eitaa logo
دل‌نوشت...
2.7هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
54 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⃣2⃣ سلام خسته نباشید و خدا قوت . آرزوی بهترین ها را برای شما دارم. من با یک خانومی در فضای مجازی اشنا شدم ،که الان ۲سال از اشنای ما می گذره ،محل زندگی ما هرمزگان است و محل زندگی خانوم مازندران ،از آن جای که بنده مشغول تحصیل در شهرستان هستم مانعی و مشکلی از دور بودن ایشون ندارم، وخیلی هم تحقیق کردم که این جور ازدواج ها ضررش نسبت به منفعت بسیار زیادتره ولی من تمام فکرهامو کردم و معتقدم تلاش کنی و می تونی بهش برسی و اینکه سرنوشت شما تو دست خودتون هست و اینکه با برنامه زندگی قشنگ میشه خانواده ما از این قضییه مطلع هستنند و خانواده اون ها هم مطلع هستنند اما پدرش و برخورد های لفظی که بین دختر و پدر صورت گرفته برداشت میشه که راضی نیستم و نباید الان که کار از کار گذشته و عاشقش شدی بیای پیشم و بگی فلانی رو می خوام، وبه خاطر فشاری های ذهنی خانوم مدتی گفته بوده که بین ما همه چیز تموم شده اما اینجوری نبوده..... الان که بنده میگم که لطفا با خانوادتون صحبت کنید با خانواده تشریف بیاریم اما خانوم مونده چی بگه و چه بهونه ای بیاره... و چون چیزی نداره بگه ... میگه الان وقتش نیست در صورتی که از نظر سن ازدواجی متعارف عرف مشکلی نداره لطفا میشه راهکار بدی چطوری متعقادعشون کنیم که ما تشریف بیاریم و اینکه راحت بتونه به خانوادش بگه و چی بگه ؟؟... ممنون میشم لطفا کمک کنید . باتشکر
⃣3⃣ سلام خانمی سه و یه ساله هستم سه فرزند دارم دختر اولم کلاس ششم و دختر دومم کلاس اول و پسرم که یه سال ازش کوچیکتره میره پیش دبستان اول اینکه خیلی با هم دعوا میکنن هیچکدوم گذشت ندارن دخترم بزرگ من یه دختر بسیار حساس و زود رنج عصبی هس سریع خواهر برادرش رو برا هر کاری کتک میزنه دختر دومم هم که یه کم لوس شده یعنی شوهرم هرچی میخواست براش تهیه میکرد الان اون بیشتر از بقیه ی اذیت میکنه بهانه جویی میکنه حرف حرف خودشه اگر خواسته ش انجام نشه جیغ میکشه شوهرم عصبیه تا دخترم جیغ میکشه اونم با صدای بلند داد میزنه که من خودم هم میترسم اصلا حوصله نداره من هرچه بهش میگم فایده نداره خودش باعث لوس شدن دخترم شده الان که دیگه دخترم بزرگتر شده رفتارش بدتر شده شوهرم میگه الان اون بزرگ شده همه چی میدونه باید عاقل باشه یه مدتی هس دخترم لکنت زبان هم گرفته و شب ادراری هم داشت الان بیشتر شده از صبح که بیدار میشه شروع به بهانه جویی میکنه مثلا اگه صبحونه میخا د بخوره همون چیزی میخاد که تو خونه نداریم مثلا اگه کره نباشه گریه میکنه میگه الان باید بری بخری در صورتی که تو سفره همه چیز هس البته برا همه کاراش همین طوری نمیدونم چجوری باهاش رفتار کنم لطفا راهنمایی کنید
