eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
MabasPayambar1395[05].mp3
4.45M
همراه با مولودی های نوستالژی ویژه ۵ ولادت امام علی علیه السلام 💐💐💐 دار و ندار دل من ولای حیدره ، زندگیم نذر فاتح خیبره … 🎙حاج میثم مطیعی https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اكنون نوبت بُرَيْر است تا جان خود را فداى امامش كند. برير معلّم قرآن كوفه است. او با آنكه حدود شصت سال سن دارد، امّا دلش هنوز جوان است. او نيز، با اجازه امام به سوى ميدان مى شتابد: "من بُرَير هستم و همانند شيرى شجاع به سوى شما مى آيم و از هيچ كس نمى ترسم". او مبارز مى طلبد، چه كسى مى خواهد به جنگ او برود؟ در سپاه كوفه خبر مى پيچد كه معلّم بزرگ قرآن به جنگ آمده و مبارز مى طلبد. شرم در چهره آنها نشسته است. آيا به جنگ استاد خود برويم؟ صداى بُرَير در ميدان طنين انداخته است. عمرسعد فرياد مى زند: "چرا كسى به جنگ او نمى رود؟ چرا همه ايستاده اند؟". به ناچار يكى از سربازان خود به نام يزيد بن مَعْقِل را به جنگ بُرَيرمى فرستد. ــ اى بُرَير! تو همواره از علىّ بن ابى طالب دفاع مى كردى؟ ــ آرى! اكنون هم بر همان عقيده ام. ــ راه تو، راه باطل و راه شيطان است. ــ آيا حاضرى داورى را به خدا بسپاريم و با هم مبارزه كنيم و از خدا بخواهيم هر كس كه گمراه است كشته و هر كس كه راستگو است پيروز شود؟ ــ آرى! من آماده ام. سكوتى عجيب بر كربلا حكم فرماست. چشم ها گاه به بُرَير نگاه مى كند و گاه به يزيد بن معقل. بُرَير دست به سوى آسمان برمى دارد و دعا مى كند كه فرد گمراه كشته شود. سپاه كوفه آرزو مى كنند كه يزيد بن معقل پيروز شود. عمرسعد دستور مى دهد تا همه لشكر براى يزيد بن معقل دعا كنند. آنها به اين فكر مى كنند كه اگر بُرَير شكست بخورد، بر حقّ بودن سپاه كوفه بر همه آشكار خواهد شد. به راستى، نتيجه چه خواهد شد؟ آيا بُرَير مى تواند حريف خود را شكست دهد؟ آرى! در واقع، اين بُرَير است كه يزيد بن معقل را به جهنم مى فرستد. صداى "الله اكبر" در لشكر حقّ، بلند است. بدين ترتيب، بر همه معلوم شد كه راه بُرَير حق است. عمرسعد بسيار عصبانى است. گروهى را براى جنگ مى فرستد. جنگ بالا مى گيرد. بدن بُرَير زخم هاى بسيارى برمى دارد. در اين گيرودار، مردى به نام ابن مُنْقِذ از پشت سر حمله مى كند و نيزه خود را بر كمر بُرَير فرو مى آورد. برير روى زمين مى افتد. (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُونَ). روح بلند بُرَير نيز، به سوى آسمان پر مى كشد. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
باب الحرم سید رضا نریمانی.mp3
2.87M
|⇦•شور بگیرید آی عاشقا .. ویژۀ ولادت حضرت علی اصغر سلام الله علیه _ سید رضا نریمانی •ೋ ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ انقدر نگیم انقلاب بـرای ما چـه کرد! رفیق؛ ما برای انقلاب چه کردیم؟!!! ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
💌 من نزد قلب‌های شکسته‌ام... 📚حدیث قدسی ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
