟﺎﻧــــﻢ ﺑﺴﻮختی
ﻭ
ﺑﻪ ﺩﻝ
ﺩﻭﺳتــــــ ﺩﺍﺭﻣتــــــ
اللهمــ عجلـــ لولیکــ الفرجــ
↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#هدیهیاجباری👩⚖
#پارتپنجاهششم
- حركت رخ چه زيباست؛ بالا، پايين، چپ و راست. فقط ميره مستقيم، به هرجا كه
دلش خواست.
- خوشگل بود.
فيل رو هم وسط صفحه گذاشتم و شعرش رو براش خوندم.
- آقا فيله كه خرطومش درازه؛ كِيف ميكنه وقتي كه قطرا بازه.
اميد با ذوق بهم نگاه ميكرد و گاهي اوقات باهام همراهي ميكرد.
سرم رو بالا آوردم و به نگاه هاي خيره و زوم شده روي خودم نگاه كردم.
خاله: شطرنج بلدي مبيناجان؟
- دوران دانشجويي مربي شطرنج بچه ها بودم؛ امّا بعداً افتاد توي درسا و بعد هم
بيمارستان. ديگه وقت نكردم كه برم!
به اميد نگاه كردم.
امّا اگه آقااميد بهم قول بده كه ديگه كمتر با تبلتش بازي كنه، من هم بهش قول
ميدم كه هم يه صفحه شطرنج خوشگل براش بخرم و هم اين كه كتاباي شطرنج رو
براش بيارم و كلي شعراي خوشگل ديگه از شطرنج يادش بدم.
اميد دستهاش رو به هم كوبيد.
- قول ميدم آبجي مبينا!
دستي توي موهاي فرفريش كشيدم و بهش لبخند زدم.
خاله گفت:
- آقاي رفيعي؟ اگه اجازه بديد ما يه هديهي كوچيك براي مبيناجان تدارك ديديم
تقديمش كنيم.
بابا لبخندي زد و گفت:
- اختيار داريد. زحمت كشيديد.
خاله به سمتم اومد و جعبه اي رو بهم داد. جعبه رو از دستش گرفتم و گونهاش رو
بـ*ـوسيدم و تشكر كردم. در جعبه رو باز كردم، روسري گلدار جنس ابريشم
فوقالعاده خوشگل كه گلهاي صورتي رنگي روي زمينهي سفيدش داشت و اين مني
كه روسري بهترين هديه برام بود، سر شوق آورد و ذوقزده گفتم:
- خيلي قشنگه! واقعاً ممنون.
جعبه ي كوچيك ديگه اي هم داخلش بود. در جعبه رو باز كردم و با ديدن انگشتر
خوشگل طلايي رنگي دهنم باز موند.
- واقعاً زحمت كشيديد. دستتون درد نكنه.
خاله: ديگه من معذرت ميخوام. اين هديه بهعنوان نشون به سليقه ي من بود؛ امّا
حـ*ـلقه رو ديگه با خود احسان و به سليقه ي خودتون انتخاب كنيد.
مامان و بابا هم تشكر كردن و احسان به انگشتر داخل دستم نگاه كرد.🌻🌻
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>