⃣4⃣ سلام خسته نباشیدمن پنجاه سالمه آخرین بچه ام بیست هفت سالش هست الان هم به خاطر فرار از خدمت سربازی باپنج سال غیبت در حال خدمت سربازی هستش به امید خدا دوماه دیگه تموم میشه سه سال پیش با یک دختراشنا شده بودبه من هم نشون داده بودمن هم یک بار با دختره صحبت کرده بودم بعدچند وقت دوستیشون بهم خورد نمیدونم به چه دلیلی ولی تازگيها باز کپ وگفت دارن وپسرم اصرار داره که ما با خانوادی دختره آشنا بشیم بریم خونه دختره که پدرش پسر منو ببینه ولی چون هنوز موقعیت پسرم برای ازدواج محیا نیست خدمتش تموم نشده کارش مشخص نیست من راضی نیستم به این کار از یک طرف هم میترسم نمیدونم چطور برخورد کنم چکار کنم درسته لطفا من وراهنمایی کنید ممنون از زحمات شما
⃣5⃣ با سلام و عرض ادب خدمت همه عوامل این کانال بسیار مفید. من خانمی 27 ساله هستم حدود چهارساله که عروسی کردم و دو تا پسر دارم . درحال حاضر نگرانیم درمورد ارتباط با خانواده همسرمه. این چند سال اگه حرف نامربوطی ازشون شنیدم یا رفتاری ازشون دیدم که حاکی از دخالت یا توهین به من بوده بیشتر اوقات سکوت کردم.ولی وقتی به همسرم گفتم یه جوری سعی کرد توجیهش کنه. ولی درحال حاضر دیگه تحمل ندارم وازطرفی ازینکه شوهرم نمیتونه به خانوادش چیزی بگه و ازمن دفاع کنه خیلی بیشتر به هم میریزم . ایشون با خانوادشون رودربایستی دارن و کلا خانوادگی اهل احترام گذاشتن به عروس نیستند( برخلاف خانواده ی پدری بنده) فکر میکنم اگه کسی پیدا بشه که همسر دومش بشه ومن دیگه ارتباطم روبا خانوادش قطع کنم بهتره. لااقل احترام بین من و همسرم حقظ میشه وسلامت روحی منم به خطر نمیفته.لطفا منو راهنمایی کنید. آیا امکان داره وضع با ازدواج ایشون بدتر بشه؟یا اگه اصلا کسی حاضر نشه هووی من بشه چه راهی رو در پیش بگیرم؟ممنونم
⃣6⃣ باسلام و عرض خسته نباشید ممنون میشم راهنماییم کنین منو همسرم شهریور ماه عروسی کردیم قرار شد مولودی خوانی بگیریم و مراسم مختصری داشته باشیم اما خانواده من مخالف بودند چون من خرید زیادی هم نکردم من به دلیل فشارهای روانی که بهم وارد شد نتونسم مقاومت کنم و لباس عروس پوشیدمو و ارایش هم داشتم اما نامحرم من رو ندید و مراسم زنانه بود شوهرم بخاطر این قضیه جلو جمع بامن برخورد بدی داشتن که هیچ الان هم سر این قضیه باهم بحث داریم یعنی بادیدن فیلم عروسی و‌‌‌...دوباره ناراحت میشه ومنوهم ناراحت میکنه کار من اصلا عمدی نبود ومن هم ازاینکار راضی نبودم اما شوهرم باز دست بردار نیستن مشکل دیگه ای که هست اینه که ما پیش خانواده همسرم زندگی میکنیم وایشون دوست دارن خانوادشو هم حمایت کنه من بااین قضیه مشکلی ندارم اما رفتار ومنش خانوادشو اصلا نمی پسندم پدرشون باهر مهمونی که میاد خونشون تریاک میکشن خواهرشون با برادراشون شوخیای جنسی میکنن و حریمی بین خواهرو برادرا وجود نداره مادر شوهرم اهل نظم ومرتب بودن نیست حتی پیش بچه سه ساله این مسائلو میگن بدون اجازه به وسایل من دست میزنن و....این رفتارا واقعا منو بهم میریزه البته شوهرم هیچکدوم از این ویژگیارونداره و وقتی من بهش میگم میگه تو خیلی حساسی برات مهم نباشه اما من واقعا نمیتونم فکر بچه هامم که دوست ندارم بااین فرهنگ بزرگ شن میدونم درست نیست این حرفارو به همسرم بگم اما نگمم خفه میشم چون خانوادم باازدواجم مامخالف بودن اصلا نمیتونم پیش اونا اعتراضی بکنم بعضی وقتا اونقدر به این قضایا فکر میکنم ذهنم درد میگیره
