eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🌿﷽🌿 دوباره عادت ماهيانه به من مژده داد كه حامله نيستم. رحيم و مادرش مثل پلنگ تير خورده خشمگين بودند. رحيم :پرسيد حامله نيستي؟ - .نه - خوشحالي؟ - :از ترس به دروغ گفتم .نه - .شب درازه. نترس تا ماه ديگر سي شب فرصت داريم - .و باز ماه ديگر و باز خونريزي كه به من مژده آزادي مي داد .يك ماه، دو ماه، سه ماه، و يك سال سپري شد. پسرم پنج ساله بود و من حامله نمي شدم :ديگر خيالم راحت بود. ديگر شب ها از خدا نمي خواستم كه قلم پاي رحيم بشكند و به خانه نيايد. رحيم فرمان داد .برو پيش حكيم - رفتم. فقط از ترس رحيم رفتم. مقداري علف و داروهاي بي فايده داد. مادرش همراه من بود. آمده بود تا مطمئن باشد كه نزد حكيم مي روم. نسخه مرا پيچيد و هر شب مراقب بود كه من آن ها را بخورم. رو به رويم مي نشست و نگاه مي كرد تا داروها را فرو بدهم. از روي ناچاري فرو مي دادم و دعا مي كردم موثر نباشد. دعا مي كردم بي فايده باشد. كه بود. پر مرغ كار خودش را كرده بود. اعضا و جوارح من به يكديگر جوش خورده بود. روزي صد بار خدا را .شكر مي كردم. رحيم و مادرش مايوس و خشمگين بودند * :دايه آمد. رنجيده خاطر گفتم .دايه جان، باز هم كه دير آمدي. چشم من به در سفيد شد - !نمي داني ننه چه خبر خوبي دارم - .چي شده؟ بگو - .عروسي خجسته است - از شوق از جا جستم. باري كه شش سال بر وجدانم سنگيني مي كرد بر زمين افتاد. ديگر خجسته به دليل عشق .ابلهانه من لطمه نمي خورد .... كي؟ كي؟ چه طور؟ .اي واي! زبان به دهان بگير دختر تا بگويم - .دايه را در آغوش گرفتم و محكم بوسيدم .آخ خفه ام كردي محبوبه. باعث عروسي خجسته خودم بودم - تو؟ چه طور؟ - :نشست و مثل مادري كه مي خواهد براي كودكش قصه شيريني بگويد دهانش را ملچ ملچ به صدا در آورد و گفت جونم برايت بگويد كه من ناخوش شدم و يك كله افتادم. سرفه مي كردم. از زور سرفه داشتم مي مردم. خانم - :جانت هر قدر دوا و درمان كردند افاقه نكرد. آخر سر خجسته جانم كه الهي قربان قد و بالايش بروم، گفت « .خانوم جان، اين كه نشد. دايه جانم دارد از دست مي رود. خودم مي برمش مريضخانه » دست ما را گرفت. ما پا شديم. قشورشو كرديم و رفتيم مريضخانه كه نمي دانم كجا بود. يك دكتر، ننه نمي داني، - چه قدر آقا، چه قدر خوش قيافه. آدم حظ مي كرد كه نگاهش كند. دهان خجسته از تعجب باز ماند. تازه از فرنگ برگشته بود. اول كه مرا ديد خجسته بيرون اتاق ايستاده بود. دوايم را داد و گفت مادرجان زود خوب مي شوي، برو به سلامت. ولي تا چشمش به خجسته افتاد كه پيچه را بالا زده بود – مي داني كه خجسته درست و حسابي هم رو نمي :گيرد – به من گفت « ... خانم بنشينيد يك بار ديگر درست معاينه تان كنم تا مطمئن شوم » :من و دايه مي خنديديم. دايه ادامه داد بعد نمي دانم چي گفت كه خجسته به فرانسه از او سوال كرد. انگاري حال مرا پرسيد بعد يك مدت با هم زبان - .خارجي حرف زدند. خلاصه آقاي دكتر يك دل نه صد دل عاشق شد. گفت هفته ديگر هم بياييد. گفتيم: چشم :پرسيدم خوب بعد؟ - هيچ. هفته ديگر هم رفتيم. باز گفت: هفته بعد هم بياييد. باز هم رفتيم. آخر من به خجسته جان گفتم: ننه، خجسته جان، مي داني چيست؟ ديگر من نمي آيم. خودت تنها برو. من والله خوب شدم ولي بسكه اين آقاي دكتر بي :خودي توي دهان من تب گير چپانده همه دهانم زخم و زيلي شده. دفعه آخر دكتره بي مقدمه از خجسته پرسيد « اجازه مي دهيد خدمت پدرتان برسم؟ » :خجسته گفت « .بايد از پدرم سوال كنم » :توي راه گفتم: خجسته جان، مثل اين كه تو هم گلويت گير كرده ها! گفت - آره دايه جان. وقتي ديدمش، انگار فرشته آسماني! ولي اگر آقا جانم بگويند نه، مي گويم چشم. نمي خواهم » « .... دلشان را دوباره بشكنم. مثل .دايه زبانش را گزيد بگو دايه جان. مثل كي؟ مثل من؟ راست گفته. من ناراحت نمي شوم. حرف حساب كه ناراحتي ندارد؟ - 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>