eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ اول کار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ باب اسرار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ نغمه جان است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم @hedye110
دعای روز پانزدهم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِکَ یا أمانَ الخائِفین. خدایا، در این ماه فرمانبرداری فروتنان را نصیبم کن و سینه ام را برای انابه همانند بازگشت خاضعان باز کن، به امان دادنت ای امان ده هراسندگان. التماس دعا 🌹🦋💖
زعاشقان شنیده‌ام روزی ظهور مےڪنے ز مرز انتظارها دگر عبور مےڪنے . شب سیاه مےرود صبح سپید مےرسد جهان بى چراغ را غرقہ ز نور مےڪنے @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 همچنان ديجي با شور و شوق ميخوند و همچنان دختر و پسرهاي جوون وسط سالن دست در دست هم ميرقصيدن. احسان كنار آقايي ايستاده بود و باهم صحبت ميكردن و گاهي هم بلند قهقهه ميزدن. مامان و بابا با همكارهاشون حرف ميزدن و خاله كنار خانومي نشسته بود و به بقيه نگاه ميكرد. روي مبل نشستم. چند دقيقهي بعد هم احسان اومد و كنارم نشست. - كجا بودي؟ - رفتم توي اتاق نماز بخونم. - الان؟! - پس كي؟ نگاهش رو به روبهروش دوخت و چيزي نگفت. نگاهم روي هستي و مهيار بود كه با صداي جيغ و نازك دختري به‌سمت احسان برگشتم. دختر تقريباً بيست ساله‌اي بود كه پيراهن قرمز كوتاهي پوشيده بود و موهاش رو شينيون كرده بود. - احسان چرا تو نمياي برقصي؟ صداي دختر ديگه‌اي اومد كه داشت نزديكمون ميشد. به نظرم سنش بيشتر بود و صداش متعادلتر به نظر ميرسيد. لباس شيريرنگي پوشيده بود و موهاي بلندش رو روي شونه‌اش ريخته بود. - آره، ناسلامتي تو امشب دامادي. احسان: اصلاً حوصله ندارم. دختر ديگه‌اي كنار احسان ايستاد و دستش رو دور بازوش حـ*ـلقه كرد. خودش رو به احسان نزديك كرد و با عشـ*ـوه‌ي تموم گفت: - خواهش ميكنم! به خاطر من. از لباس صورتي و اون رژ صورتي بدرنگش حالم به هم ميخورد؛ اما چتريهاي ريخته روي پيشونيش بانمكش كرده بود. با احساس چندش فراوون نگاهش كردم. دختر ديگه‌اي كه لباس طلاييرنگ بلندي پوشيده بود و موهاي قهوهايش رو فر كرده بود به سمتمون اومد. - احسان! اين عطا اصلاً بلد نيست برقصه. بيا باهم برقصيم. صداي اعتراض هر چهارتا بلند شد كه احسان گفت: - دخترا! دخترا من امشب اصلاً حوصله‌ي رقصيدن ندارم. كمي نزديكتر رفتم و كنار احسان ايستادم. - احسان جان نميخواي خانما رو بهم معرفي كني؟ نگاه هر چهارتا روي من زوم شد. دختري كه لباس شيريرنگي داشت ابرويي بالا انداخت و سرش رو سمت ديگه‌اي چرخوند. احسان دستش رو به سمت دختر لباس قرمز گرفت و گفت: - ايشون آرميتا هستن، دخترعمويِ خل بنده. صداي اعتراضش بلند شد. - اِ! خودت خلي! 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام سجاد (ع) «وَاَمّا حَقُّ الزَّوجَةِ فَاَنْ تَعْلَمَ اَنَّ اللّه‌َ عَزَّوَجَلَّ جعل‌ها لَکَ سَکَنا وَ اُنْسا فَتَعْلَمَ اَنَّ ذلِکَ نِعْمَةٌ مِنَ اللّه‌ِ عَلَیْکَ فَـتُـکْرِمَها وَ تَرْفُقَ بِها وَ اِنْ کانَ حَقُّکَ اَوجَبَ فَاِنَّ لَها عَلَیْکَ اَنْ ترحم‌ها» (من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 621) ... حق زن این است که بدانی خداوند عزوجل او را مایه آرامش و انس تو قرار داده و این نعمتی از جانب اوست، پس احترامش کن و با او مدارا نما، هر چند حق تو بر او واجب‌تر است، اما این حق اوست که با او مهربان باشی. @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