⃣8⃣ سلام خداقوت 19 سالمه و همسرم 22 سالشونه. فردی بسیاااارررر احساساتیم اما همسرم کاملا تو این مسىله صفره. میگه خیلی دوسم داره گاهی اوقات باور میکنم اما اغلب با تمام وجود حس میکنم هیچ اهمیتی براش ندارم.اصلا خوشش نمیاد من کنارش بشینم حتی وقتی تنهاییم... در طول روز فقط منم که سمتش میرم خیلی اوقات پسم میزنه وقتی اصرار کنم جوری بغلم میکنه و بعد میگه پاشو برو که حس خیلی بدی بهم دست میده، وقتی ازش دلخورم و باهاش سرسنگینم تا ده روز باهام حرف نمیزنه تا من پیشقدم بشم و بگم غلط کردم که کوتاه بیاد.اصلا حال من براش مهم نیست تا صبح اگه از درد بمیرم هم حتی نمیپرسه چت شده؟! همین شب گذشته سرما زده بود به گردن و کتفم تا خود صبح ناله کردم و ازش خواستم یکم برام ماساژ بده قبول نکرد و بعدم بدون خداحافظی از رفت سر کار. 😢 دیگه خسته شدم بارها شده درخواستم رو بهش مستقیم گفتم که یوقت نگه من نمیفهمم تو چی میخوای اما کاملا بیخیال میگه الان حوصله ندارم_خوابم میاد_میخوام فیلم ببینم...هیچ‌وقت از پیشنهاد من برای حرف زدن استقبال نکرده.دیگه حس میکنم موجود اضافیم توی خونش نمیخوام اینجا بمونم. دیوانه وار دوسش دارم شاید همین نازکشیدنای من بد عادتش کرده تو رو خدا ی راهی جلو پام بزارید
🍃👨🏻🌸 👩🏻❤️ 🌸 ⃣9⃣ سلام خانم عراقی عزیز خسته نباشید من یه دختر ۱۷ساله هستم که یه خواستگار دارم خیلی همدیگرو دوست داریم پسرخاله مامانم هست الان سه سال میشه باهم درارتباط هستیم روز به روز دوست داشتنمون به هم‌بیشتر میشه ولی گه گاهی که زیاد دلتنگش میشم‌ دست خودم نیست وقتی پیام میده خیلی بد اخلاق میشم و میگه تو که اینجوری نبودی وقتی هم بهش میگم از دوست داشتنه دلتنگیه میگه من هچمون دوست داشتنی ندیدم خیلی روحیم خراب شده 😔 اخه قرار بیان خواستگاری امروز و فردا میکنن بخواتر اینکه ازم دوره میلی به درس خوندن ندارم همیشه فکرم مشغوله نمیدونم چیکار کنم روحیم برگرده گه گاهی میشه با کوچک ترین حرفش گریه میکنم 😔 چیکار کنم که از این فکرا بیرون برم و خودمو امیدوار کنم ممنون از لطفتون 💐
🍃👨🏻🌸 👩🏻❤️ 🌸 ⃣0⃣1⃣ با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما مشاور محترم من عمویی دارم که 54 ساله است و مجرد چون که خودشو وقف مادر زمین گیرش کرده بود و همش به اون رسیدگی میکرد که مادربرزگم 3 ماه پیش فوت کرد بعد همین هفته ی پیش عموم گفت که 7 ساله عاشق دختری که همکارش هست بوده و تازه الان از دختره خواستگاری کرده و دختره هم در جواب گفته که منم دوست دارم ولی دیر اومدی و خواستگاری داره که از فامیلای شوهر خواهرش هست و تقریبا به نتیجه ای هم رسیدن بعد عموی من از مادرم خواست که با اون خانم صحبت کنه و منصرفش کنه مادر منم زنگ زد و اون خانم در جواب گفتن که به خاطر خواهرش نمیتونه از ازدواج منصرف بشه بعد عموی من دوباره به مادرم گفت که بازم زنگ بزن و راضیش کن مادر منم استخاره کرد و بد اومد و حالا عموی من عین بچه ها قهر کرده با ما . ما باید چیکار کنیم لطفا راهنمایی کنید با تشکر
