eitaa logo
دلنوشتـه🇵🇸
8.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
799 ویدیو
11 فایل
بـسـم الله الـرحمن الـرحیم حرمت بس که شبيه است به محراب نماز هرکه آمد به تماشاي تو در سجده فتاد کپی با ذکر صلوات آزاد حرفاتونو اینجا میخونم payamenashenas.ir/delneveshtehrj
مشاهده در ایتا
دانلود
00:00 امضــاے خــداپای تمــامـ آرزوهـاتون ان شاءالله ڪربلا💚
✨إعتني بقلبك جيداً وابتسم لأجل اولئك الذين يحبون رؤيتك بخير دوماً حواست به قلبت باشه ،بهش اهمیت بده و لبخند بزن بخاطر کسایی که دوست دارن همیشه حال خوبت رو ببینن... #ـRj 💚 ✍ @delneveshtehrj
✨یکـ نقطہ بیـش فـرق رحیـم و رجیـم نیست از نقطہ ای بتـرس ڪہ شیطانـی ات کنـد!! #فاضل_نظری💚 ✍ @delneveshtehrj
✨رونوشتِ روز ها را روی ِهم سنجاق کردم شنبه هایِ بی پناهی جمعه هایِ بی قراری... #قیصر_امین_پور💚 ✍ @delneveshtehrj
✨ز کدام #رَه رسیدی؟ ز کدام #در گذشتی؟ که #ندیده، #دیده ناگَه به درون #دل فِتادی؟ 💚 #شهید_ابراهیـم_هادی #دوستِ_شهیــدمـ🙂 ✍ @delneveshtehrj
✨ #استاد_علی_صفائی_حائری می گفت: از کسی که غصه مساله ای را می خورد خنده ام می گیرد و بارها دیده شد که به افراد مشکل دار تذکر می داد که " غصه های دنیا کم یا کوچک نمی شوند تو باید بزرگ شوی !"💚 ✍ @delneveshtehrj
دلنوشتـه🇵🇸
#رمان_آشنای_غریب💞 #قسمت_اول #دلنوشته✨ سید مصطفی سید مصطفی صدایی که توی سالن دانشکده پیچید و عده ای
💞 ✨ مصطفی وارد کلاس که شد اکبر دست بلند کرد گویی کنارش برایش صندلی خالی گرفته بود مصطفی کنار اکبر که نشست پسری باصدای بلند از ته کلاس : اوه اوه بچه ها ده دو کلاسمون تشریف آوردن مصطفی که عادت داشت به این نوع حرفها بی خیال فقط سرش توجزوش بود که یکی دیگه گفت : بیسیم میسیمات وصله اخوی اطلاع رسانی دقیقه اکبر برگشت چیزی بگه که مصطفی دستش و گرفتو گفت : اون هفته نبودم چی استاد درس داد توضیح بده برام اکبر با حرص برگشت و خواست صفحه کتاب رو بیاره که یه دفعه یه سایه روجزوشون و حضور کسی رو جلوشون حس کردن هردو نگاهی انداختن دیدن همون دختری که بسیج میخواد ثبت نام کنه مصطفی بلند شد : ثبت نامتون کردم خانم استواری ان شاءالله تا فردا بهتون اطلاع میدم ببینم میتونید داخل این اردو باشید یا خیر خانم استواری که خیلی عصبانی به نظر میومد : من سرم نمیشه این حرفا بااااااید داخل این سفر شلمچه باشم همه وسایلامم جمع کردم واسه پنجشنبه آخر هفته مصطفی : شما لطفا آروم باشید توکل کنید به شهدا ان شاءالله حل میشه استواری : چی چیو آروم باشم آقای حسینی چی میگی خودت خیالت راحت میخوای بری به منم که معلوم نیس تکلیفم چیه میگی آروم باش ؛ مصطفی دست کشید به موهاش و استواری هنوز بلند بلند داخل کلاس داد میزد : می فهمی چی میگم آقای حسینی من باییید این سفرو برمممم باااااید این حرفا هم حالیم نمیشه مصطفی : خواهر من شما آروم باش چشم درستش میکنیم ان شاءالله استواری انگار با حرف مصطفی