eitaa logo
دلنوشتـه🇵🇸
8.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
800 ویدیو
11 فایل
بـسـم الله الـرحمن الـرحیم حرمت بس که شبيه است به محراب نماز هرکه آمد به تماشاي تو در سجده فتاد کپی با ذکر صلوات آزاد حرفاتونو اینجا میخونم payamenashenas.ir/delneveshtehrj
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مورچه باش! ولي متفاوت باش. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻧﮕﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ، ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ؛ ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺴﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ نَایست... ﺩﺭﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ... ﭼﻪ ﺑﺴﺎ خداوند ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﯼﺍﺕ ﮔﺮﺩﺍند... ✍ @delneveshtehrj
✨-شده آیا که نفهمی؛ که چه مرگت شده است؟ من دقیقاَ به همین حال دچارم امروز… #علیرضا_آذر💚 ✍ @delneveshtehrj
دلنوشتـه🇵🇸
#رمان_آشناے_غریب💞 #قسمتـ_پنجم #دلنوشته✨ مصطفی آروم داشت رانندگی میکرد همون جایی که استواری بهش آدرس
💞 (ادامه) ✨ استواری برگشت پشت سرشو نگاه کرد : بزن منتظرم مصطفی جوابشو از جیب کاپشنش درآورد و شماره فاتحی رو گرفت با چند تا بوق اولی جواب داد : سلام علیکم آ سید مصطفی : سلام از بنده حاجی احوال شما چطوره فاتحی : الحمدالله ، شما چطورین مصطفی : خداروشکر عرضی داشتم خدمتتون فاتحی : اگر بابت موضوع امروزه که با خود خانم استواری درست میگم فامیلیشون استواری بود؟ مصطفی : بله بله میدونم باهاشون صحبت کردید که نمیتونن این اردو رو برن اما حاجی من امروز خدمتتون عرض کردم با ماشین شخصی خودم پشت سر دانشجو ها هستم تا هر ساعتی راننده حرکت کرد پشت سرشم دهر جا هم وایساد می ایستم اصلا نگران این موضوع نباشید فاتحی : نمیشه سید جان نمیشه الکی کشک که نیست شما خودتو واسه من مسئولیت داری اومدیم وسط راه خوابت برد یا خدایی نکرده اتفاق های دیگه مصطفی : مسئولیتش با خودم حاجی ، با خودم هر اتفاقی که بیفته فاتحی از اصرار های مصطفی تعجب کرده بود : دلیل این همه اصرارتو نمیدونم سید ، حالا فردا بیا با هم صحبت میکنیم مصطفی: حاجی مهمه فردا بیام دیگه قبول کنید حاجی من خودتون میدونید نه اهل خواهشم نه التماس این دفعه برای بار اول و اجازتون خواهش میکنم فاتحی سکوت مرده بود مصطفی گفت : حاجی هر چی شد با خودم مسئولیت خودم بچه ها همش با خودم فردا میام خدمتتون تعهد کتبی میدم فاتحی : ای بابا سید نیاز نیست خودت برا من کاملا قابل اعتمادی چشم فردا تشریف بیار حلش میکنیم مصطفی خوشحال شد : چشم ازتون ممنونم لطف کردید فاتحی : موفق باشی مصطفی زحمت کشیدید یا علی مصطفی که تلفنش تموم شد استواری با داد گفت : چی شد مصطفی : شما از اونجا تشریف بیارید لطفا کنار حل شد فردا میرم پیششون استواری کامل از رو لبه برگشت : منم میام مصطفی : چشم حالا شما از اون لبه بیاید این طرف لطفا استواری : راسته یا به خاطر اینکه بخوای منو از اینجا بکشونی اون طرف اینا رو میگی مصطفی : راسته من دروغ ندارم به کسی بگم استواری از لبه اومد کنار و روبرو مصطفی ایستاد و دستشو بلند کرد مصطفی همون جور که سرش پایین بود : چی شده ؟ استواری همون جور که دستش جلو مصطفی بود : گوشیم بده مصطفی گوشی رو داد بهش و گفت : هوا سرده زودتر تشریف ببرید خونه روسریتونم افتاده اون گوشه کنار ستون استواری رفت روسریشو برداشت و چون خاکی شده بود چند بار تکوندش و سرش کرد : خب شما برو دیگه من خودم میرم مصطفی : الان دور وقته خودم میرسونمتون استواری گوشیشو روشن کرد و انگار داشت تماس می گرفت گفت : نترس نمیپرم تو برو میرم خونه یه دفعه انکار پشت خط کسی جواب داد استواری دستشو به علامت هیس بالا آورد و ادامه داد : سلام حمید کجایی ؟ مصطفی دید داره با تلفن صحبت میکنه ازش فاصله گرفت و گوشه ای ایستاد نگاه صفحه کوششی کرد چون رو سیالات بود متوجه نشده بود مادرش بیش از هفده بار بهش زنگ زده میخواست زنگ بزنه که استواری اومد جلو مصطفی : تو برو فردا ساعت 9 دانشگاه میبنمت جلو بسیج مصطفی : باشه پس ، فردا هستم در خدمتتون خدانگهدار مصطفی داشت میرفت که استواری بلند داد زد : جلوت دیگه کسی نیست سر بلند کن از این پله ها نیفتی ... "سید مصطفی حسینی" ✍ https://eitaa.com/delneveshtehrj
✨|وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكيلاً | [ و به خدا توکل ‌کن ، و همین بس که او وکیل کسی باشد‌‌..، ] گردوستان به علم و هنر تکیه کرده اند ما را هنر نداده خدا جز توکلی #آیـه‌ی‌سوم_احزاب💚 #شعرازشهریار ✍ @delneveshtehrj
با من به زبانی و به دل با دگرانی... #سنایی💚 ✍ @delneveshtehrj
✨بعضی ها عجیب خوبند! من باور دارم که گاهی خدا، با بندگانش ما را در آغوش میگیرد...💚 ✍ @delneveshtehrj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ #ویژه💔 🏴 #فاطمیه ⚠️ وظیفه ای بسیار بسیار مهم این ایام رو از دست ندیما🙂 دعابرای فرج یادمون نره✨ #منتشرڪنیدحتےبدون_لینڪ ✍ @delneveshtehrj
✨ای که به هنگام درد راحت جانی مرا #مولانا💚 ✍ @delneveshtehrj
⚜دوست داری ایام البیض 13 تا 15 رجب توی مشهد حرم امام رضا اون هم مهمان آستان قدس رضوی معتکف بشی؟! 💌 از 1 بهمن تا 14 بهمن از کل ایران اسم نویسی میکنه و بعد قرعه کشی میکنه و اسامی معتکفین رو اعلام میکنه و سه روز اعتکاف حرم امام رضا کههیچ هزینه ای هم نداره..! 💻سایت ثبت نام اعتکاف: http://www.etekaf.aqr.ir 🔖توجه: 📆زمان اعتکاف ۱۳ تا ۱۵ ماه رجب هست که میشه ۲۹ اسفند امسال و اول و دوم فروردین سال آینده 💚 همه گویَند محال است اَما... دِلخوشَم من به مَحالاتِ رضا💔 .. ✍ @delneveshtehrj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس سند عشق به امضا شدنش می ارزد گرچه من تجربه ای از نرسیدنهایم کوشش رود به دریا شدنش می ارزد کیستم ، باز همان آتش سردی که هنوز حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم به همان لحظه ی بر پا شدنش می ارزد دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد سالها گرچه که در پیله بماند غزلم صبر این کرم به زیبا شدنش می ارزد. #مولانا💚 #مخاطب_خاص_من ✍ @delneveshtehrj