🍃👨🏻🌸 👩🏻❤️ 🌸 ⃣1⃣1⃣ سلام وقتتون بخیر من 24 سالمه دوفرزند کوچیک 4 سال و 1 سال دارم همسرم همه جوره حمایتم میکنه ولی دغدغه فکری من اونقدر زیاده ک واقعا افسرده و عصبی شدم دیگه اصلا حوصله هیچ کس حتی بچه هامم ندارم ،با کوچکترین کار بچگانشون واکنش نشون میدم دلم نمیخواد مادر بدی باشم ولی شدم...سعی میکنم خودمو کنترل کنم اما زیاد موفق نمیشم اصلا ارامش فکری ندارم،فکر رسیدگی ب بچه ها و غذا درست کردن و جمع و جور کردن و رسیدن ب همسر، رسیدن ب ظاهر خودمو و....اصلا وقت رسیدن ب اسایش فکری خودمو ندارم یکسره سرپام و کار میکنم تو خونه واقعا خسته شدم فکرم اصلا اروم نیست واقعا افسرده شدم دلم میخواد از این حالت در بیام لطفا کمکم کنید
🍃👨🏻🌸 👩🏻❤️ 🌸 ⃣3⃣1⃣ سلام وعرض ادب واحترام🙏 خانمی هستم 32 ساله ویک دخترهشت ساله دارم که هشت ماهه ازشوهرم طلاق گرفتم شوهرم رابطه نامشروع بازنان دیگرداشت چندسال مامشاوره میرفتیم وبارهاتعهدکتبی وثبتی داد ولی عمل نمیکرد حتی باراخر پیش قاضی زدروقران وقسم خورد ولی بازهم تکرارمیکرد تااخرطلاق گرفتیم حالامدتی است دوباره برگشت ومیگه پشیمونم ومدام به دخترم میگه مامانتوراضی کن تااشتی کنیم دخترم افسرده شده همیشه دلدرد داره.. وهمه اهل محل میگن یه فرصت بهش بده ولی خودم هیچ اعتمادی بهش ندارم وازطرفی دخترم راکه میببنم دلم میخوادبرگردم ولی وقتی میخوام بهش فکرکنم کل ان خاطرات بدی که بهاش داشتم میان جلوم لطفا راهنماییم کنید که چکارکنم
🍃👨🏻🌸 👩🏻❤️ 🌸 ⃣4⃣1⃣ سلام خانم عراقی عزیز من 30سالمه شوهرم 36سالشه سه تا فرزند 10ساله ویه دختر 1 ساله دارم من خیلی فرد حساسی هستم به خاطر هرچیزی پرخاشگری میکنم خیلی زود رنجم تحمل هیچیو ندارم اعصابم خیلی ضعیفه خیلی لاغره هستم دوست دارم چاق بشم ولی اصلا چاق نمیشم صورتم ازالان که سنی ندارم داغون شده به خاطر همین به همسرم خیلی بدبین شدم هروقت بیرون میریم شوهرم یه دختر ببینه خیلی ناراحت میشم میگم چون چاق وخوشگله خوشت اومد حرفی که نباید بزنمو میزنم مثلا میگم کاش با من ازدواج نمیکردی من عاشق شوهرم هستم ولی نمدونم چراااااا بهش انقدگیر میدم با ماشین جایی که میریم چشمم فقط به شوهرمه ببینم به کسی نگاه میکنه یا نه ،دیگه خسته شدم ازاین کارای مسخرم نمدونم چرا اینجوریم روز به روز حساستر میشم دوست دارم زندگی خوبه بسازم ولی نمیشه میترسم آینده بچه هام هم همینطور بشه پیش مشاور هم رفتم نتیجه نگرفتم در ضمن شوهرم هیچ وقت با من معاشقه نمیکنه هرچی بهش میگم براش مهم نیست نمدونم شاید از هیکلم خوشش نمیاد تروخدا بگین من چیکارکنم ممنون میشم
