12.mp3
7.18M
شور
من برا همین به دنیا اومدم
محرم ۱۴۰۰
🎙حاج حسین سیب سرخی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیرد قـرار
خوشم چون که باشی مرا در کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
💖🌹🏴🏴🇮🇷🇮🇷
آقاترین سکوت مرا غرق نور کن
مارا قرین منت و لطف حضور کن
وقتی گناه کنج دلم سبز می شود
آقا شفاعت این ناصبور کن
می ترسم از شبی که به دجال رو کنیم
آقا تو را قسم به شهیدان ظهور کن.
اللهم عجل لولیک الفرج.
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت107
مادرم چرا اینقدر تلخ بود. دوباره صدای مادر آمد که انگار در جواب سوال امیرمحسن که پرسید چه شده گفت:
–هیچی پسرم، تو بیابرو سرکارت، فکرت رو واسه این چیزا خراب نکن.
میدانستم که مادر همهی این حرفها را به پدر میگوید، از این موضوع خجالت میکشیدم.
–تو بگو چی شده مامان جوش آورده.
با صدای امیرمحسن سرم را بلند کردم.
بغضم را سُر دادم به انتهایترین قسمت گلویم و گفتم:
–هیچی.
–مادر و دختر چه رازداری میکنیدا.
–امیرمحسن.
–جانم
–چه حسی داری مامان در هر شرایطی باهات مهربونه؟
لبخند زد و روی تخت نشست.
–تو چه حسی داری وقتی اخم مامان رو میتونی ببینی؟ خندههاش رو؟ نگاه از روی محبت یا حتی دلخوری و عصبانیتش رو؟
سرم را پایین انداختم و ناخنهایم را در کف دستم فرو کردم و آرام گفتم:
– اینایی که گفتی رو اگرم دیده باشم یادم نمیاد. ولی صداش همیشه توی گوشمه، بعضی از حرفهاش از یادم نمیره.
پوزخند زد.
–پس توام از خودمونی، ولی لازمه گاهی گوشهات رو ببندی و خوب نگاهش کنی، مامان رو میگم، مامان فقط همین رو میخواد. وقتی میبینه نمیبینیش مجبور میشه صداش رو بلند کنه تا شاید نگاهش کنی.
لبهایم را بیرون دادم.
–یعنی تو نگاهش میکنی که هیچ وقت سرت داد نمیزنه؟
سرش را به علامت مثبت تکان داد.
–اهوم، با تمام وجودم.
از روی تخت بلند شد، دستهایش را جلویش گرفت و آرام آرام به طرف در اتاق رفت، دستش که به در اتاق برخورد کرد مثل همیشه با احتیاط بازش کرد و زیر لب شعر همیشهگیاش را زمزمه کرد.
"صدنامه فرستادم صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی"
امیرمحسن عاشق این شعر بود و بیشتر وقتها زیر لب زمزمهاش میکرد.
بعد از چند دقیقه که آرام شدم. کیفم را برداشتم و جلوی آینه ایستادم. خدا را شکر کردم که قبل از آرام شدنم از اتاق بیرون نرفتم. چون ممکن بود از روی عصبانیت حرفی به مادر بزنم که ناراحت شود.
به طرف آشپزخانه رفتم. مادر تنها در آشپزخانه در حال جمع کردن سفرهی صبحانه بود. جلو رفتم و پرسیدم:
–امیر محسن و آقاجان رفتن؟
جوابی نداد. دوباره گفتم:
–کاری نداری مامان من دارم میرم.
بدون این که نگاهم کند گفت:
–نه، خوش امدی.
همانجا ایستادم و خوب نگاهش کردم. اکثر موهای سرش سفید شده بودند. تا حالا دقت نکرده بودم. مگر مادر چند سال داشت؟ یادم است یکبار که عمه به مادر گفت چقدر زود موهایش سفید شده، مادر در جواب گفت: "مگه درد امیرمحسن کم دردیه، بچگیاش خیلی وقتها منم مثل بچم ندیدم تا بتونم خیلی چیزها رو بهش یاد بدم. اون دقایقی که نمیدیدم پیر شدم.
برای چند لحظه چشمهایم را بستم. مگر میشود به جای کس دیگری ندید؟ البته که هر کاری از مادرها برمیآید. مگر نبود روزهایی که من بیمارستان بودم مادر چیزی نخورده بود و نخوابیده بود آخر هم حالش بد شده بود.
با درد چشمهایم را باز کردم.
مادر روبرویم ایستاده بود و با تعجب نگاهم میکرد. ولی من واضح نمیدیدمش، پرده اشک چشمهایم این اجازه را نمیداد.
جلوتر رفتم و سرم را پایین انداختم.
–مامان، من رو ببخش.
