هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#سكوتآفتاب🪴
#قسمتپنجاه🪴
🌿﷽🌿
شب از نيمه گذشته است، حسن، حسين، زينب، اُم كُلثُوم(عليهم السلام)و... همه گرد بستر على(ع) نشسته اند و اشك مى ريزند، چندين ساعت است كه پدر بى هوش است. آيا بار ديگر او سخن خواهد گفت؟
ناگهان على(ع) چشم خود را باز مى كند، عزيزانش را كنار خود مى بيند، به آرامى مى گويد:
ــ حسن جانم! قلم و كاغذى بياور!
ــ قلم و كاغذ براى چه؟
ــ مى خواهم وصيّت كنم و تو بنويسى.
ــ به چشم! پدر جان!
همه مى فهمند كه ديگر پدر آماده پرواز است، آرام آرام گريه مى كنند.
سؤالى در ذهن من مى آيد: على(ع) مى تواند وصيّت خود را بگويد، همه گوش مى كنند، چرا او مى خواهد وصيّت او نوشته بشود؟
فهميدم، او مى خواهد اين وصيّت باقى بماند، او نمى خواهد فقط براى فرزندان امروز خود وصيّت بكند، او مى خواهد به شيعيان خود در طول تاريخ وصيّت بكند. بايد تاريخ بداند على(ع)در اين لحظات از شيعيانش چه انتظارى دارد.
* * *
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـانِ الرَّحِيمِ
اين وصيّت من به حسن(ع) و همه فرزندانم و همه آيندگان است: من شما را به تقوا و دورى از گناه توصيه مى كنم. از شما مى خواهم كه همواره با هم متّحد باشيد و به اقوام و فاميل خود مهربانى كنيد.
يتيمان را از ياد نبريد، مبادا از رسيدگى به آنها غفلت كنيد.
قرآن را فراموش نكنيد، مبادا غير مسلمانان در عمل به آن بر شما سبقت بگيرند.
حقوق همسايگان خود را ضايع نكنيد. حجّ خانه خدا را به جا آوريد.
نماز را فراموش نكنيد كه نماز ستون دين شماست. زكات را از ياد نبريد كه زكات غضب خدا را خاموش مى كند.
روزه ماه رمضان را فراموش نكنيد كه روزه، شما را از آتش جهنّم نجات مى دهد.
فقيران و نيازمندان را از ياد نبريد، در راه خدا جهاد كنيد...مبادا به همسران خود ظلم كنيد...
نماز! نماز! نماز را به پا داريد. امر به معروف و نهى از منكر را فراموش نكنيد...71
* * *
بار ديگر على(ع) بى هوش مى شود، زهر در بدن او اثر كرده است، چقدر روزهاى آخر عمر على(ع) شبيه روزهاى آخر عمر پيامبر است. آرى! آن روزها پيامبر كه به وسيله يك زن يهودى مسموم شده بود در بستر بيمارى افتاده بود. گاه پيامبر ساعت ها بى هوش مى شد، بعد چشم خود را باز مى كرد و على و فاطمه(ع)را در كنار خود مى ديد.
اكنون، ساعتى مى گذرد، عرقى بر پيشانى على(ع) مى نشيند، على(ع) به هوش مى آيد و با دست عرق پيشانى خود را پاك مى كند و مى گويد: حسن جان! از جدّت پيامبر شنيدم كه فرمود: وقتى مرگ مؤمن نزديك مى شود پيشانى او عرق مى كند و بعد از آن، او آرامش زيبايى را تجربه مى كند.
اكنون على(ع) مى خواهد با فرزندان خود خداحافظى كند: عزيزانم! شما را به خدا مى سپارم. حسنم! حسينم! شما از من هستيد و من از شما هستم. من به زودى از ميان شما مى روم و به ديدار پيامبر مى شتابم.
■■■□□□■■■
#سكوتآفتاب🪴
#امامشناسی🪴
#پانزدهمینمسابقه🪴
#ویژهعیدمیلادامیرالمومنینع
#نشرحداکثری🪴
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#آفتابدرحجاب🪴
#قسمتپنجاه🦋
🌿﷽🌿
سوگند به خداوند شکافنده دانه و آفریننده جان آدمیان که در آن زمان در تمام روى زمین ، هیچ کس جز شما و
پیروان شما، ولى خدا نیست ...((
از نگاه سجاد در مى یابى که هر کلمه این حدیث ، دلش را قوت و روحش را طراوت مى بخشد و در رگهاى خشکیده
اش ، خون تازه مى دواند.
