یادداشتهای یک طلبه|امیر خندان
نامه شماره دو
سلام نورا جان
میدانم که نامه اول را هنوز نخواندهای.
قصد نوشتن نامه دیگری نداشتم.
نامهی اول را در جشن تولدت نوشتم و گذاشتم تا سالیان دیگر که خواندن و نوشتن یاد گرفتی خودت بخوانی.
اما دیدم اگر دستبهقلم نبرم و وقایع این روزهای اطراف تو را برایت روایت نکنم، هم به تو و هم به تاریخ مدیون هستم.
اگر من برایت روایت نکنم که در این چند وقت چه بر سر دخترانِ هم سن و سال تو در غزه و یا کرمان افتاد، برایت روایت خواهند کرد که: دختربچه «کاپشن صورتی با گوشواره قلبی» عامل ترور صد نفر در کرمان بود!
دایی جان...
دیشب که مادرت تماس گرفته بود کلمهای گفتی که ذهنم را بهشدت درگیر کرد. چند باری هم کلمات را تکرار کردی. بالاخره فهمیدم چه میگویی. کسی از بچهای که هنوز سنش به دو سال نرسیده توقعی ندارد که «دوستت دارم» را «دوشِت دااَم» تلفظ نکند.
یکشب قبلتر مادرت فیلمی فرستاد که بالای سر بابا نشسته بودی و با تلفن همراه پدربزرگت بازی میکرد.
یاد فیلمهای دختربچه غزهای افتادم و پدربزرگش. حتماً او هم به پدربزرگش میگفته است: دوستت دارم.
عزیزم
در روزهایی که با خوشی و شادی داری بین خانه با عروسک «آخوشی»(آقا خرگوشِ) بازی میکنی، خانوادهای در کرمان داغدار دختربچهای هستند که توسط گروه داعش همراه با جمعی دیگر ترور شد.
اگر تو مهمان ناخوانده جمع خانواده ما شوی، همه خوشحال میشوییم. جایت هم، آغوش یکایک ماست. ولی در همین روزها موشکهای اسرائیل مهمان شوم و ناخواندهای هستند برای فلسطینیها. یکی از همین موشکها ...
بگذار ننویسم. نه من طاقت نوشتن و فکر کردن به این موضوع را دارم و نه مادرت.
ولی اگر روزی این نامه را خواندی، به دنبال سرگذشت دخترِ «کاپشن صورتی با گوشواره قلبی» باش. خیلی از حقایق را هم سن و سالهای تو در این ایام روشن کردند. یادم آمد هفته قبل، با یک شال و کلاه صورتی وارد خانه شدی. بگذریم...
امضا: دایی امیر
۱۴۰۲/۱۰/۲۵
پینوشت:
در حادثه تروریستی در تاریخ 13 دی 1402 در کرمان، دختربچهای دوساله به نام ریحانه سلطانی نژاد به همراه مادر، خواهر و درمجموع هشت نفر از اعضای خانوادهاش به شهادت رسیدند.
#کرمان
#کرمان_تسلیت
#حاج_قاسم