eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 علی فورا از جاش بلند شد و مثل همیشه گفت: منم دلم میخواد حرف بزنم پشت سرش ریحانه بلند شد. و هر سه به سمت سجاده عبادت حرکت کردند... سهیل که با صدای جیغ جیغ بچه ها از خواب بیدار شده بود، چشمهاش رو مالید و ساعت رو نگاه کرد، هنوز چهار و نیم صبح بود، توی دلش گفت: باز این فاطمه همه رو واسه نماز به صف کرده. لبخندی زد و بی خیال غلطی توی رخت خواب زد و خواست دوباره بخوابه که صدای ریحانه که هیچ وقت نمی تونست یواش حرف بزنه رو شنید که میگفت: مامان خدا اگه منو دوست داره چرا کاری کرد که عروسکم پاش بشکنه؟ سهیل خندید و با خودش گفت: دخترک ساده من، خدا چیکار به عروسک تو داره اما صدای فاطمه اونو از افکارش بیرون آورد و سهیل ساکت به حرفهای همسرش گوش داد، فاطمه گفت: -یه روزی یک خانواده ای با هم دیگه رفتن سوار کشتی شدن که برن مسافرت علی پابرهنه پرید وسط حرف و گفت: آره دیگه، پس- عین اون دفعه که ما رفتیم کیش؟ کی؟ فاطمه ادامه داد: آره عین همون، بعد وسط راه که بودن دختر کوچولوشون هی غر میزد که این کشتی خیلی زشته، خیلی کثیفه، خیلی به درد نخوره و اینا ... رئیس کشتی که از حرفهای این دختره عصبانی شد دستور داد همشون همونجا سوار قایق شن و از کشتی جدا شن، اما قایق خیلی کوچیکتر از کشتی بود، هم کوچیکتر، هم کثیف تر، هم زشت تر... خالصه دختر کوچولوی قصه ما که حالا قدر اون کشتی رو میدونست از رئیس کشتی خواست که اجازه بده برگردن توی کشتی، رئیسم که فهمیده بود دخترک پشیمونه قبول کرد... اما وقتی که دختر کوچولو توی کشتی اومد دیگه به نظرش اون کشتی زشت و کثیف نمی اومد، به نظرش خیلی هم قشنگ و خوب بود... بعدم بهش گفت باید مواظب باشی دیگه از چیزی که همین جوری بهت دادم ایراد نگیری تا من مجبور نشم بفرستمت توی قایق تا قدر این کشتی رو بدونی... بعد چند لحظه سکوت کرد تا ریحانه و علی به داستانش فکر کنن و ادامه داد: یادته همش میگفتی چقدر موهای عروسکم بد رنگه؟ ... وقتی خدا بهت یک عروسک خوشگل داد، اگه ازش تشکر نکنی، اگه از اون چیزی که خدا بهت داد مراقبت نکنی، ممکنه خدا به خاطر اینکه تو قدر عروسکت رو بیشتر بدونی پاشو بشکنه، تا اون وقت بفهمی عروسک بدون پا خیلی زشت تر از عروسکیه که فقط موهاش طلائی نیست ... حالا به نظر تو کدوم زشت تره؟ عروسکی که موهاش طلائی نیست یا عروسکی که پا نداره؟ ریحانه کمی فکر کرد و گفت: هیچ کدومشون فاطمه خندید، میدونست احتمالا برای ریحانه درک این حرفها خیلی آسون نیست، اما یک روزی و یک جایی همین حرفها ضمیر ناخودآگاهش رو هدایت میکنه. سهیل که حرفهای فاطمه رو خوب میفهمید، از جاش بلند شد و چند لحظه ای روی تخت نشست ... دلش می خواست نماز بخونه، اما کم پیش می اومد که این کار رو بکنه، اما الان دلش می خواست، انگار ته دلش میترسید نکنه حالا که خدا بهش یک کشتی آرامش داده، یکهو پرتش کنه توی یک قایق نمور کثیف ... بلند شد و از اتاق اومد بیرون، ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🦋☘ 🦋🦋☘ 🦋🦋🦋☘ 🦋🦋🦋🦋☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🪴 🦋 🌿﷽🌿 مردى سرخ روى از اهالى شام به فاطمه دختر امام حسین نگاه مى کند و به یزید مى گوید:این کنیزك را به من ببخش . فاطمه ناگهان بر خود مى لرزد، ترس در جانش مى افتد، خود را در آغوش تو مى افکند و گریه کنان مى گوید:عمه جان ! یتیم شدم ! کنیز هم بشوم ؟! و تو فاطمه را در آغوشت پناه مى دهى و آنچنانکه یزید و آن مرد بشنوند، مى گویى :نه عزیزم ! این حرف بزرگتر از دهان این فاسق است . و خطاب به آن مرد مى گویى :بد یاوه اى گفتى پست فطرت ! اختیار این دختر نه به دست توست و نه به دست یزید. یزید دندانهایش را به هم مى ساید و به تو مى گوید:این اسیر من است . من هر تصمیمى بخواهم درباره اش مى گیرم.. تو پاسخ مى دهى :به خدا که چنین نیست . چنین حقى را خدا به تو نداده است . مگر از دین ما خارج شوى و به دین دیگرى درآیى.. آتش خشم در جان یزید شعله مى کشد و پرخاشگر مى گوید:به من چنین خطاب مى کنى ؟ این پدر و برادر تو بودند که از دین خارج شدند. تو مى گویى :تو و جدت اگر مسلمان هستید، به دست جدم و پدرم مسلمان شده اید. یزید در مقابل این کلام تو، پاسخى براى گفتن پیدا نمى کند، جز آنکه لجوجانه بگوید:دروغ مى گویى اى دشمن خدا. تو اما همین کلامش را هم بى پاسخ نمى گذارى :چون زور و قدرت دست توست ، از سر ستم ، ناسزا مى گویى و مى خواهى به زور محکوممان کنى . یزید در مى ماند و مرد شامى دوباره خواسته اش را تکرار مى کند و یزید خشمش را بر سر او هوار مى کند:خدا مرگت دهد. خفقان بگیر. ماندن شما در این مجلس ، بیش از این ، به صلاح یزید نیست . خطبه تو نه تنها مستى را از سر خود او پرانده ، که همه را از آشنا و غریبه و دور و نزدیک ، مقابل او ایستانده و همه نقشه هایش را نقش بر آب کرده . اگر مردم چهار کلام دیگر از این دست بشنوند و دو جراءت و شهامت دیگر از این دست ببیند، دیگر قابل کنترل نیستند. به زودى خبر خطبه و خطابه تو در مقابل یزید، در سراسر شام مى پیچید و حیثیتى براى دستگاه یزید باقى نمى گذارد.....در شرایطى که مدعیان مردى و مردانگى ، در مقابل حکومت ، جراءت سخن گفتن ندارند، ایستادن زنى در مقابل یزید و لجن مال کردن او، حادثه کوچکى نیست . بخصوص که گفته مى شود؛ این زن در موضع اسارت و مظلومیت بوده است و نه در موضع حاکمیت و قدرت . و این تازه ، اولین شراره هاى آتشى است که تو برپا کرده اى . این آتش تا دودمان باعث و بانى این ستمها و اولین غاصبان حقوق اهل بیت را نسوزاند، خاموش نمى شود. یزید فریاد مى زند:ببریدشان . همه شان را ببرید و در خرابه کنار همین قصر، سکنى دهید تا تکلیفشان را روشن کنم . ⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷 💖به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖 ☘ 🌷☘ 🌷🌷☘ 🌷🌷🌷☘ 🌷🌷🌷🌷☘ eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9 🇮🇷🇮🇷🇮🇷