🍃👨🏻🌸 👩🏻❤️ 🌸 ⃣5⃣1⃣ سلام و خسته نباشید .اوایل زندگیمون با همسرم خیلی بچگانه رفتار میکردم و خیلی چیزارو به رخش میکشیدم که چی داره چی نداره و هی مادر شوهرم منو ناراحت میکردو منم عصبانیتمو رو اون خالی میکردم واونم ناراحت میشد اما اینکه از ته قلبم میدونم دوسم داره و منم خیلی دوسش دارم ولی خیلی مواقع همو ناراحت میکنیم البته من خیلی لجبازمو هیچوقت اون چیزیو که میخوام بگمو نمیگم میخوام وضعیتو درست کنم بدترش میکنم. همسرم زیاد تو حموم میمونه و باعث میشه بحث بینمون بالا بگیره من دوست ندارم زیاد حموم بمونه رو نجاسات خیلی حساسیت نشون میده(البته این حساس بودنشون ارثیه و داییش وسواس داره) و هی میشوره و شستن منم رازیش نمیکنه.به مادرش خیلی وابستس جوری که هرروز باید اونو ببینه و کمی از وسایلاشم خونه مامانشه و هر صبحم که میره کار باید اونو ببینه بره وقتی هم برمیگرده بازم میره اونجا، خیلی چیزارو به مادرش میگه نباید بگه. زیاد از خونه بیرون نمیره و توکارای منم دخالت میکنه و خیلی وقتا لباسارو خودش تو حموم میشوره بااینکه لباسشویی داریم اصلا این کاراش و بعضی از کارای دیگش خیلی ناراحتم میکنه و باعث میشه گاهی اوقات دعوامون بشه(البته دعوامون اینجوریه که اونم حرفاشو میگه منم حرفامو با داد میگم یکم عصبیم زود عصبی میشم و اما یکم پیازداغشو زیاد میکنیم و من خیلی زودرنجمو زود گریم میگره اونم ناراحت میشه و از دلم در میاره گاهی اوقات خودشم به خاطر این وضعیت و ناراحت کردن من ناراحت میشه و گریه میکنه ) .به خاطر خیلی چیزا که بهش گفتم و به رخش کشیدم حس میکنه خیلی وقتا اونو یک فرد وسواسی میدونم و از اینکه باهاش ازدواج کردم پشیمونم ولی اینطور نیس نمیدونم چیکار باید بکنم دراین مورد خیلی به کمکتون احتیاج دارم که حداقل کمی از این مشکلات رو که اعصابمو داغون میکنن حل کنم . من خیلی دوسشدارم و نمیخوام زندگیمو از دست بدم . البته تقصیر خودمم هستش اوایل زندگی مون فهمیده بود قبلا تو دوران مجردی دوست پسر داشتم واسه همین هی بهم میگف میخوام گذشته تورو بدونم منم کاملا براش تعریف کردم چون کار خاصی نکرده بودمو فقط در حد تلفن بااینکه اون میگه بهم اعتماد داره ولی کوچکترین سوالش که میپرسه کجا بودی زود به فکرم میاد که اون بهم اعتماد نداره واسه همین میپرسه .و از طرفی ام من همه چیزو به مامانم میگم واسه همین میگه راز زندگی رو به کسی نگو مثلا به مامانت نگو من زیاد حموم میمونم و ... اون خودش میدونه گاهی اوقات زیادمیشوره بهم گفته که وقتی ناراحت میشه اینکاراش شدت میگیره الان هم که خیلی قرض داریم واسه خاطر عروسی میگه از اونه اگه وام رو بگیریم به قرضهام بدم درس میشم منم نمیدونم چیکار کنم میدونم چیزای خاصی نیستن ولی اذیتم میکنن خواهش میکنم کمک کنین تا ذهنم اروم بشه البته من۱۷ سالمه و کنکوریم همسرم ۲۵ سالس ۴ ماهه که ازدواج کردیم و خیلی اصرار داره بچه دار بشیم اما من دوست ندارم هرجوری هم بهش میگم ناراحت میشه و میگه سن من داره میگذره اخه اطرافیانمون خیلی زود بچه دار شدن حتی داداشم چن سال از همسرم کم سنه و سالتره و یه پسر داره واسه همین خیلی تاکید میکنه و خیلی هم بچه دوست داره و شغلشم نظامی هستش نمیدونم چجوری قانعش کنمو از اینکار جلو گیری کنم چون ما هنوز مشکلاتی داریم که حل نشده نمیدونم چیکار کنم میشه راهنمایی کنین لطفا😔