✨من می روم ز کوی تو و دل نمی رود #شفیعی_کدکنی💚 ✍ @delneveshtehrj
✨کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را #فروغی_بسطامی💚 ✍ @delneveshtehrj
✨امیر المومنین علی (علیه السلام): دوری کردن از گناهان عبادت توبه گران است. #حدیث_دلنوشته💚 ✍ @delneveshtehrj
✨همه ما یک نفر را داریم که نداریمش ! می‌دانید چه می‌گویم ؟ دوستش داریم و با قلبمان می‌خواهیم کنارش باشیم ... به یادش بیدار می‌شویم و شب ، قبل از خواب ، به او فکر می‌کنیم ... برایش ستاره ستاره دلخوشی آرزو می‌کنیم و دوست داریم سبدِ دلتنگی‌هایش همیشه خالی از دیگران و پر از ما باشد ... یک نفر که می‌خواهیم دنیا خالی شود ، اما خودش باشد کنار ما و بی حوصلگی های‌مان ... این یک نفر همانی است که با ما ، ولی بی ماست ... #زیورشیبانی💚 ✍ @delneveshtehrj
✨در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند #هوشنگ_ابتهاج💚 ✍ @delneveshtehrj
✨⇜ « لاتتبعوا خُطوات الشّیطان... » (بقره-۱۸۶) آدم ها آرام آرام از #خدا دور می شوند؛ بدون اینکه متوجه شوند قدم قدم...👣 ✍ @delneveshtehrj
✨میروم گوشه ی تنهایی خودغرق شوم آنچنانی ڪه نباشد اثری از خبرم #محمد_شیخی💚 ✍ @delneveshtehrj
✨ #شهدایی_دلنوشته سر سفره عقد نشسته بوديم،💍😇 عاقد که خطبه را خواند، صداي اذان بلند شد. حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد، دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد براي تو شوهر نمي شود متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟ گفت: کسي که اين قدر به نماز و مسائل عبادي اش مقيد باشد، جاش توي اين دنيا نيست. #شهیدحسین_دولتی💚 شادےروحشان صلوات ✍ @delneveshtehrj
دمی با توبه سربردن،خودش آرامشی ناب است✨ #فریدون_مشیری💚 ✍ @delneveshtehrj
✨مهربان كه باشی ، خورشید از سمتِ قلب تو طلوع خواهد کرد ! و صبح مگر چیست جز لبخند مهربانت ... #معصومه_صابر💚 #صبح_بخیر ☕️ @delneveshtehrj
✨عاشق نشوم، دل ندهم؛ پس به چه کوشم؟! جز عشق دگر بهر چه کار است دل ما؟! #شفایی_اصفهانی💚 ✍ @delneveshtehrj
دلنوشتـه🇵🇸
#رمان_آشناے_غریب💞 #قسمتـ_پنجم (ادامه) #دلنوشته✨ استواری برگشت پشت سرشو نگاه کرد : بزن منتظرم مصطفی
💞 ✨ مجتبی : ای بابا حاج خانوم بگیر بشین بچه که نیس مصطفی حاج خانوم همین جور که تسبیح تو دستش بود و ذکر میگفت پر از استرس و نگرانی بود که مجتبی رفت یه لیوان آب واسش آورد و داد دستش : بخور یه ذره از این حاج خانوم با دستش لیوان ابو پس کشید شقایق رفت گونه مامانشو بوسید و گفت : مامان جونم چرا اینقدر نگرانی خب کار براش پیش اومده حاج خانوم انگار حرف بچه ها رو نمی شنید فقط ذکر میگفت و پر از آشوب بود که صدای در حیاط اومد حاج خانوم سراسیمه دویید داخل حیاط مصطفی نگاهش به مامانش که پر از استرس و نگرانی بود انداخت : چی شده مامان حاج خانوم روی همون کاشی های سرد حیاط سجده شکر کرد مصطفی رفت جلو و بلندش کرد :الهی فدات بشم مامان ، دیدم زنگ زده بودین گفتم دیگه بیام خونه شرمنده جواب ندادم مجتبی با توپ پر اومد جلو مصطفی وایساد : چی چیو شرمنده ای حاج خانوم دلش هزار راه رفت آروم و قرار نداشت ذکر از لباش نمی افتاد نمیتونستی گوشیتو برداری یه پیام خشک و خالی بدی مصطفی دستشو گذاشت رو شونه مجتبی و گفت : شرمنده داداش اینقدر درگیر بودم که واقعا نتونستم مجتبی نگاه مصطفی که کرد با اون شرمنده گفتنش انگار دلش یه حالی شد مصطفی رو بغل کرد : تو چرا اینقدر شیرینی نمیتونیم یه دعوا هم کنیم هر دو شون که بغل هم بودن بلند خندیدن انگار نه انگار هوا سرد بود، گرمی حضورشون سردی زمستونو از یادشون برده بود یه دفعه یه جیغ خیلی یواش پشت سر مجتبی اومد برگشتن که شقایق خودشو لوس کرد : این چه وضعشه منم هستما حاج خانوم رفت سمت شقایق و گونشو بوسید : بیاین داخل سرده مجتبی داشت میرفت داخل رو به شقایق گفت : بیا داخل جیغ جیغو سرما میخوری دیگه نمیتونی جیغ جیغ کنی شقایق بلند گفت : عهههههههععع میزنمتاااااا مجتبی بلند بلند خندید و رفت داخل مصطفی رفت روبرو شقایق دستاشو گرفت : چرا دست های اکسیژن من یخ کرده شقایق با چشمهای قهوه ای خوش رنگش و نگاه معصومش به مصطفی نگاه میکرد مصطفی دستهای شقایقو آورد بالا و چشماشو بست و بوسیدش تمام حسش فکرش دهنش امیدش عشقش تک خواهرش بود که با جون و دلش دوسش داشت شقایق انگار خجالت کشید سرشو انداخت پایین : بریم داخل داداشی سرما میخوریما مصطفی متوجه حجب و حیا شقایق شد و با هم رفتن داخل مصطفی داشت رو جزوه هاش نگاه میکرد که صدای در اتاقش اومد : بفرمائید حاج خانوم با دو تا لیوان چایی وارد اتاق شد مصطفی جلوش بلند شد ؛ به به دست شما درد نکنه مامان چقدر چایی دلم کشیده بود حاج خانوم نشست رو تخت مصطفی و گفت : نوش جونت مامان مصطفی میخواست چایی برداره که حاج خانوم گفت : خانم استواری کیه که سراسیمه رفتی مصطفی که پایین تخت جلو حاج خانوم نشسته بود تکیه به دیوار داد : یکی از دختر خانمهایی هستن که داخل دانشگامونن اصرار دارن برن شلمچه حاج خانوم : همین اردو پس فردا مصطفی : بله اما ما جا نداشتیم اسم نویسی ها از قبل بوده هر چی بهشون می گفتم قبول نمیکردن اصرار دارن بیان این سفرو منم تصمیم گرفتم ایشون به جای من برن منم با ماشین خودم پشت سر اتوبوس برم با آقای فاتحی هم صحبت کردم اول قبول نکردن حالا امشب که خانم استواری زنگ زدن اعصابشون ریخته بود بهم میخواستن از ساختمون ... به اینجاش که رسید مصطفی دیگه چیزی نگفت و حاج خانم متوجه شد : الله اکبر خب نپرسیدی ازش چرا اینقدر اصرار داره که بره مصطفی : نه مامان جونم بالاخره هر کی یه دلیلی داره اون جا هم یه جاییه که نمیشه واقعا ازش گذشت حال ادمو خوب میکنه حاج خانوم خوشحال بود که پسرش تونسته کاری کنه برا یه نفر ... "سید مصطفی حسینی" ✍https://eitaa.com/delneveshtehrj
✨دنیا و حال خوب و خوشش عاید شما مارا براےشعر و غزل آفریده اند...! #شهریار💚 ✍ @delneveshtehrj
✨دیدمت از بـاغ میگیری سراغِ سیب را نیّتت خیر است؟ یا دل میبری از باغ هم #لیلا_بهادری💚 ✍ @delneveshtehrj