چقد قشنگه آخه...! خدایی که خالق یه همچین ارباب دلبریه ببین خودش دیگه چیه...!!!:)

اما هیئت بی بی هیئت #مادر دعوتیه... خود حضرتش میره در خونه تک تک شون میگه پاشو بیا پاشو عزیزمادر یه سال به فکرِ منِ پهلو شکسته بودی؟! یه سال به حرمت صورت کبودم گناه نکردی؟! یه سال گفتی اونا زدن،من دیگ نزنم...:) پاشو عزیزِجانم پاشو بیا برا مادرت زار بزن..:)

حالا تو اگه یه سال به حرمتِ خدای همین مادر مهربون گناه نکنی ببین چیکار میکنه برات...:)

حالا من میدونم... اونایی که نرفتن هیئت... میگن بی بی قید منو زده... مادر نوکر بدبختِ گناهکار نمیخاد مگه از من بدترم هست براشون؟!

امسال به خاطر شرایط خاصی که داشتم اصلا نتونستم تو روضه شرکت کنم.. یه غمی به دلم افتاده بود که [من گناهکارم خب، گناهمم زشته میدونم ولی بخشش از طرف تو انقدر قشنگه که نگو...]

نشد...

به حضرت زهرا میگفتم خب بانو! مگه شما فقط مال خوبایین؟! ما بدبختا چیکار کنیم پس؟! میشیم از اینجا مونده ازونجا رونده... کی مارو بغل میکنه...

ینی حواستون به مانیست؟!

یه خط این وسط بهت بدم؟! تقلبه {هر وقت دیدی بعد گناهت بازم دلت برا حضرت زهرا لرزید بدون محکمـ پشتت وایساده گفته این نوکر خودمه...} ...:)

ینی هنوز رهــا نشدی.. اینکه دلت شکسته که بی بی منو نمیخاد ینی اوووجِ خاستن... ینی اوج محبت مادر و فرزند

ولی انقد گفتم و گفتم تا دعوت شدم به مراسم بانو تو خونه پسرش..:)

میخام حجت بهت تموم شه رفیق... راهِ خدا نشد نداره نخاستن داره.. تو اگه بخوای میتونی تو {نفختُ فیه من روحی} هستی روحی که کن فیکونـ میکنه... تا کی قراره خودت رو دست کم بگیری?!