🍃👨🏻🌸 👩🏻❤️ 🌸 ⃣6⃣1⃣ سلام خسته نباشید من خانمی هستم پنجاه ساله سه فرزند دارم که آخریش پسره بیست وهفت سالشه پارسال من ماشین خریدم برا خودم چهار سال پیش گواهی نامه گرفتم چون تو رانندگی استرس دارم بیشتر پسرم ماشین رو استفاده میکرد جایی هم میخواستم ما رو میبرد چند بار هم تصادف جزیی کرده بود خودش درست کرده بود تا اینکه چند روز پیش یک تصادف بدی کرده کلا جلوی ماشین داغون شده وسالم موندن خودش هم یک معجزه بوده حالا خواستیم درست کنیم که خیلی خرج داره مجبوریم بفروشیم میخواستم شما منو راهنمایی کنید چطور با این پسرم برخورد کنم که متوجه اشتباه و بی احتیاطی خودش بشه ضمن اینکه روحیه خودش رو از دست نده اگه ممکن داره جواب منو زودتر بدید شوهرم آدم بیخیال هستش خودش هم نتونسه گواهی نامه بگیره برای همین ماشین نداره این اولین ماشینی بوده که ما خریدیم اونم باپس اندازه خودم بوده حالا موندم بازم ماشین بخرم یانه
🍃👨🏻🌸 👩🏻❤️ 🌸 ⃣7⃣1⃣ سلام . من ٣٣ سالمه و ٣ ساله ازدواج کردم و این ازدواج دومم هست البته ازدواج اولم زیاد طول نکشید. بعد با همسر دومم که الان ٣١ سالشه ازدواج کردم ولی کم کم متوجه شدم بهم محل نمیزاره و دوستم نداره و هر چه تلاش میکنم و محبت میکنم انگار نه انگار. الان هم خانمم حامله س و میگه اگه حامله نمی بودم طلاق میگرفتم. در ضمن قبل از ازدواج یه خواستگاری داشته که بنا به دلایلی بهم خورده ولی ظاهرا با اون خواستگار در تماس هم هست و حتی دیدم که تا ٣ نیمه شب البته یه شب با این آقا پیام رد و بدل میکردن. لطف بفرمایید جواب بدید چون منتظر هستم و نمیدونم چه کنم. ممنونم
🍃👨🏻🌸 👩🏻❤️ 🌸 ⃣8⃣1⃣ سلام پسری هستم 23ساله که دوسال پیش بادخترخالم عقد کردم 5سال ازخودم کوچیکتره همه چی خوب بود واینوهم بگم ک حتی همه میگفتن توازنظرقیافه ازنامزدت سرتری حتی خودشم فهمیده بود و بهم میگفت برو یه دختر خوشگلتربگیرو شغل خوبی هم دارم (شرایطم طوری بود ک تقریباخاستگاری هرکی میرفتم توشهرستانمون نه نمیگفت ولی دخترخالموگرفتم بخاطر شناخت و اشنایی) ولی من هعی میگفتم من فقط تورو میخوام و حرف بقیه رو گوش نکن و اعتمادبنفسشوبالاتربردم دانشگاه بودم ک اومدم خونه فهمیدم بهم خیانت کرده و این دوسال خیلی از دروغارو بهم گفته بود ک تازه دارم میفهمم. الان چهارماه گذشته و داریم کارای طلاقو انجام میدیم چون دیگه یدرصدم بهش اعتماد ندارم و کاملا روحیم داغون شده ونسبت به همه بدبین شدم وبه هیشکی اعتمادندارم و همش اعصابم خورده ک چرا منی ک ازهمه نظربهاش خوب بودمووازشم سرتربودم بهام اینکارو کردالبته بعضی وقتا ک بداخلاقی میکردم بعدش زود ازدلش درمیاوردم ویه سوال دیگه دارم اینکه تواین دوسال من هرباربداخلاقی کردم ایشون حتی یبارهم بامن قهرنکرد ایااین عادیه؟میترسم ازاینکه وقتی دوباره باکس دیگه ازدواج کنم و به اون بدبین و شکاک باشم و زندگیم بازخراب شه درضمن این اتفاق توعقدافتاد وهنوزعروسی نگرفتم لطفا کمکم کنین چطوری ازشراین بدبینی و بی اعتمادی خلاص شم و همچنین چجوری ازدست این فشارروانی ک باوجوداینکه بالاتر بودم منوندیدواینکاروکرد..خلاص شم واونوفراموش کنم و ب ایندم امیدوارشم