#رمان_محمد_مهدی🪴
#قسمت_شصتیکم🪴
🌿﷽🌿
💠 ساسان اومد کنارم نشست
من همچنان تو تعجب بودم
خیلی هم تعجب کرده بودم!!!
چطور ممکنه چنین جوابی داده باشه؟
واقعا از خودش بود یا کسی دیگه...
آخه پدرش که کلا خدا رو قبول نداره،
مادرش هم با اون چیزهایی که ساسان خودش تعریف میکرد، این طور جواب دادن ازش بعید بود
تو همین فکر و خیال ها بودم که دیدم یه مرتبه خانم معلم من رو صدا میکنه
🌀محمد مهدی جان ، محمد مهدی جان !
❇️ گفتم بله خانم معلم!
🌀 خب پسرم حالا شما بگو که جواب سوال رو پیدا کردی یا نه؟
❇️ گفتم بله خانم معلم ، پیدا کردم
با کمک پدرم
اما بیشترش رو خودم جواب دادم !
همون جوابی که با باباهادی مرور کرده بودم رو گفتم و خانم معلم خیلی خوشش اومد
اما یه مرتبه هممون تعجب کردیم!!!
⏺ خانم معلم دست تو کیفش کرد و یه جایزه بیرون آورد که کاغذ کادوی خیلی خوشگلی روی اون پیچیده شده بود !
همه دوست داشتیم بدونیم این کادو برای چی هست؟!
🌀 خانم معلم گفت این کادو رو میخوام بدم به کسی که بهترین جواب رو داده!
✅ دل تو دل بچه ها نبود!
خودم هم کلی استرس داشتم !
جایزه گرفتن اون هم جلوی بچه ها ، خیلی میتونست جالب باشه
🌀 خانم معلم گفت : بچه ها
به نظر شما کدوم جواب از همه بهتر بود؟
یکی گفت جواب ساسان!
یکی گفت نه ، جواب محمدمهدی قشنگ تر بود
یکی گفت جواب خودم از همه بهتر بود!!!
کل کلاس رو هم همه بچه ها گرفته بود
بعضی ها اسم های دیگه ای رو هم میگفتن
تا اینکه یه مرتبه خانم معلم اومد سمت من و ساسان !!!
ادامه دارد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>