eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
حدیث 1- امام صادق عليه السلام: إِنَّ مِمَّا يُزَيِّنُ الْإِسْلَامَ الْأَخْلَاقُ الْحَسَنَةُ فِيمَا بَيْنَ النَّاسِ خوش اخلاقى در بين مردم زينت اسلام است. مشکاة الانوار ص 240 2- امام على عليه السلام: مَن حَسُنَت خَليقَتُهُ طابَت عِشرَتُهُ؛ هر كس خوش اخلاق باشد، زندگى اش پاكيزه و گوارا مى گردد. تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 255 ، ح 5378 3- امام صادق عليه السلام: الْبِرُّ وَ حُسْنُ الْخُلُقِ يَعْمُرَانِ الدِّيَارَ وَ يَزِيدَانِ فِي الْأَعْمَار نيكى و خوش اخلاقى، شهرها را آباد و عمرها را زياد مى كند. کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 100 ، ح 8 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
انسان نجات می یابد: از "تکبر" با سلام کردن از "مصیبت" با صدقه دادن از "بیماری" با دعا کردن از "حرص" با شکر کردن از "غصه" با صبر کردن امیدوارم زندگی تون عاری از تمام بدیها باشه🍁 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
قانون زندگی قانون باورهاست. باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است. «تا موفق نشده اید، دست از سر رویاهایتان برندارید»🥀🍃 ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیای مجازی ولی واقعی ..... این روزا خیلی می ترسم ، مثل همون روزای بچگیم که وقتی می رفتم بازار از هجوم رفت و آمد آدما به گوشه چادر مادرم پناه می بردم ، وقتی برای رد شدن از عرض خیابون با چراغ سبزی که چراغ‌ راهنما نشون میداد بازم پناهم مادرم بود با دستاش !!! و حالا بیشتر می ترسم وقتی دنیای مجازی و واقعی شکل و شمائلشون اینقدر متفاوت و در عین حال جذابه، دنیایی که به سرعت نور با آدمایی که فرسنگ ها ازت دورن هم کلام میشی و خیلیا با دلت جور میشن اما روی دیگه این سکه وقتیه که بعضیا دست دلتو به بازی می گیرن و بویی از مرام و معرفت نبردن و ناعادلانه شعورتو گردن می زنن، من می ترسم!!!! سکه دو روی مجازی گاهی اوقات سکه انسانیت رو می شکنه و از قیمت میندازه... من می ترسم و واژه برای عشق کم میارم ، من می ترسم، من از واژه ها هم می ترسم ...درسته در و دیوار نداره مجازی اما بی در و پیکر هم نیست که احساس آدما ... ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱☹️اگر‌پیغمبر‌هم‌بخواهد‌خداوند‌نمی‌بخشد😱😱 ارسالی یکی از اعضای محترم کانال ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیت کن پنج صلوات 1 سلامتی پدران 2سلامتی مادران 3سلامتی خودت و خانواده ات 4سلامتی همه مریضها 5،سلامتی وخوشنودی آقا امام زمان اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
خدایا امروزمان گذشت فردایمان را با گذشتت شیرین کن ما به مهربانیت محتاجیم رهایمان نکن خدایا شب ما را با یادت بخیر کن...... 💖🌹🌟✨🌙🌹💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح را آغاز میکنیم با نام خدایی که همین نزدیکیهاست خدایی که در تارو پود ماست خدایی که عشق را به ما هديه داد، و عاشقی را درسفره دل ما جای داد الهی به امید تو💚 🌼🌸🌺🎋🎋🎋🎋
•°🌱 سلام امام زمانم... الھـی‌عظـم‌البلاء(: نبودنـت،ھمـان‌بـلای‌عظیـم‌اسـت؛ کـه‌زمین‌راتنـگ‌کـرده! امـا جـداافتـادن‌عیـب‌نیسـت . ! جـدامانـدن‌عیـب‌اسـت . ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃⛰☀️سلاااام دوستان عزیز✋ 🍃🌸☀️ روزتون بخیر 🍃🌸🕊آرزو می کنیم که در این صبح زیبا 💙دلتون پر از محبت 💚روزتون پُر از رحمت 💝زندگیتون پر از برکت 💖لحظه‌هاتون پر از موفقیت ❤️و عاقبتتون ختم به خیر باشه ↷↷↷ @delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>