🌷داستان کوتاه روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می ترسید و نمی‌توانست به خار پشت نزدیک شود. خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت، کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می خورد. روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی تواند تو را صید کند. خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نیز نقطه ی ضعفی دارد. هنگامی که بدنم را جمع می کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد. کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود. خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد. کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش، تو دوست من هستی، چطور می توانم به تو خیانت کنم؟ چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد، زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده ام که تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری. روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد، سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند. هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟! این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد. این تجربه ای است برای همه ی ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد. 🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
شبتون بخیر التماس دعا فرج 🙏🙏🙏 ❤️🌙✨🌟❤️
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 باورم نميشد. اي كاش همه ي اينها يك خواب بود! دستم رو جلوي دهانم گذاشتم و با نهايت وحشت و ترس گفتم: واي خداي من! هستي گفت: - خانم دكتر مطمئنًا راه ديگه اي بايد وجود داشته باشه، عمل جراحي كه آخرين راه نيست. - متأسفانه تو وضعيت كنوني ايشون عمل آخرين راهه. - يعني بعد از اين عمل ديگه نميتونه بچه دار بشن؟ - متأسفانه بايد بگم علاوه بر اينكه نميتونه بچه دار بشه، بعد از عمل ازدواج هم نميتونه بكنه. گريه ام گرفته بود. دلم به حال خودم سوخت. دستم روي قلب بيقرارم رفت و گريه ام شدت پيدا كرد. مثل ديوونه ها شده بودم. هيچوقت به اين فكر نكرده بودم كه ممكنه چنين بلايي سرم بياد. هيچوقت به نزديك شدن مرگم فكر نكرده بودم. قلب سوخته و مچاله شده ام رو فشار دادم و ناباورانه به هستي كه با چشمهاي مضطرب من رو نگاه ميكرد خيره شدم. - هستي ... اينا واقعي نيستن... يعني من... بگو كه واقعي نيستن... هستي چشمهاي اشكبارش رو بهم خيره كرد و دستهاي يخ كرده ام رو توي دستهاش گرفت، با گريه اشك چكيده روي گونه ام رو پاك كرد و گفت: - قربون چشماي نازت برم، دنيا كه به آخر نرسيده. همه چيز درست ميشه، مگه نه؟! براي يه لحظه دلم خواست كه زندگي كنم، غذا بخورم، با خيال راحت شب رو آسوده بخوابم، به آينده ام فكر كنم، همچنان روياهاي قشنگي براي زندگيم ببافم و به هدفم فكر كنم -براي پدر و مادرم زندگي مرفهي بسازم تا ديگه مجبور به كار كردن نباشن.- تو تمام اين مراحل زندگي من جايي براي تشكيل زندگي و بچه دار شدن وجود نداشت، پس مصمم گفتم: - بسيار خب! من مشكلي با انجام عمل ندارم. هستي با تعجب گفت: - مبينا متوجهي داري چي ميگي؟! - كاملاً! - حتماً يه راه ديگه هست. اصلاً چرا بايد عمل انجام بدي؟ خانم دكترگفت: - اين عمل حتماً بايد انجام بشه! - اگه انجام نده چي؟ - بعد از انجام بقيه آزمايشا بهتر ميتونم تشخيص بدم. برات يه آزمايش اورژانسي مينويسم، همين الان جوابش رو برام بيار! همچنان توي بهت بودم. قلبم از شدت تپش توي سـ*ـينه هم آروم نميگرفت. همراه با هستي از مطب خارج شديم. سوئيچ ماشين رو بهش دادم و اون ماشين رو روشن كرد. سرم رو به پشتي صندلي تكيه دادم و بيصدا اشك ريختم. چقدر درمونده شده بودم. براي لحظه اي حس كردم كه ديگه به پايان خط رسيدم. زندگيم رو به پايان بود و اين رو با تمام سلوله اي بدن بي حسم احساس ميكردم. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸  ☘ 💐☘ 💐💐☘ 💐💐💐☘ 💐💐💐💐☘ @shohada_vamahdawiat                 