آب جوشی سر تا پاش ریخته بودن ، عصبانی تر شد و گُر گرفت : بسه دیگه هی خواهر خواهر خودتونو زدین به مذهبی و اخوی و خواهر معلوم نیس پشت این حرکتاتون چیه یه تسبیح گرفتی دستت موهاتم کج زدی پایین فکر کردی کی هستی چند تا عین تو ریختن تو این دانشگاه دارن واسمون تصمیم میگرن من آخر هفته نرم با بچه ها شلمچه این دانشگاه رو ؛ روی سر تو و دوستات خراب میکنم فهمیدی ده دو مصطفی دستشو دور گردنش که پایین بود قرار داد : چشم حل میشه فردا صبح تشریف بیارید خبرشو بهتون میدم "سید مصطفـی حسینـی " ✍ https://eitaa.com/delneveshtehrj
✨تو خوبی و حسنت را مخفی کن خداوند سبحان خودش آشکار می کند #استاد_دولابی💚 ✍ @delneveshtehrj
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد #حزین_لاهیجی💚 ✍ @delneveshtehrj
✨هـر‌ وقت‌ تونستی ڪفشای کسیـو‌ که باهاش‌ مشکل‌ داری جفـت‌ ڪنے؛ اون‌ روز‌ آدم‌ شدے... #استاد‌پناهیـان💚 ✍ @delneveshtehrj
✨از شعر و استعاره و تشبیه برتری با هیچ کس بجز تو نسنجیده ام تو را #قیصر_امین_پور💚 ✍ @delneveshtehrj
🍃﷽🍃 ✨إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا ۚ اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید، و اگر بدی کنید به خود بدی کرده اید. #اسراء_آیه۷💚 ✍ @delneveshtehrj
دلنوشتـه🇵🇸
🍃﷽🍃 ✨إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ ۖ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا ۚ اگر نیکی کنید به خو
✨ﮔﺎﻫـﯽ ﺧـﺪﺍوند ﺑﺎ ﺩﺳـﺖِ ﺗـﻮ ﺩﺳـﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔـﺎﻧـﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿـﺮﺩ؛ ﺑﺎ ﺯﺑـﺎﻥ ﺗـﻮ، ﮔـﺮﻩ از ڪﺎﺭ ﺑﻨـﺪﻩ ﺍﯼ بـاﺯ ﻣﯿڪﻨﺪ؛ ﺑﺎ ﺍﻧﻔـﺎﻕ ﺗـﻮ، ﮔﺮﺳﻨـﻪ‌ﺍﯼ ﺭﺍ ﺳﯿـﺮ ﻭ ﻋﺮﯾـﺎﻧـﯽ ﺭﺍ مـی‌ﭙﻮﺷﺎﻧﺪ؛ ﺑﺎ ﻗـﺪﻡ ﺗـﻮ، ﻣﺸڪﻠﯽ ﺭﺍ ﺣـﻞ ﻣﯿڪﻨﺪ؛ ﻭﻗﺘـﯽ ﺩﺳﺘـﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾـﺎﺭﯼ ﻣﯿﮕﯿـﺮﯼ، ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣـﺎﻥ ﺩﺳـﺖِ ﺩﯾﮕـﺮ ﺗـﻮ، ﺩﺭ ﺩﺳـﺖِ ﺧـﺪﺍﺳﺖ💚 ✍ @delneveshtehrj
✨ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی در گـوش تو آرام بگـوید: خبـری نیست  یا کـاش کـسی باشــــد و آرام بگوید؛ دستان من اینجاست. ببین!دردسری نیست... #مهدی_فرجی💚 ✍ @delneveshtehrj
✨زباله جمع کن نباشیم!!! اغلب مردم تعریف و تمجیدها را ظرف چند دقیقه فراموش می‌کنند، اما یک اهانت را سال‌ها به ‌خاطر می‌سپارند...! آن‌ها مانند زباله جمع‌کن‌هایی هستند که هنوز توهینی را که مثلا بیست‌ سال پیش به آن‌ها شده با خود حمل می‌کنند و بوی ناخوشایند این زباله‌ها همواره آنان را می‌آزارد. برای شاد بودن باید بر «افکار شاد» تمرکز کنید. و باید ذهن خود را از زباله‌های تنفر، خشم، نگرانی و ترس رها کنید.💚 ✍ @delneveshtehrj
✨گِله از دست کسی نیست مقصر، دل دیوانه‌ی ماست..! #قیصر_امین_پور💚 ✍ @delneveshtehrj
