eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🌿﷽🌿 .خواستم به اتاقم برگردم. پسرم طفلك معصوم كه به هواي كوچه ذوق مي كرد زير گريه زد :مادرشوهرم گفت ننه، برو دم در بازي كن. مي خواهي بروي خانه آسيد صادق؟ - .و پسرم از در كوچه بيرون رفت و من، خسته و بيزار به سوي دو اتاقي كه دست من بود بازگشتم .شش سال پسرم تمام شده وارد هفت سالگي مي شد. اواخر زمستان بود يك روز صبح زود كه از خواب بيدار شدم، برف ملایمي باريده بود. بعد از ناشتايي من و پسرم تا گردن پهلوي يكديگر زير كرسي فرو رفته بوديم. پسرم بدن كوچكش را به من تكيه داده و خمار شده بود. رحيم از پشت بام پايين آمده و اكنون برف حياط را پارو مي كرد. با وجود اصرار پسرم اجازه نداده بودم كه او هم همراه پدرش به حياط برود. رحيم وارد اتاق شد و دست ها را از شدت سرما به يكديگر ماليد و بالاي كرسي زير لحاف فرو رفت. لپ :ها و صورتش از سرما گل انداخته بود. رو به پسرم كرد و به شوخي گفت !اوخ الماس خان، عجب هواي سردي شده - :به پسرم گفتم .ديدي خوب شد كه توي حياط نرفتي! وگرنه سرما مي خوردي - :رحيم خنده كنان گفت آره جانم. بگذار پدرت سرما بخورد. تو چرا بروي؟ - خنديدم و سر پسرم را بوسيدم. بچه خودش را لوس كرد و به من چسباند. رحيم در حالي كه در چشمان من نگاه مي :كرد شوخي كنان به پسرمان گفت الماس جان مي خواهي يك داداشي، آبجي اي ، چيزي برايت دست و پا كنيم؟ - :خنديدم و گفتم .حيا كن رحيم - :از جا برخاست .حيف كه بايد بروم - عجب سرحال بود! به طرف اتاق بغلي رفت. در بين دو اتاق را باز گذاشت. تعجب كردم. او كه روز به روزش كار نمي :كرد، امروز در اين هواي برفي كجا مي رفت؟ پرسيدم كجا؟ - :با لحني وسوسه گر گفت .يك جاي خوب - .رفت و كت خود را از ميخ برداشت. كليد در صندوق مرا از زير فرش بيرون آورد چه مي خواهي رحيم؟ - .پول - .پولي نمانده. آخر برج است. اين پول خرجي مان است - !خوب، خرجي را بايد خرجش كرد ديگر :چه قدر زود مي توانست آن حالت گرم و دلچسب خانوادگي يك لحظه پيش را فراموش كند. پرسيدم باز مي خواهي بروي مشروب خوري؟ - باز مي خواهم بروم هر كاري دلم خواست بكنم. فرمايشي بود؟ - :سر و زلفش را مرتب كرد و گفت .ما رفتيم، مرحمت زياد - پسرم خوابيده بود. از جا برخاستم. ده پانزده روز بود حمام نرفته بودم. حسابش بيشتر دست مادرشوهرم بود تا خودم. از سرما حوصله نداشتم. ولي چاره نبود. نمي شد تمام زمستان را حمام نرفت. آفتاب از لاي ابرها بيرون آمد و اشعه دلچسب خود را بر برف هاي حياط گسترد و از پشت پنجره روي كرسي افتاد. پشت دري ها را كنار زدم تا .آفتاب اتاق را گرم تر كند. پسرم زير كرسي خوابيده بود. بقچه حمام را برداشتم و به سراغش به اتاق تالار آمدم :همچنان در خواب بود. در را كه گشودم، از صداي باز كردن در بيدار شد و به گريه افتاد .من هم ميام. من هم ميام - :كنارش زانو زدم .كجا مي آيي جانم؟ من دارم مي روم حمام - با همه اين كه از كيسه كشيدن و سر شستن نفرت داشت، از جا بلند شد و روي لحاف كرسي ايستاد. چشمان !درشتش غرق اشك بود. چشمان رحيم :دماغش را مرتب بالا مي كشيد. غبغب سپيد كوچكش مرا به بوسيدن او تشويق مي كرد. باز گفت .مي خواهم بيايم - مي خواهي دست هايت را كيسه بكشم؟ مي خواهي سرت را بشورم؟ - :سر را به علامت مثبت تكان داد. لب هايش را جمع كرد و گفت .آره - :به قهقهه خنديدم .اي بدجنس. اگر بماني يك چيز خوب بهت مي دهم - چي؟ - :مي دانستم گندم شاهدانه دوست داردكه آن روز در خانه نداشتيم. به دروغ گفتم .گندم شاهدانه :از ذوق بالا و پايين پريد و گفت .بده. بده - .الان مي گويم خانم برايت بياورند - :مادربزرگش را صدا كردم. گفت بيا برويم الماس جان. مي خواهم بهت گندم شاهدانه بدهم. الان مادرت برمي گردد. زود بيايي محبوبه ها! ... زود - .زود 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>