امام صادق (ع) «خَمْسُ خِصالٍ مَنْ فَـقَـدَ واحِدَةً مِنْهُنَّ لَمْ یَزَلْ ناقِصَ العَیْشِ زائِلَ الْعَقْلِ مَشْغولَ الْقَلْبِ، فَاَوَّلُّها: صِحَّةُ البَدَنِ وَ الثّانیَةُ: اَلاْمْنُ وَ الثّالِثَةُ: اَلسَّعَةُ فِی الرِّزْقِ، وَ الرّابِعَةُ: اَلاَنیسُ الْمُوافِقُ (قال الراویSmile قُلْتُ: و مَا الاْنیسُ الْمُوافِقُ؟ قال: اَلزَّوجَةُ الصّالِحَةُ، وَ الوَلَدُ الصّالِحُ، وَ الْخَلیطُ الصّالِحُ وَ الخامِسَةُ: ۲وَ هِیَ تَجْمَعُ هذِه الْخِصالَ: الدَّعَةُ» (خصال، ص 284) پنج چیز است که هر کس یکی از آن‌ها را نداشته باشد، همواره در زندگی‌اش کمبود دارد و کم خرد و دل‌نگران است:اول، تندرستی، دوم امنیت،سوم روزی فراوان، چهارم همراهِ هم‌رأی. راوی پرسید: همراهِ هم‌رأی کیست؟ امام فرمودند: همسر و فرزند و همنشین خوب، و پنجم که در برگیرنده همه این‌هاست، رفاه و آسایش است. @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
اول صبح چقدر مدح حسن میچسبد😍 سهم مان از کل عالم گر حسن(ع)باشد بس است ما غلامیم و اگر سرور حسن(ع) باشد بس است @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
بسم الله الرحمن الرحیم سلام دوستان عزیز هدیه امروز مون هدیه به به سلامتی و ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و حاجت روائیِ دوستانی که با ما در ذکر صلوات هم‌نوائی می‌کنند🌹🌹🌹 حدیث👇👇 رسول خدا صلي الله عليه واله می فرمایند : هر كس در نوشته‏ اى بر من درود فرستد ، تا زمانى كه نام من در آن نوشته موجود باشد ، فرشتگان پيوسته براى او آمرزش طلبند . مَن صَلّى عَلَيَّ في كتابٍ‏لَم تَزَلِ الملائكَةُ تَستَغفِرُ لَهُ مادَامَ اسمِي في ذلكَ الكتابِ . كنز العمّال : 2243 🦋🌹💖
🌟 امام صادق علیه السلام فرمودند : ✅هرگاه مومنی بتواند برادر خود را یاری رسانَد، اما کمکش نکند، خداوند در دنیا و آخرت او را تنها گذارد. .📚بحارالانوار، ج74، ص311 @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
زندگی بی مهدی ... دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم اما نشد ... خواستم از "دردم" بگویم دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م ... خواستم از "بـﮯ کسـﮯ" ام حرف بزنم دیدم 「تنها」 تر از شما در عالم نیست خواستم بگویم "دلم از روزگار گرفتـﮧ" دیدم خودم در 「خون بـﮧ دل」 کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ... قلم کم آورد ... بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست 🦋🌹💖 @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🦋🌹💖
دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِکَ الی دارِ القَرارِبالهِیّتَکِ یا إلَهَ العالَمین. خدایا، مرا در این ماه به همراهی و همسویی با نیکان توفیق ده و از هم نشینی با بدان دور بدار و به حق رحمتت به خانه آرامش جایم ده، به خدایی خودت ای معبـود جهانیان. 🦋🌹💖
