eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 زندگیت دست طوری طراحی کن که ازهرلحظه ش لذت ببری هیچ رو از قلم نداز تو میتونی به تک تک برسی. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
💕کاری رو بده که بقیه دوست ندارن انجامش بدن، چیزایی رو به دست که دیگران هرگز داشت. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
👩‍⚖   🌷 ﷽ سري به نشانهي تأسف تكون دادم و از رفتارهاي احسان متعجب شدم. هيچ كدوم از رفتارهاش مناسب نبود. واقعاً چطور هستي به چنين شخصي ميگه خوشاخلاق و عاقل؟ شام تقريباً آماده بود. به كمك هستي ميز رو آماده كرديم و رو به سمت مهيار كه با خوشرويي تموم مشغول صحبت با احسان بود و احسان فقط با جوابهاي كوتاه باهاش صحبت ميكرد گفتم: - بفرماييد! شام حاضره. - خيلي زحمت كشيديد مبيناخانم! - اين حرفا چيه آقامهيار! اينجا هم مثل خونه خودتونه. - آره مهيار! اينجا خونه‌ي دوم منه. يعني اگه يه وقت من رو بزني من پا ميشم ميام اينجا. - من غلط بكنم چنين كاري بكنم خانم‌جان! هستي چشمكي سمت مهيار زد و مهيار لبخندي به چهره‌ش پاشيد. احسان فكش رو روي هم ساييد و خواست حرفي بزنه كه پيشدستي كردم و گفتم: - احسانجانم شما هم بيا ديگه. احسان كه از لفظ جانم اضافه شده به اسمش متعجب شده بود حرفش رو خورد و از روي مبل بلند شد و با مهيار به سمت ميز ناهارخوري رفتن. آخرين ديس برنج زعفروني رو هم روي ميز گذاشتم و كنار احسان نشستم. - تو رو خدا بفرماييد. هستي‌جان براي آقامهيار برنج بكش. هستي تشكر كرد و ديس برنج رو سمت مهيار گرفت. شام توي سكوت خورده شد. فقط صداي قاشق و چنگال‌هايي كه با بشقاب تماس پيدا ميكردند مياومد. هستي: مبيناجون عالي بود! دستت درد نكنه. - نوش جانت. تو كه چيزي هم نخوردي. - خوردم. ممنون. مهيار كه با دستمال دور دهنش رو پاك ميكرد گفت: - عالي بود. دستتون درد نكنه. - فكر نميكنم به خوشمزگي دستپخت هستي‌جان بوده باشه. مهيار لبخندي زد و دستش رو دور شونه هاي هستي حـ*ـلقه كرد. - ممنونم. همه چيز خوب بود. نوش جانتون. احسان طبق عادت ليوان آبي پشت غذاش خورد كه هستي گفت: - داداش گلم دست شما هم درد نكنه. احسان ليوان آب رو روي ميز گذاشت و لبخندش پررنگ شد. - خواهش ميكنم. نوش جانت. مهيار ظرفهاي روي ميز رو جمع كرد و رو روي اپن گذاشت. آرنجم رو به پهلوي احسان زدم و آروم گفتم: - مهمونت بايد ظرفا رو جمع كنه؟! يه كمكي هم بدي بد نيست! نگاهش كه هنوز زوم هستي بود رو برنداشت و همونطور گفت: - باشه. ظرفها رو جمع كردم و از مهيار تشكر كردم. هستي گفت: مهيار نميتونه يه جا بشينه؛ حتماً بايد يه كاري انجام بده. رو به احسان گفتم: - عزيزم. ميز شطرنجت رو بيار با آقامهيار بازي كنين حوصله‌شون سر نره! احسان سري تكون داد و سمت اتاق رفت. مهيار روي مبلها نشست و با ژست مخصوص به خودش پاهاش رو روي هم گذاشت و لبخند از روي لبش كنار نرفت. احسان صفحه شطرنج رو آورد و با كنايه گفت: - حالا ميدوني مهره‌ي پياده رو كجا بذاري يا نه؟ مهيار دستش رو از روي پشتي مبل برداشت و كمي به سمت جلو خم شد. - نه؛ اما ميتونم با روش سي سي لي ماتت كنم. احسان پوزخندي زد و شروع به بازي كردن. به كمك هستي ظرفها رو شستيم خشك كرديم و ميوه‌ها رو داخل ظرف چيدم. مبينا! اينجا رو نگاه! نگاهي به چهره ي متفكر هر دو انداختم و خنده‌ي كوتاهي زدم. - يه جوري رفتن تو حس كه انگار واسه قهرماني بازي ميكنن. - الان وقتشه بري روي هر دوشون رو كم كني. - نه بابا چيكارشون داري. بذار بازيشون رو بكنن. هستي سر تكون داد و كنار مهيار نشست. ظرف ميوه رو برداشتم و كنار احسان نشستم. به صفحه شطرنج نگاه كردم. مهيار يه رخ و يه پياده جلو بود. سري تكون دادم و به حركت وزير احسان نگاه كردم. حركت اشتباهش باعث شد كه مهيار وزيرش رو آچمز كنه. احسان با عصبانيت به صفحه مهره نگاه كرد و مهره‌ي پياده‌ش رو روند كه مهيار با حركت قشنگي با وزير احسان رو مات كرد. احسان كه متعجبانه به شاهش خيره شده بود، دستي توي موهاش كشيد و پوف كلافه‌اي كشيد. مهيار دستش كه روي زانوش بود رو بالا آورد. - بازي خوبي بود. 💜💜💜💜 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
آدم های منفی به پیچ و خم جاده می اندیشند و آدم های مثبت به زیبایی های طول جاده هر دو ممکن است به مقصد برسند، 💖🦋 @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
مهم نیست که آخرین زلزله زندگی ات چند ریشتر بود! مهم نیست که در ان زلزله چه چیزهایی را از دست دادی! مهم این است که دوباره از نو بسازی ﺟﻬﺎﻧﺖ ﺭﺍ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ، ﺑﺎﻭﺭﺕ ﺭﺍ… ﻣﻬﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺳﺖ. 🌹🌻 @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
4_5956137582394869906.mp3
2.88M
♨️کوچک های بزرگ 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق علیه‌السلام فرمودند: خداوند بخشش‌هایی به مردمى داد و شکرش نکردند و آن نعمت‌ها وبال آنها شد؛ و مردمى را به مصیبت‌ها گرفتار کرد و صبر کردند، و بلاها براى آنها نعمت شد.✨ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام صادق علیه‌السلام فرمودند: مؤمن جز به سه خصلت نیک نشود: فهم عمیق در دین، اندازه‌دارى نیکو در زندگانى و بردبارى بر ناگوارى.‏✨ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
و چنین فرمود مهربان پروردگار ای فرزند آدم اگر با من انس بگیری تو را از همگان بی نیاز می کنم و اگر با غیر من مانوس شوی در هر کاری محتاج و گرفتار خواهی ماند @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
در بعضی طوفانهای زندگی، کم کم یاد میگیری که: نباید توقعی داشته باشی مگر از خودت. متوجه میشوی, بعضی را هرچند نزدیک، اما نباید باور کرد، متوجه میشوی روی بعضی هر چند صمیمی، اما نباید حساب کرد، میفهمی بعضی را هر چند آشنا، اما نمیتوان شناخت، و این اصلاً تلخ نیست، شکست نیست، آگاه شدن نام دارد.ممکن است در حین آگاه شدن درد بکشی، این آگاهی دردناک است… اما تلخ هرگز!!! 🦋🌹 @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
🌷 شخصی از آیت الله بهجت(ره) پرسید : دست به هر شغلی می زنم ناکام می شوم برای بهبودی درآمد و زیاد شدن روزی چه کنم؟ ✅ فرمودند : ✍ «زیاد استغفار کنید و اگر نتیجه نداد بدانید یا کم استغفار کرده اید یا با اعتقاد کامل نگفته اید.» 👌 در روایت با هر سه لفظ آمده است که اگر کسی " ملازم " استغفار باشد ، یا " پیوسته " استغفار کرد ، خداوند او را از هر همّ و غمی رها می کند و از هر تنگنایی راه برون رفت برای وی قرار می دهد و از جایی که گمان نمی کرد روزی اش می دهد. @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>