eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🌿﷽🌿 :رحيم سرخ و برافروخته از غضب از جا برخاست دروغ ميگه؟ دروغ ميگه؟ - نور چراغ بر چهره برافروخته، چشمان سرخ و سبيل چخماقي او افتاده بود. دندان ها را بر هم مي فشرد. چه قدر اين :چهره كريه مي نمود. ديگر خودم هم نمي دانستم عاشق چه چيز او شده بودم؟ گفتم .رحيم، تو را به خدا دست بردار - از من بچه نمي خواهي هان؟ عارت مي آيد؟ حالا من اخ شده ام. توي دكان نجاري كه داشتي مرا مي خوردي. يادت مي آيد؟ .آن وقت بچه بودم. حالا مي فهمم چه غلطي كردم - :سيلي او مانند شلاق بر صورتم نشست. اين دفعه مادرشوهرم پا درمياني نكرد. فقط با لذت گفت .حقت بود - :در حالي كه با يك دست گونه ام را گرفته بودم، رو به او كردم و پرسيدم خانم، شما نماز مي خوانيد؟ - :به طعنه گفت .نه. فقط تو مي خواني - :گفتم نماز مي خوانيد و اين طور ميانه يك زن و شوهر را به هم مي زنيد؟ رويتان مي شود كه اين آتش را به پا كنيد و - بعد رو به خدا بايستيد؟ از آن دنيا نمي ترسيد؟ آخر چه فايده اي از اين كار مي بريد؟ بدبختي من چه نفعي به حال شما دارد؟ چه هيزم تري به شما فروخته ام؟ غير از عزت و احترام كاري هم كرده ام. از خدا بترسيد. من كه از شما .راضي نيستم صدايش به شيون بلند شد. ديگر برايم مهم نبود كه همسايه ها مي شنوند. كه پشت در كوچه يا بر سر بام خانه شان پنهاني به تماشا ايستاده اند و سرك مي كشند. ديگر نمي گفتم كه صدايتان را پايين بياوريد. كه آبرويمان جلوي :همسايه ها مي رود. من هم خود مثل آن ها شده بودم. رحيم از لاي دندان ها با خشم گفت چته؟ چرا صدايت را سرت انداخته اي؟ - :گفتم رحيم با من اين طور نكن. اسيري كه نياورده اي. رفتم بچه ام را انداختم. خوب كاري كردم. مي داني چرا؟ از - دست تو. از دست مادرت و طعنه هاي او. نمي خواهم. ديگر بچه نمي خواهم. بچه دار شوم كه بيشتر اسير عذاب تو و مادرت بشوم؟ ديگر كارد به استخوانم رسيده. دلم مي خواهد سر به بيابان بگذارم و بروم ... شماها ديوانه ام كرد !ايد. چه قدر نجابت كنم؟ چه قدر كوتاه بيايم/ يك وقت ديدي بچه ام را برداشتم و رفتم ها :دست به كمر زد بچه ات را برداري و بروي؟ پشت گوشت را ديدي بچه ات را هم ديدي. آن قدر بچه توي دامنت بگذارم كه - .فرصت سر خاراندن را هم نداشته باشي .حالا اين يكي را انداختي، بقيه را چه مي كني؟ از اين به بعد بايد سالي يكي بزايي .دست مرا گرفت و به سوي اتاق خواب كشيد .نكن رحيم. مريضم. دست از سرم بردار - مادرش بلند شد و از اتاق بيرون رفت و در را محكم به هم كوبيد. حيله اش كارگر افتاده بود. دستم را از دست رحيم :بيرون كشيدم. گفت .تو مريض هستي؟! تو هيچ مرگت نيست - مويم را گرفت و كشيد. از درد از جا برخاستم و به راهنمايي دردي كه از كشيده شدن موهايم در سرم مي پيچيد به اتاق ديگر كشيده شدم. مرا روي زمين انداخت. هنوز بدنم از خونريزي ضعيف و دردناك بود. سقوط بر زمين آخرين مقاومت مرا از بين برد. آيا اين آغوش نفرت انگيز همان آغوشي بود كه روزگاري حسرتش را داشتم؟ .واي كه عجب غلطي كرده بودم 🎗🎗🎗🎗 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>