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اكنون ديگر وقت آن است كه حكايت سقّاى كربلا را برايت روايت كنم. او علمدار و جوانمرد سى و پنج ساله كربلا بود. آيا مى دانى كه چرا او را سقّاى كربلا ناميده اند؟ از روز هفتم كه آب را بر امام حسين(ع) و يارانش بستند، او بارها و بارها همراه ديگر ياران، به سوى فرات حملهور مى شد تا براى خيمه ها، آب بياورد. البته تو خود مى دانى كه دشمن، هزاران نفر را در اطراف فرات مأمور كرده است تا نگذارند كسى آب ببرد، امّا عبّاس و همراهانش هر بار كه به سوى فرات مى رفتند، با دست پر، باز مى گشتند. آرى! تا فرزندان اُم ّالبَنين زنده اند، در خيمه ها، مقدارى آب پيدا مى شود. در روايت ها آمده است كه پس از شهادت حضرت زهرا((س))، حضرت على(ع) به برادرش عقيل فرمود: "همسرى براى من پيدا كن كه از شجاع ترين طايفه عرب باشد". عقيل نيز، اُمّ البنين را معرّفى كرد. او از طايفه اى بود كه شجاعت و مردانگى آنها زبانزد روزگار بود. اكنون چهار پسر اُم ّالبَنين عبّاس، جعفر، عثمان و عبدالله در كربلا هستند. فرزندان اُمّ البنين تصميم گرفته اند كه بار ديگر براى آوردن آب به سوى فرات بروند. دشمن از هر طرف در كمين آنها بود. آنها بايد از ميان چهار هزار سرباز مى گذشتند. خبر به آنها مى رسد كه آب در خيمه ها تمام شده است و تشنگى بيداد مى كند. اين بار، عبّاس تنها با سه تن از برادران خود به سوى فرات حركت مى كند، زيرا يارانى كه پيش از اين او را همراهى مى كردند، اكنون به بهشت سفر كرده اند. آنها تصميم خود را گرفته اند. اين كار، دل شير مى خواهد. چهار نفر مى خواهند به جنگ چهار هزار نفر بروند. حماسه اى شكل مى گيرد. پسران حيدر كرّار مى آيند! آنها لشكر چهار هزار نفرى را مى شكافند و خود را به آب مى رسانند. عبّاس مشك را پر از آب مى كند و بر دوش مى گيرد و همراه برادران خود به سوى خيمه ها حركت مى كند، امّا آنها هنوز لب تشنه هستند. مسلماً راه برگشت بسيار سخت تر از راه آمدن است. اين جا بايد مواظب باشى تا تيرى به مشك اصابت نكند. مشك بر دوش عبّاس است و سه برادر همچو پروانه، دور آن مى چرخند. آنها جان خود را سپر اين مشك مى كنند تا مشك سالم به مقصد برسد. همه بچّه ها در خيمه ها، منتظر اين آب هستند. آيا اين مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ صداى "آب، آب" بچّه ها هنوز در گوش پسران اُمّ البنين است. آنها تيرها را به جان مى خرند و به سوى خيمه ها مى آيند. نمى توانم اوج حماسه را برايت به تصوير بكشم. عبّاس مشك بر دوش دارد و اشك در چشم! او وقتى از فرات بالا آمد، سه برادرش همراه او بودند. تا اينكه دشمن شروع به تيرباران كرد و جعفر روى زمين افتاد. در واقع، او همه تيرها را به جان خريد. عبّاس مى خواهد بايستد و برادر را در آغوش كشد، امّا فرصتى نمانده است. جعفر با گوشه چشم، به او اشاره مى كند كه اى عباس برو، بايد مشك را به خيمه ها برسانى. آيا مشك به سلامت به خيمه ها خواهد رسيد؟ اشك در چشمان عبّاس حلقه زده است. آنها به راه خود ادامه مى دهند. كمى جلوتر، برادر ديگر بر زمين مى افتد. عبّاس و ديگر برادرش به سوى خيمه ها مى روند. ديگر راهى تا خيمه ها نمانده است، امّا سرانجام برادر ديگر هم روى زمين مى غلتد. همه كودكان چشم انتظارند. آنها فرياد مى زنند: "عمو آمد، سقّاى كربلا آمد"، امّا چرا او تنهاى تنها مى آيد؟ عزيزانم! بياشاميد، كه من سه برادر را براى اين آب از دست داده ام. آيا عبّاس باز هم براى آوردن آب به سوى فرات خواهد رفت؟! اكنون نزديك ظهر است و گرماى آفتاب بيداد مى كند. اين همه زن و بچّه و يك مشك آب و آفتاب گرم كربلا! ساعتى ديگر، باز صداى "آب، آب" كودكان در صحرا مى پيچد. عبّاس بايد چه كند؟ او كه ديگر سه برادر ندارد. آنها پر كشيدند و رفتند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌷 خداوند عزّوجلّ فرمود : 👌 ماه (رجب) ، ماه من ؛ بنده ، بنده من ؛ و رحمت ، رحمت من است ؛ هر كه در اين ماه مرا بخواند ، اجابتش كنم و هر كه حاجت آورَد ، عطايش كنم. 📚 إقبال الأعمال ، ج ۳ ، ص ۱۷۴ ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
📘 *من و دکتر* چندسال پیش برای مراجعه به دکتر زنان نوبت گرفتم. منشی خانم دکتر تلفنی گفته بود ساعت ۹ صبح روز یکشنبه درمطب باشم. باوجود ترافیک سعی کردم سرساعت خودم را به مطب برسانم. *ازآنجایی که فکرمیکردم نوبتم سرساعت ۹ است به محض ورود به خانم منشی گفتم الان باید برم تو؟* *خانم منشی خنده ای کرد وگفت نه عزیزم منتظر بمانید خانم دکتر هنوز تشریف نیاوردند.!!!!* *ساعت ۹شد ۹ونیم خبری ازخانم دکتر نشد.شد ۱۰ بازهم خبری ازدکتر نشد. خلاصه تا یک ربع به ۱۱ منتظر ماندم والبته متوجه شدم تمام مراجعین دیگر هم نوبتشان سرساعت ۹ است!!!!!!!* ساعت یک ربع مانده به ۱۱ خانم دکتر تشریف آوردند وبه محض ورود منشی باعجله مریض ها رایکی یکی به داخل اتاق راهنمایی کرد. *متوجه شدم خانم دکتر باید ساعت ۱۱ و نیم تشریف ببرند بیمارستان برای جراحی!!!!!* خلاصه سرتان رابه درد نیاورم درکمتر ازنیم ساعت تمام مراجعین یکی یکی وبعضاً دوتا دوتا وارد اتاق شدند تا نوبت به من رسید. *وقتی وارد اتاق شدم آنقدر خانم دکتر برای معاینه وصحبت بامن عجله داشتند که تمام مشکلات وسوالاتم ازیادم رفت واگر هم یادم بود فرصتی برای بیان به من داده نشد.* *وباکمال تعجب دیدم بعدازدودقیقه ازمنشی خواست مریض بعدی وارد بشه!!!!!* *درصورتی که من هنوز داخل بودم و هنوز مشکلی ازم حل نشده بود.. خانم دکتر باعجله برایم نسخه ای پیچید ومنشی با اشاره ازم خواست اتاق راترک کنم!!!!!* *با لبخندی تلخ ازخانم دکتر خداحافظی کردم ودرفاصله ی رسیدن به آسانسور به این فکر میکردم که من یک معلمم.. این خانم دکتر برای ۵دقیقه ویزیت ۶۸ هزار تومان ازمن گرفته و به همراه دوساعت وقت تلف شده...* *اگر این خانم دکتر محترم فرزندی داشته باشد که دانش آموزمن باشد ومن بخواهم باتوجه به حقوقی که می گیرم رفتاری مشابه با ایشان بافرزندش داشته باشم، درکل سال تحصیلی فقط یک لبخند باید به فرزند ایشان بزنم وبس.* *درصورتی که من وهمکاران من به شغل‌شان به عنوان شغل ومنبع درآمد نگاه نمی کنند و موقع تدریس ورفع اشکال یادشان به حقوق کم و قسط های عقب مانده شان نیست وباجان ودل به همه حتی به فرزند همین خانم دکتر درس می دهند وتا مشکل دانش آموز حل نشده باشد اورا به حال خودش رها نمی کنند...* با احترام به تمامی معلمهای دلسوز کشورم . 💐☘🌻 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‍ نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤ خدایا 🙏 آرامش راهمچون دانہ های برف❄️ آرام و بیصدا ❄️ بہ سرزمین قلب کسانی💕 کہ برایم عزیزند بباران🌨❄️🌨 و عزیزانم را در پناهت حفظ فرما یڪ شب پر از آرامش ✨ یڪ دل شاد و بے غصـہ🤍 و یڪ دعاے خیر از تـہ دل🙏 نصیب لحظه‌هاتون...💫 در این شب زمستانی❄️ خونہ دلتون گرم ❤ شبتـون سرشار از آرامش الهی ❄️🙏❄️           @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ☘💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