🕰 –به اندازه تمام عمرم خسته‌ام امینه، هر چی می‌خوابم خستگیم در نمیره. دستم را گرفت. –حق داری، من جای تو بودم همونجا پس میوفتادم. حالا بیا بریم یه چیزی بخور. همان موقع آریا تلفن خانه را به اتاق آورد و رو به مادرش گفت: –تلفن با خاله کار داره. گوشی را روی گوشم گذاشتم. پشت خط عمه‌ام بود. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: –عمه این چرندیات چیه پشت سرت میگن، مگه تو دیشب خونه نبودی؟ –نه عمه کلانتری بودم. شما هم شنیدید که من با پسر مریم خانم فرار کردم، زنگ زدید؟ با تعجب گفت: –اِوا، خاک بر سرم، فرار؟ کی این رو گفته؟ –پس شما در مورد چی حرف می‌زنید؟ –الهی بمیرم عمه، ببین مردم چه حرفهایی میزنن. –به شما چی گفتن؟ –راستش یه بنده خدایی زنگ زده بود، حالا نمی‌گم کی. از تو می‌پرسید، می‌گفت شنیده جزو اون کسایی بودی که اینور اونور رو آتیش میزنن. صدایم را بلند کردم. –من؟ –آره عمه، می‌گفت گرفتنت دیشبم کلانتری بودی، بابات صبح امده سند گذاشته بیرونت آورده. –سند؟ عمه شما هم حرفهاشون رو باور کردی؟ –وا؟ عمه جان اگه باور می‌کردم که بهت زنگ نمیزدم. فقط وقتی به گوشیت زنگ زدم خاموش بود، یه کم شک کردم. ماشالا این مامانت که چیزی بروز نمیده. من باید از دهن این و اون بشنوم که دیروز داداشم تو چه هول و ولایی بوده، اونقدر خجالت کشیدم وقتی این خبرها رو شنیدم، غریبه‌ها خبر دارن بچه داداش من دیروز کجاها بوده اونوقت من... حرفش را بریدم. –نکنه به شما هم بیتا خانم گفته؟ –به من که نه، ولی اون بنده خدایی که به من گفت می‌گفت از دهن بیتا خانم شنیده، البته من که شنیدم همه چیز رو انکار کردما، گفتم برادر زاده‌ی من اصلا تا حالا یه کبریت دستش نگرفته حالا بیاد بره جایی رو آتیش بزنه. الان این حرف فرار و این چیزارو تو میگی من شاخ درآوردم. –عمه، نمی‌دونم چرا بیتا خانم این حرفها رو واسم درآورده. –مطمئنی کار اونه؟ –اونی که شما میگی رو نه، ولی... –ولش کن عمه، گناهش رو نشور. مردم حرف الکی زیاد میزنن. دهن مردم رو که نمیشه بست. بالاخره بگو ببینم کلانتری رفته بودی چیکار؟ ماجرا را برای عمه خلاصه‌وار و سانسور شده تعریف کردم و عمه هم کلی دلش برایم سوخت و گفت که به دیدنم می‌آید بعد از این که با هم خداحافظی کردیم، تمام حرفهایش را برای امینه تعریف کردم و دوباره اشک ریختم. –می‌بینی امینه، اصلا ماجرای کلانتری رفتن من‌ چیز دیگه‌ایی بوده، اونوقت مردم کاملا برعکسش رو میگن. امینه اخم کرد. –تو چت شده اُسوه؟ تو اینطوری نبودی. میخوای بشینی و فقط گریه کنی؟ نمیخوای بری یه چیزی به اون زنیکه بگی، آخه آدم چی به تو بگه؟ پس اون زبون شش متریت رو چیکارش کردی؟ نکنه اون آدم کشا بریدنش؟ سرم را بلند کردم. –من به کسی که هم‌سن مادر منه برم چی‌بگم؟ چشم‌هایش را در کاسه چرخاند. –تو قبلا جواب مامانت رو میزاشتی کف دستش حالا جواب یه زن غریبه که... –اون قبلا بود امینه، خیری از این شش متر زبون و بلبل زبونی ندیدم. –امینه با عصبانیت بلند شد و مانتواش را پوشید. –کجا می‌خوای بری؟ –نمی‌دونم چرا از وقتی پای پسر مریم خانم تو خونه‌ی ما باز شد کلا زبون تو قیچی شد. وقتی چیزی بهش نمیگی خودم مجبورم برم در خونش. باید بپرسم ببینم چرا این حرفها رو زده. مگه آبروی خانواده ما الکیه؟ فکر می‌کنه توام لنگه‌ی اون پسر الدنگش هستی. –عه، ول کن امینه، زشته، یه کاره بری چی بگی آخه؟ اصلا همش تقصیر این منشی شرکته، من نمی‌دونم اون از کجا پسر بیتا خانم رو می‌شناسه که همه چی رو گذاشته کف دستش، صبر کن اول من فردا برم شرکت یه بررسی بکنم بعد. امینه انگار حرفهای من را نمی‌شنید. از اتاق بیرون رفت و من هم دنبالش راه افتادم. از مادر پرسید: –مامان پلاک و واحد این بیتا خانم چنده؟ مادر از آشپزخانه بیرون آمد و حدس زد موضوع چیست و نگاه بلاتکلیفی به پدر انداخت و پرسید: –میخوای چیکار کنی؟ من گفتم: –میخواد بره دعوا. پدر امینه را صدا کرد و کنار خودش نشاند و با زبان نرم آرامش کرد و گفت: –اینجوری چیزی درست نمیشه. امینه با بغض گفت: –آخه آقا جان داره دستی دستی آبرومون رو می‌بره، باید جلوش وایسیم. –آبرو‌مون پیش خدا نره دخترم بنده‌ی خدا که مهم نیست. الان تو بری اونجا سر و صدا کنی که بدترش می‌کنی. حالا اگر خیلی اصرار داری و میخوای اعتراض و گله‌ایی بکنی بهش تلفن بزن. امینه گفت: –آقا جان مگه خودتون همیشه نمیگید در برابر ظالم باید ایستاد آبرو بردنم یه جور ظلمه دیگه. پدر بلند شد. –ظلم به خودشه دخترم. اون اگر بدونه چه ظلم وحشتناکی داره به خودش می‌کنه همین الان میاد به پای ما میوفته. –کاش می‌ذاشتین می‌رفتم بهش می‌فهموندم آقا‌جان. امیرمحسن گفت: 💖💖💖💖🌹🌹🌹 💕join ➣ @God_Online 💕 ↷↷↷ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@delneveshte_hadis110 <====🍃🦋💖🦋🍃====>