ظلم وبیداد زحد افزون است قلب هر پیر وجوان درخون است مهدی فاطمه ص وقت است که از ره برسی که مرا دیده زهجران تو صد جیحون است @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 دستش رو به سمت دختر لباسصورتي گرفت و گفت: - ايشون هم آراميس هستن، خواهر آرميتا. به دختر لباس طلايي نگاه كردم كه گفت: - ايشون هم اقدس هستن، دختر اونيكي عموم. دختره با مشت به بازوي احسان كوبيد كه احسان چشمهاش رو روي هم فشار داد . - آخ! وحشي دردم گرفت. - حقته! اقدس عمه‌ته! - نچ نچ! زشت نيست آدم به مادرشوهرش بگه اقدس؟! - خيلي بدي احسان! صداي خنده‌ي همه بلند شد. آراميس گفت: واي! اگه عمه كتايون بفهمه عروسش بهش گفته اقدس درجا سكته ميكنه. دوباره همه خنديدن. دختره از فرط عصبانيت چشمهاش قرمز شده بود، دامن لباسش رو بالا گرفت و با حرص از كنارمون رد شد و زير لب غر ميزد: - حرف زدن با شما غلط محضه! اَه اَه! همه هنوز ميخنديدن كه احسان گفت: - ايشون كه ملاحظه كرديد نوا غرغرو هستن كه از قضا به تازگي با عطا پسرعمه‌ام نامزد كردن! دستش رو سمت دختر لباسشيري برد. به نظرم از همه‌شون خوشگلتر بود و چشمهاي درشت و مشكي داشت. - ايشون هم نوراخانم هستن، خانم دكترمون. دستش رو به سمتم دراز كرد. - خوشبختم از آشناييتون. ممنون. من هم خوشحالم كه ميبينمتون. نگاهش متفاوت بود. حس خوبي رو بهم نميداد. دستش رو به سمت من گرفت. - ايشون هم مبينا هستن. سرم رو به نشونه.ي آشنايي تكون دادم. آراميس همچنان بازوي احسان رو چسبيده بود. - احسان؟ بريم ديگه! احسان سري تكون داد و با همديگه وسط سالن رفتن. از شدت عصبانيت كلافه شده بودم. تحمل اين وضع برام خيلي سخت بود. نورا هنوز كنارم ايستاده بود. - چطور با احسان آشنا شدي؟ - هستي دوست صميمي منه. يه بار اتفاقي ايشون رو توي شركت ديدم. - فكر نميكني جات اينجا نيست؟ 💧💧💧💧💧 به سمتش برگشتم كه با نگاه خالي و بيحس به احسان نگاه ميكرد. - منظورت چيه؟ - بايد خودت فهميده باشي كه جنست به ما نميخوره. - اينجا مغازه‌ي جنس فروشي نيست عزيزم! بعد هم قراره من و احسان باهم زندگي كنيم! اون من رو همينجوري خواسته. - از احسان بعيد بود چنين انتخابي. - آره خب. روزي كه ازم خواستگاري كرد دليل انتخابش رو پرسيدم كه گفت هميشه از دخترهاي نجيب و باحجب وحيا خوشش ميومده و بعد از اينكه من رو ديده عاشقم شده! خب البته طبيعي هم هست؛ هيچ پسري سمت دختري نميره كه با هر كسي بوده. آدما معمولاً جذب كسايي ميشن كه با اطرافيانشون فرق ميكنن! - همه ميدونستن كه احسان چندين ساله عاشق يه دختريه! نگاه بيحس و بيخيالش رو به چشمهام دوخت. - اما بعيد ميدونم اون دختر تو باشي. دامن لباس عروسم رو توي چنگم گرفتم. سعي كردم كه به خودم مسلط باشم. - خيلي مطمئن حرف ميزني! - چون ميتونم از تو نگاهش بخونم. - به نظر من كه فقط نميتوني اين اتفاق رو باور كني. پوزخندي تحويلم داد. - اميدوارم كه همينطور باشه. لبخند كشداري زدم. - شك نكن. عصبانيتش نمود بيروني نداشت؛ اما از تغيير رنگ چشمهاش و سرخ شدن لاله‌ي گوشش مشخص بود كه از درون داغونه. از نگاههاي خيره‌اش روي احسان هم ميشد فهميد كه احتمالاً از عاشقهاي دلخسته‌ي احسانه! با عصبانيت توي مبل فرو رفتم و به صحنه‌ي رقـ*ـص احسان و آراميس نگاه كردم.🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫خداوند متعال چنین فرمودند: به هر حسنه ای، از ده برابر تا هفت صد برابر پاداش می دهیم جز روزه، چراکه روزه از آنِ من است، و من به آن جزا می دهم.✨ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
جز16.mp3
3.95M