مادر تعجبش بیشتر شد و همانطور مات من شده بود. غرورم بد جور بالا و پایین میپرید. گاهی با خجالت هم دست میشدند و بر علیه عقلم شورش میکردند. ولی اینبار باید جلویشان را میگرفتم. باید بر آنها غلبه میکردم. گرچه شاید هیچ تقصیری نداشتم. دست مادر را گرفتم و فوری روی لبهایم گذاشتم و بوسیدم. مادر زود دستش را کشید و گفت:
–عه، خودت رو لوس نکن، برو سر کارت دیگه. با این کاراتم سر من رو شیره نمال.
کنایهاش را نشنیده گرفتم و لبخند زدم.
–چشم، خداحافظ.
مادر جوابم را نداد و به طرف سینک ظرفشویی چرخید و خودش را مشغول ظرف شستن کرد.
💕join ➣ @God_Online 💕
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
خداوند از راههای عجیب و غریب بندگانش را رهبری میکند و ما معتقدیم که مقصود خداوند فقط شاد و خوشبخت ساختن ماست؛ اما خودمان نمیدانیم که خداوند چه نوع خوشبختی را در حقمان روا داشته و از چه راهی به دستمان رسانده است.
#دلنوشته
ارسالی زهرا از تهران
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
همه افراد خوشبخت خدا را در دل دارند پس تو را چه غم که اینقدر احساس تنهایی میکنی؟ بدان در تنهاترین لحظات و در هر شرایط خداوند با توست.
#دلنوشته
ارسالی زهرا از تهران
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین چشمان دنیا
تبارک الله احسن الخالقین
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
1_379577280.mp3
8.4M
#زیارت_عاشورا
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای 🌷شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه
🦋💖🌹🌟🏴🏴🏴🏴
4_5980980119911531868.mp3
2.07M
♨️مقام و منزلت کربلا
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #شیرافکن
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#اللهم_الرزقنا_زیارت_الکربلا
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#هفتشهرعشق
#نهمینمسابقه
#صفحهچهاردهم
اكنون امام قلم و كاغذى برمى دارد و مشغول نوشتن مى شود. او وصيّت نامه خويش را مى نويسد، او مى داند كه دستگاه تبليغاتى يزيد، تلاش خواهند كرد كه تاريخ را منحرف كنند.
امام مى خواهد در آغاز حركت، مطلبى بنويسد تا همه بشريّت در طول تاريخ، بدانند كه هدف امام حسين(ع) از اين قيام چه بوده است. ايشان مى نويسد: "من بر يگانگى خداى متعال شهادت مى دهم و بر نبوّت حضرت محمّد اعتقاد دارم و مى دانم كه روز قيامت حق است. آگاه باشيد! هدف من از اين قيام، فتنه و آشوب نيست، من مى خواهم امّت جدّم رسول خدا را اصلاح كنم، من مى روم تا امر به معروف و نهى از منكر بنمايم".
آرى! تاريخ بايد بداند كه حسين(ع)، مسلمان است و از دين جدّ خود منحرف نشده است.
امام برادرش، محمّد حنفيّه را نزد خود فرا مى خواند و اين وصيّت نامه را به او مى دهد و از او مى خواهد تا در مدينه بماند و برنامه هاى امام را در آنجا پيگيرى كند، همچنين خبرهاى آنجا را نيز، به او برساند.
اكنون موقع حركت است، محمّد حنفيّه رو به برادر مى كند:
ــ اى حسين! تو همچون روح و جان من هستى و اطاعت امر تو بر من واجب است، امّا من نگران جان تو هستم. پس از تو مى خواهم كه به سوى مكّه بروى كه آنجا حرم امن الهى است.
ــ به خدا قسم! اگر هيچ پناهگاه امنى هم نداشته باشم، با يزيد بيعت نخواهم كرد.
اشك در چشمان محمّد حنفيّه حلقه زده است. او گريه مى كند و امام هم با ديدن گريه او اشك مى ريزد. آيا اين دو برادر دوباره همديگر را خواهند ديد؟
همه جوانان بنى هاشم و ياران امام آماده حركت هستند. زمان به سرعت مى گذرد. امام بايد سفرش را در دل شب آغاز كند. كاروان، آرام آرام به راه مى افتد.
نمى دانم چرا مدينه با خاندان پيامبر اين قدر نامهربان بود. تشييع پيكر مادرى پهلو شكسته در دل شب، اشك شبانه على(ع) كنار قبر همسر در دل شب، تيرباران پيكر امام حسن(ع). اكنون هم آغاز سفر حسين(ع) در دل شب!
خداحافظ اى مدينه! خداحافظ اى كوچه بنى هاشم!
<=====●○●○●○=====>
#هفتشهرعشق
#قیامامامحسینعلیهالسلام
#همراباکاروانازمدینهتاکربلا
#محرم
#امامحسینعلیهالسلام
#نهمینمسابقه
#نشر_حداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
4_5812339195401734693.mp3
13.08M
#زمینه
#حضرت_رقیه س😭😭
محمدرضا بذری
#سلامبرحسین
#محرم
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🏴🏴🍃====>