همچنانکه اگر او هم با نگاه خواهشگرانه اش نگوید که : ))هر آنچه شنیده اى بگجو عمه جان !(( تو خودت مى فهمى
که باید تمامت قصه را روایت کنى . تا در این بیابان سوزان و راه پر فراز و نشیب ، امام را بر مرکب لغزان خویش ،
حفظ کنى :
ام ایمن چنین گفت : عزیز دلم و کلام پدر بر تمام گفته هاى او مهر تاءیید زد: من آنجا بودم آن روز که پیامبر به
منزل فاطمه دعوت بود و فاطمه برایش حریره اى مهیا کرده بود. حضرت على )علیه السلام ( ظرفى از خرما پیش
روى او نهاد و من قدحى از شیر و سرشیر فراهم آوردم .
رسول خدا، على مرتضى ، فاطمه زهرا و حسن و حسین ، از آنچه بود، خوردند و آشامیدند. آنگاه على برخاست و آب
بر دست پیامبر ریخت . پیامبر، دستهاى شسته به صورت کشید و به على ، فاطمه و حسن و حسین نگریست . سرور
و رضایت و شادمانى در نگاهش موج مى زد.
آنگاه رو به آسمان کرد و ابر غمى بر آسمان چشمش نشست . سپس به سمت قبله چرخید، دو دست به دعا برداشت
و بعد سر به سجده گذاشت . و ناگهان شروع به گریستن کرد. همه متعجب و حیران به او مى نگریستیم و او
همچنان مى گریست . سر از سجده برداشت و اشک همچنان مثل باران بهارى ، از گونه هایش فرو مى چکد.
اهل بیت و من ، همه از گریه پیامبر، محزون شدیم اما هیچ کدام دل سؤ ال کردن نداشتیم . این حال آنقدر به طول
انجامید که فاطمه و على به حرف آمدند و عرضه داشتند: خدا چشمانتان را گریان نخواهد یا رسول اللّه ! چه چیز،
حالتان را دگرگون کرد و اشکتان را جارى ساخت ؟! دلهاى ما شکست از دیدار این حال اندوهبار شما.
پیامبر فرمود: عزیزانم ! از دیدن و داشتن شما آنچنان حس خوشى به من دست داد که پیش از این هرگز بدین
مرتبت از شادمانى و سرور دست نیافته بودم . شما را عاشقانه و شادمانه نگاه مى کردم خدا را به نعمت وجودتان،
سپاس مى گفتم که ناگهان جبرئیل فرود آمد و گفت : ))اى محمد! خداوند تبارك و تعالى از احساس تو آگاه گشت
و شادمانى تو را از داشتن چنین برادر و دختر و فرزندانى دریافت و خواست که این نعمت را بر تو کحنال ببخشد و
این عطیه را گواراى وجودت گرداند.
پس مقرر ساخت که ایشان و فرزندان ایشان و دوستان و شیعیان ایشان ، با تو در بهشت جاویدان بمانند و هرگز
میان تو و آنان فاصله نیفتد.
هر چقدر تو گرامى هستى ، آنان گرامى شوند و هر نعمت که تو را نصیب مى شود، آنان را نیز بهره باشد آنقدر که
تو خشنود شوى و از مقام خشنودى رضایت هم فراتر روى .
اما در عوض ، در این دنیا مصیبت بسیار مى کشند و سختى فراوان مى بینند، به دست مردمى که خود را مسلمان ، مى
نامند و از امت تو مى شمارند، در حالیکه خدا و تو از آنها بیزارید. آنان کمر به ایذاء عزیزان تو مى بندند و هر کدام
را در نقطه اى به قتل مى رسانند آنچنانکه قتلگاه و قبورشان از هم فاصله مى گیرد و پراکنه مى شود.
خداوند تقدیر را براى آنان چنین رقم زده است و براى تو درباره آنان . پس خداوند متعال را به خاطر تقدیرى چنین
سپاس گو به این قضاى او راضى باش..
⛱🇮🇷⛱🇮🇷⛱🇮🇷
💖به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💖
☘
🌷☘
🌷🌷☘
🌷🌷🌷☘
🌷🌷🌷🌷☘
#قبلازازدواجخوبفکرکن
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🇮🇷🇮🇷🇮🇷