﷽ 🌹وَقُل لِّعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ۚ «به بندگانم بگو سخنی بگویند که بهترین باشد» #اسراء_آیه۵ ✍ @delneveshtehrj
✨گاه می اندیشم، چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم، همین بس مرا که کوچه ای داشته باشم و باران... و انسان هایی در زندگی ام باشند که زلال تر از باران باشند... 💚 ✍ @delneveshtehrj
✨من چنان محو سخن گفتنِ گرمت بودم که تو از هر چه که دم میزدی آن دم خوش بود... #حسین_منزوی💚 ✍ @delneveshtehrj
✨همیشه ماندڹ ، دلیل بر عاشق بودڹ نیست خیلے ها مےروند تا ثابت ڪنند ڪه عاشـقـند... #ـRj💚 ✍ @delneveshtehrj
دلنوشتـه🇵🇸
#رمان_آشناے_غریب💞 #قسمتـ_دوم #دلنوشته✨ مصطفی وارد کلاس که شد اکبر دست بلند کرد گویی کنارش برایش صن
💞 (ادامه) ✨ استواری که داشت از کلاس میرفت بیرون یکی از پسرا داد زد : ایول به تو رو این اُمل کلاسو کم کردی بزن کف قشنگه رو کل کلاس با شوت و دست زدناشون رفت رو هوا. دیگه هیچ جوره این کلاس آروم نشد تا استاد با تاخیر خیلی زیاد وارد کلاس شد ؛ مصطفی فقط تو فکر خانم استواری بود که چطور بتونه توی اردو شرکت کنه فقط خودش نبود که باید تصمیم می گرفت بلکه فرمانده خودشون هم باید از این موضوع اطلاع داشته باشه مصطفی کل ساعت کلاس فقط حواسش به این بود که چطور میتونه کاری کنه که اون خانم بتونه بره شلمچه ، بعد کلاس فوری استاد که رفت مصطفی داخل کلاس گوشیش در اورد و زنگ زد به فرماندشون خیلی بوق خورد اما متاسفانه جواب نداد مصطفی رو به اکبر کرد : اکبر جان آقای فاتحی امروز حوزه بسیج هستن ؟ اکبر که داشت جزوشو داخل کیفش میزاشت : آره امروز دیدمش مصطفی بلند شد و گفت : پاشو بریم پیششون اکبر و مصطفی هر دو از کلاس که رفتن بیرون دوباره با همون خانم که جلو در کلاس ایستاده بود مواجه شدن که دوباره صداشو برد بالا : چی شد کارم؟ مصطفی : دارم میرم براتون انجامش بدم خیالتون راحت حتما این اردو رو تشریف میبرید اکبر نگاه تعجب آمیزی بهش انداخت و مصطفی دست اکبرو گرفت و راه افتادن اکبر وسط راه با تعجب پرسید : معلومه چی میگی سید چطوری مطمئنش کردی؟ اتوبوس جا نداره ظرفیت تکمیله مصطفی قط به راهش ادامه میداد که زودتر برسه به حوزه بسیج که داخل حیاط دانشگاه قرار داشت و هیچ حرفی نمیزد ؛ اکبر ایستاد و با حرص گفت : تو چرا هیچی نمیگی معلومه داری چیکار میکنی؟ مصطفی : بیا بریم اکبر برات توضیح میدم بیا اکبر تکیه داد دیوار : تا نگی نمیام مصطفی دست اکبرو گرفتو کشوندش اما اکبر هنوز می پرسید ؛ دم در که رسیدن مصطفی در زد : یا الله ؛ و رفت داخل اتاق شد مردی با موهای جو گندمی تقریبا جلو مصطفی و اکبر بلند شد : به به چشم ما به جمال شما روشن شد مصطفی و اکبر هر دو سلامی دادن و مرد هردوشونو بغل کردو پیشونیشونو بوسید نشستن ،مرد داشت چای میریخت : نبودی آسید دلمون برات تنگ شده بود حالا آقای صفری رو زیارت میکنیم گاهی اوقات شما که دیگه اصلا نیستی مصطفی لبخند زد : شرمنده میشیم درحضورتون خداروشکر