یارا !! دلها به یاد تو می‌تپد و روشنی نگاه منتظران به افق خورشید ظهور توست ... ای تجلی آبی‌ترین آسمان امید! ای همه آرمان چشم‌انتظاران! دنیا نیازمند ظهور توست، و قلب انسان‌ها به شوق زیارت روی دل‌ربای تو می‌تپد... ای قلب عالم امكان بیا! ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌙☀️‍ عاقبت یک روز مغرب؛ محو مشرق میشود عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود 🍃⛈☀️شرط می بندم که فردایی ؛ نه خیلی دور و دیر مهربانی ؛ حاکم کل مناطق میشود 🍃🕊💫هم زمان سهمیهٔ دل های دل تنگ و صبور هم زمینِ ارثیهٔ ؛ جان های لایق میشود 🍃💚☀️قلب هر خاکی که بشکافد نشانش عاشقی ست هر گلی که غنچه زد ؛ نامش شقایق میشود 🍃⛈🌸با صداقت ؛ آسمان سهمی برابر میدهد با عدالت ؛ خاک تقسیم خلایق میشود 🍃❤️☀️عقل هم با عشق ؛ یک جوری توافق میکند عشق هم با عقل؛ یک نوعی موافق میشود 🍃💙☀️عقل اگر گاهی هوادار جنون شد، عیب نیست گاه گاهی عشق هم ؛ هم رنگ منطق میشود 🍃⛈☀️صبح فردا موسم بیداری آئینه هاست فصل فردا نوبت کشف حقایق میشود 🍃⛰☀️دست کم یک ذره در تاب و تب خورشید باش لااقل یک شب بگو ؛ کی صبح صادق میشود ؟ 🍃💚🌈☀️می رسد روزی که شرط عاشقی ؛ دل داده گیست آن زمان هر دل فقط ؛ یک بار عاشق میشود. 🍃🌷📚قیصر امین پور ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 - مبينا من مطمئنم كه راه ديگه اي وجود داره! خواهش ميكنم خودت رو اذيت نكن. اصلاً اگه لازم شد ميريم پيش پزشكاي ديگه، شايد تشخيص ديگه اي بدن! - واسه چي خودم رو گول بزنم؟! درضمن خانم دكتر خداوردي بهترين دكتر زنانوزايمانه. - ولي من اجازه نميدم كه عمل كني! ميدوني برداشتن رحم يعني چي؟! آه خدا چطور ممكنه! دوباره اشك ريختم، اين بار بيشتر از قبل! قلبم درد گرفته بود. تمام آرزوهام و لحظه هاي خوب زندگيم رو آتشگرفته ميديدم. اشك امونم نميداد و چشمهام به شدت ميسوخت. حالت تهوع گرفته بودم و توي دلم فقط خدا رو صدا ميكردم. به ساختمون آزمايشگاه كه رسيديم، به كمك هستي تمامي آزمايشها رو انجام دادم و دوباره به سمت مطب خانم دكتر حركت كرديم. *** از روي صندلي بلند شد و برگهي داخل دستش رو روي ميز گذاشت، ابروش رو بالا داد و گفت: - نميخوام بترسونمت؛ اما بهتر ميدونم كه همه چيز رو بدوني! - خواهش ميكنم هرچي رو كه هست بهم بگين. - اين غدهاي كه داخل شكمته داره به سرعت بزرگ ميشه، داره از مواد بدنت تغذيه ميكنه و بزرگ و بزرگتر ميشه. هستي رو به دكتر گفت: اگه عمل نكنه چي ميشه؟ - غده ي توي شكمش ميتركه، بايد هرچه زودتر عمل كنه. - براي انجام اين عمل حتماً بايد بيهوش بشم؟ - البته، چون عمل فوقالعاده سختيه! - اما من نميتونم بيهوش بشم. - چرا؟ - چون به داروهاي بيهوشي حساسيت دارم. آخرين باري كه توي بيمارستان با داروهاي بيهوشي كار ميكردم به شدت حالم بد شد و دكتر متوجه شد كه به داروهاي بيهوشي شديداً حساسيت دارم؛ چون فقط با استشمامش حالم بد شد. - اما اين خيلي بده! چون اگه كه كسي به اين داروها حساسيت داره ازشون استفاده كنه به ثانيه نكشيده موجب مرگ ميشه و دراينصورت حتي پزشك بيهوشي هم كاري از دستش برنمياد! هستي سردرگم گفت: پس الان چي ميشه؟ خانم دكتر دستش رو روي ميز گذاشت و كلافه سري تكون داد. - دراينصورت فقط يك راه باقي ميمونه. من و هستي همزمان گفتيم: - چي؟! - در اين مواقع معمولاً پيشنهادمون به افراد متاهل به جاي عمل جراحي، باردارشدنه! بعد از اينكه جنين توي رحم شكل ميگيره، از مواد بدن فرد تغذيه ميكنه و بزرگ ميشه و دراينصورت غده از جايي تغذيه نميكنه و بزرگتر از اين حد نميشه و بعد از اينكه جنين رشد ميكنه جا براي غده كمتر ميشه و روزبه روز كوچكتر ميشه. تا جايي كه جنين به رشد كامل خودش برسه و دراينصورت غده به طور كامل از بين ميره! هستي گفت: - اين يعني... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند: هر کس بخواهد به علم آدم و پارسائی نوح و بردباری ابراهیم و هیبت موسی و عبادت عیسی(ع) نظر کند باید که به علی بن‌ ابی‌طالب(ع) نظر نماید.✨ موضوع: ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