📖 تلاوت تحدیر (تندخوانی) 🌺 📥توسط استاد معتز آقایی ⏲ «در 32 دقیقه یک جزء تلاوت کنید» 📩 به دوستان خود هدیه دهید. 🌙 هر روز ماه مبارک رمضان در کانال ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ساعتى است كه امام روى خاك گرم كربلا افتاده است. هيچ كس جرأت نمى كند او را به شهادت برساند. او با صدايى آرام با خداى خويش سخن مى گويد: "صبراً على قضائك يا ربّ"; "در راه تو بر بلاها صبر مى كنم". اكنون بدن مبارك امام از زخم شمشير و تير چاك چاك شده است. سرش شكسته و سينه اش شكافته است و زبانش از خشكى به كام چسبيده و جگرش از تشنگى مى سوزد. قلبش نيز، داغ دار عزيزان است. با اين همه باز هم به خيمه ها نگاه مى كند و همه نيرو و توان خود را بر شمشير مى آورد و آن را به كمك مى گيرد تا برخيزد، امّا همان لحظه ضربه اى از نيزه و شمشير بار ديگر او را به زمين مى زند. همه هفتاد ودو پروانه او پر كشيدند و رفته اند و اكنون منتظر آمدن امام خود هستند. عمرسعد كنارى ايستاده است. هيچ كس حاضر نيست قاتل حسين باشد. او فرياد مى زند: "عجله كنيد، كار را تمام كنيد". آرى! همان كسى كه لحظاتى قبل با شنيدن صداى زينب گريه مى كرد، اكنون دستور كشتن امام را مى دهد. به راستى، اين عمرسعد كيست كه هم بر امام حسين()مى گريد و هم فرمان به كشتن او را مى دهد؟ وعده جايزه اى بزرگ به سپاهيان داده مى شود، امّا باز هم كسى جرأت انجام دستور را ندارد. جايزه، زياد و زيادتر مى شود، تا اينكه سِنان به سوى حسين مى رود، امّا او هم دستش مى لرزد و شمشير را رها كرده و فرار مى كند. شمر با عصبانيت به دنبال سنان مى دود: ــ چه شد كه پشيمان شدى؟ ــ وقتى حسين به من نگاه كرد، به ياد حيدر كرّار افتادم. براى همين، ترسيدم و فرار كردم. ــ تو در جنگ هم ترسويى. مثل اينكه بايد من كار حسين را تمام كنم. اكنون شمر به سوى امام مى رود. شيون و فرياد در آسمان ها مى پيچد و فرشتگان همه ناله مى كنند. آنها رو به جانب خدا مى گويند: "اى خدا! پسر پيامبر تو را مى كشند". خداوند به آنان خطاب مى كند: "من انتقام خون حسين را خواهم گرفت، آنجا را نگاه كنيد!". فرشتگان، نور حضرت مهدى(ع) را مى بينند و دلشان آرام مى شود. واى بر من! چه مى بينم؟ اكنون شمر بالاى سر امام ايستاده است. شمر، نگاهى به امام مى كند و لب هاى او را مى بيند كه از تشنگى خشكيده است. پس مى گويد: "اى حسين! مگر تو نبودى كه مى گفتى پدرت كنار حوض كوثر مى ايستد و دوستانش را سيراب مى سازد؟ صبر كن، به زودى از دست او سيراب مى شوى". اكنون او مى خواهد امام را به شهادت برساند. واى بر من، چه مى بينم! او بر روى سينه خورشيد نشسته است: ــ كيستى كه بر سينه من نشسته اى؟ ــ من شمر هستم. ــ اى شمر! آيا مرا مى شناسى؟ ــ آرى، تو حسين پسر على هستى و جدّ تو رسول خدا و مادرت زهراست. ــ اگر مرا به اين خوبى مى شناسى پس چرا قصد كشتنم را دارى؟ ــ براى اينكه از يزيد جايزه بگيرم. آرى! اين عشق به دنياست كه روى سينه امام نشسته است! شمر به كشتن امام مصمّم است و خنجرى در دست دارد. امام، پيامبر را صدا مى زند: "يا جـــدّاه، يا مـحـمّداه!". قلمم ديگر تاب نوشتن ندارد، نمى توانم بنويسم و شرح دهم. آن قدر بگويم كه آسمان تيره و تار مى شود. طوفان سرخى همه جا را فرا مى گيرد و خورشيد، يكباره خاموش مى شود. منادى در آسمان ندا مى دهد: "واى حسين كشته شد". آرى! تو درخت اسلام را سيراب نمودى! تو شقايق هاى صحرا را با خون خود، سرخ كردى! و از گلوى تشنه خود، آزادى و آزادگى را فرياد زدى! <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
↻ 🌷حاج اسماعیل دولابۍ(ره): وقتی به خــدا بگـــویی خــــدایا ! من از تو ڪسی را ندارم خـدا غـــیور است و خواسته‌ات را مـےڪند. @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>