به کار مشغولیم مرد چایی ها رو با ظرف شیرینی جلو بچه ها گذاشت : الحمدالله سالم هستین بتونین کار کنین مصطفی : سلامت باشید ؛ آقای فاتحی یه عرض مختصر داشتم خدمتتون (اسم اون مرد مو جو گندمیم گویی که فاتحی فرمانده بسیجشون بود) محکم تر نشست انگار حرف مصطفی همیشه براش ارجعیت داشت : در خدمتم آسید مصطفی به علامت شرمندگی سرشو انداخت پایین : بزرگوارید شرمندم نکنید ، حقیقتش یه خانمی امروز اومدن برای شرکت واسه اردو اخرهفته بهشون هم گفتم که نمیتونن بزن جا نیست اما اوشون قبول نکردن و اصرار دارن که حتما این اردو رو برن ، اومدم خدمتتون عرض کنم من با اتوبوس نمیرم جامو میدم به این خانم فاتحی و اکبر هر دو تعجب کردن و اکبر زد به مصطفی ، فاتحی گفت : اصلا نمیشه اصلاااا شما مسئولان اتوبوسی تعداد کثیری از دخترای مردم با اون اتوبوس دارن میرن شلمچه هزار و یک اتفاق ممکنه بیفته شما درقبال این دانشجو ها مسئولی چطور میتونم تو نباشی این تعداد دخترو بزارم برن بدون هیچ مسئولی فکر اینو بیرون کن از سرت مصطفی : نه که اصلا نمیام و کسی نباشه آقای اکبری که هستن تو اتوبوس خودمم با ماشین شخصی میرم پشت سرشون اکبر با تعجب گفت : من ؟؟؟؟ اصلا مسئولیت سنگینیه نمیتونم فاتحی : نمیشه آ سید نمیشه "سید مصطفی حسینی" ✍ https://eitaa.com/delneveshtehrj
✨در راه عشق،من زهمه پیشرو ترم سبقت مجاز نیست،فقط خط ممتد است...! #کاظم_سيداکبرى💚 ✍ @delneveshtehrj
✨ آرامش نه عاشق بودن است! نه گرفتن دستی که محرمت نیست! نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه های چند ثانیه ای... آرامش حضور خداست، وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکند... وقتی ناگفته هایت را بی آنکه بگویی میفهمد؛ وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی! غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری؛ وقتی مطمئن باشی با او، هرگز تنها نخواهی بود! آرامش یعنی همین!!! تو بی هیچ قید و شرطی خدا را داري، و او همه چيز است در همه چيز...💚 #ڪپے_این_متن_باذڪر_آیدے ✍ @delneveshtehrj
✨گر بگویم که مرا با تو سرو کاری نیست در ودیوار گواهی بدهد کاری هست #سعدی💚 ✍ @delneveshtehrj
✨ #شیخ_رجبعلی_خیاط : انسان هر گاه توجــهش از #خدا قطع شود #نفس و #شیطان که دو کمین او هستند #قلب او را تصرّف مےکنند و کارخود را شروع‌مےکنند. #کیمیای_محبت_ص۱۸۴💚 ✍ @delneveshtehrj
السَّلامُـ عَلیڪ یااباعَبدِاللّه💚
✨سر صـبحی که همـه مست نم گلـبرگند من به روی تو از این دور "سلامی" دارم... #صبحتـــون_زیبــا💚 ✍ @delneveshtehrj
✨هیچ وقت نگو: محیط خرابه ، منم خراب شدم!!! هر چقدر هوا سردتر باشد، لباست را بیشتر میڪنے! پس هر چه جامعه فاسدتر شد، تو #لباس_تقوایت را بیشتر ڪن ☝️ #حجت_الاسلام_قرائتے 💚 ✍ @delneveshtehrj
✨نه صبر هست ما را، نه دل، نه تاب هجران ماییم و نیمه جانی، آن هم به لب رسیده ... #اهلی_شیرازی💚 ✍ @delneveshtehrj