⇦ گناه سازش ناپذیری حضرت زهرا علیها السلام فرمود: اینان -کارگردانان سقیفه- چه عیبی از ابو الحسن گرفتند؟! که او را برای رهبری جامعه اسلامی صالح ندیدند! بخدا سوگند عیب او را بر خورد سخت -و بدون مسامحه و سهل انگاری در برابر حق- و مرگبار بودن رویارویی با او و شمشیر بران و بی اعتنایی به مرگ و آگاهی گسترده نسبت به کتاب خدا و گردن فرازی در راه خدا دانسته اند. 📗منابع: دلائل الامامة:125،الاحتجاج 1:147 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
تو اَسْلَم غلامِ امام حسين(ع) هستى. تو از نژاد تُركى و افتخارت اين است كه خدمتگذار امام حسين(ع) هستى! همراه امام از مدينه تا كربلا آمده اى و اكنون مى خواهى جان خود را فداى ايشان كنى. دست خود را به سينه مى گذارى و به رسم ادب مى ايستى و اجازه ميدان مى خواهى. در نگاهت يك دنيا التماس است. با خود مى گويى: "آيا مولايم به من اجازه مى دهد؟". امام نگاهى به تو مى كند. مى داند شوق رفتن دارى... و سرانجام به سوى ميدان مى روى و فرياد مى زنى: "أميرى حسيـنٌ ونِعـمَ الأميـرِ"; "امير من، حسين است و او بهترين اميرهاست". هيچ كس به زيبايى تو رَجَز نخوانده است. صدايت همه كوفيان را به فكر مى اندازد. به راستى، آيا رهبرى بهتر از حسين هم پيدا مى شود؟ اى كوفيان، شما رهبرى يزيد را قبول كرده ايد، امّا بدانيد كه در واقع در دنيا و آخرت ضرر كرديد، چراكه نه دنيا را داريد و نه آخرت را. ولى آقاى من حسين است. او در دنيا و آخرت به من آرامش و سعادت مى دهد. تو مى غرّى و شمشير مى زنى و همه از مقابل تو فرار مى كنند. دشمن تاب شنيدن صداى تو را ندارد. محاصره ات مى كنند و بر سر و رويت تير و سنگ مى ريزند. تو را مى بينم كه پس از لحظاتى روى خاك گرم كربلا افتاده اى. هنوز نيمه جانى دارى. به سوى خيمه ها نگاه مى كنى و چشم فرو مى بندى. گويى آرزويى در دل دارى كه از گفتنش شرم مى كنى. آيا مى شود مولايم حسين، كنار من هم بيايد؟ صداى شيهه اسبى به گوش مى رسد. خدايا! اين كيست كه به سوى من مى آيد؟ لحظه اى بى هوش مى شوى و سپس چشم باز مى كنى و مولاى خود را مى بينى! خدايا، خواب مى بينم يا بيدارم؟ اين مولايم حسين(ع) است كه سرم را به سينه گرفته است. اى تاريخ! بزرگوارى حسين(ع) را ببين. امام، صورت خود را به صورت تو مى گذارد! و تو باور نمى كنى! خدايا! اين صورت مولايم است كه بر روى صورتم احساس مى كنم. خيلى زود به آرزويت رسيدى و بهشت را لمس كردى! لبخند شادى و رضايت بر چهره ات مى نشيند. آخرين جمله زندگى ات را نيز، مى گويى: "چه كسى همانند من است كه پسر پيامبر صورت به صورتش نهاده باشد". به راستى، چه سعادتى بالاتر از اينكه آفتاب، تو را در آغوش گرفته است و روح تو از آشيانه جان پر مى كشد و به سوى آسمان ها پرواز مى كند. امام بين غلام و پسرش فرق نمى گذارد و فقط در دو جا چنين مى كند. يكبار زمانى كه به بالين على اكبر مى آيد و صورت به صورت ميوه دلش مى گذارد و اين جا هم كه صورت به صورت غلامِ تُرك خود مى نهد و در واقع امام به ما مى آموزد كه بهترين مردم با تقواترين آنهاست. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef