#آخرازعشقتعراقیمیشوم
وسط مسیر بودم...
یهو دیدم دست کرد تو ساک کوچیکش و یه اسپری بیرون کشید..
گریه میکرد و به آدم هایی که از کنارش عبور می کردند عطر میزد!
با حال گریه میگفت: تو خونه چیزی نداشتم برای حسین بیارم..
به خودم گفتم زائراشو میتونم خوشبو کنم!
شرمنده ام که جز این از دستم بر نمیاد...💔
شونه هاشو بوسیدم و به مسیر ادامه دادم....
به خودم گفتم:
داری چیکار میکنی حسیننن؟؟!!
چرا اینقدر دلها رو بازی میدی؟!
😭😭❤️❤️
عاشقتم ارباب!
🌸 eitaa.com/delneveshtehaa