فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معلم به حبیبه میگه گریه نکن عزیزم اخرین کلاسه؛ آخر زندگی که نیست.
حبیبه چند روز بعد شهید میشه🥺
معلم نوشت ببخشید حبیبه ، آخر زندگی هم بود.....😭😭😭😭
#غزه
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
دلتنگ کربلا 🕊
نام:علی اکبر
نام خانوادگی:نظری ثابت
نام پدر:حسین
تاریخ تولد:۴۲/۶/۲
محل تولد:قم
تاریخ شهادت:۶۴/۱۲/۱۶
محل شهادت:فاو
نام عملیات: والفجر هشت
🌹شهید علی اکبر نظری ثابت در سال ۴۲در شهر مقدس قم به دنیا آمد. سالهایی که حضرت روح الله (ره) در پای درس عرفان و فلسفه و فقه و تفسیر، آهنگ قیام و جهاد؛ اقدام به حرکت فرموده بود، سربازانش در دامان شیرزنان محلههای محروم نشین، شیر غیرت و مبارزه مینوشیدند و قدم به قدم الفبای ایثار و استقامت تاریخ چهارده قرن تشیع را هجّی میکردند.
علیاکبر در این سالها و در فراز و فرود حادثههای دهه تبعید و تعقیب و گریز مبارزان در کوچه پس کوچههای محلهای غیرتمند به نام دروازه ری واقع در خیابان آذر قم، در کنار همکلاسیها و دوستان خود در خانوادهای مستضعف و بسیار زحمتکش بزرگ شد.
وی دوره ابتدایی را در مدرسه میرزای قمی و دوره راهنمایی را در مدرسه سلامت گذراند و سال اول دبیرستان را در مدرسه حکیم نظامی قم سپری کرد. در همه سالها شاگردی ممتاز، با استعداد و نمونه بود.
کار و تلاش و غیرت، جوهره ذاتی او بود و آموخته بود که با عزت نفسی بالا، در هیچ موقعیتی فرصتها را از دست ندهد. تابستانها، علیرغم مخالفت پدر، کار میکرد تا از درآمد به دست آمده در بنایی و برقکشی و ساندویچ فروشی، مخارج تحصیل خود را فراهم کند.
نوجوان بود که در راه مبارزه با رژیم طاغوت قرار گرفت. درگیری با مأموران رژیم، تعقیب و گریز با ساواک، سوزاندن لاستیک، شعارنویسی روی دیوار، تکثیر و توزیع اعلامیه و نوارهای امام و هرکاری که ازعهدهاش برمیآمد، دنیایی پرشور و حرارت، درعرصه مبارزه را پیش روی علیاکبر نهاد.
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
پس از پیروزی انقلاب، نگهبانی و بازرسی از جادههای مهم شهر قم و همچنین نگهداری و حفاظت از برخی مراکز اداری شهر را در کنار دیگر بسیجیان و نیروهای مردمی و خودجوش شهر بر عهده گرفت.
شروع جنگ و سقوط خرمشهر، چیزی نبود که خون غیرت را در رگهایش به جوش نیاورد. در اولین فرصت، پدر را قانع ساخت و با گروهی مردمی به خرمشهر در جبهه کوت شیخ اعزام شد. پس از پایان مأموریت به قم بازگشت و در اولین فرصت در پرسنلی سپاه قم مشغول خدمت شد و مدت زمانی اندک نگذشته به پادگان ۱۹ دی اعزام شد.
پس از گذراندن دورههای آموزشی برای نخستین بار به صورت رسمی، در عملیات فتح المبین شرکت جست و در مراحل نخست عملیات از ناحیه پا مجروح شد. پس از بهبودی کامل، جامه سبز و مقدس پاسداری از انقلاب را بر تن کرد و با اشتیاق فراوان به جبهه اعزام شد.
در نخستین اعزام رسمی با عنوان نیروهای سپاه، جذب واحد اطلاعات –عملیات تیپ۱۷ علیبن ابیطالب(ع) شد. نخستین عملیاتهای شناسایی او پس از طی مراحل آموزش، منطقه عملیاتی محرم بود که در آن خوش درخشید و شگفتی فرماندهان را با استعداد و دقت خود برانگیخت.
با سرعت تمام، مراحل پیشرفت را طی کرد و در عملیات خیبر با انتخاب و اصرار شهید مهدی زین الدین و در حالیکه تنها ۱۹ سال داشت به عنوان جانشین واحد اطلاعات – عملیات لشکر ۱۷ علیبن ابیطالب(ع) مشغول به کار گردید. همه این امتیازات و افتخارات با توجه به سن اندک او، محصول زیرکی و دقت و بیشتر از آن، معنویت و خودساختگی بالای او بود که همه نزدیکان او به آن اعتراف داشتند.
در عملیات والفجر مقدماتی، پس از تلاش خالصانهای برای احداث خاکریز، از ناحیه پا مجروح شد و مدت چند ماه سختی جراحت را به جان خرید. پس از آن در عملیات والفجر چهار و عاشورای دو جراحتی عمیق برداشت؛ تا جایی که تا نزدیکی مرز شهادت رفت. همچنین در عملیات بدر، از ناحیه دست مجروح شد.
مجموعه لیاقتها و استعدادهای کم نظیر و شخصیت استوار و قویاش در کنار معنویت و پارسایی عجیب او، باعث شده بود علی اکبرِ بیست و دو ساله، یکی از فرماندهان برجسته، زیرک، سریع الفکر و برنامهریز لشکر ۱۷ به شمار آید؛ تا آنجا که در بیشتر تصمیمگیریها و مراحلِ اجرا و اقدام، به عنوان بازویی پرتوان و عنصری مطمئن شناخته میشد.
شخصیت جذاب و معنوی و روحیه خاکی و بسیجیاش در کنار همه آن امتیازات اخلاقی و نظامی، از او شخصیتی جامع و کامل ساخته بود؛ به نحوی که مورد توجه بیشتر فرماندهان و بسیجیان لشکر ۱۷ قرار گرفت. این امتیازات بالا، مانع از آن نبود تا او، اخلاص و روحیه ایثار و صمیمیت خود را فراموش کند. سختترین کارها را شخصاً بر عهده میگرفت و بدون هیچ توقع و غروری آن را به بهترین شکل به انجام میرساند.
سرانجام این روح ناآرام و پرتلاطم، در بیست و دو سالگی و در شب شانزدهم اسفند ۱۳۶۴ در منطقه عمومی فاو و در حین اجرای عملیات والفجر هشت، از کالبد مطهر و پاکش پرواز کرد و بریده از دنیا، رو به دیار باقی، بال گشود و در تجارت عظیمی که با خدای خود کرده بود، به بهای جان، متاع جاودانه و ردای افلاکی شهادت را ستاند.
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
دلتنگ کربلا 🕊
🔺خاطراتی از کرامات شهید:
مقام والای شهید نظری و شفای یک مادر شهید:
پدر شهید علیاکبر نظری ثابت نقل میکند به گلزار شهدا که رسیدم دیدم خانم مسنّی دارد سنگ قبر فرزندم را میشوید. بالای سرش رسیدم گفتم: «خانم شما این شهید را میشناسید؟ گفت: تا یک هفته پیش او را نمیشناختم. گفتم: پس چی شد که شناختید؟ در پاسخ گفت: من خودم سیدهام و مادر شهید هستم. فرزندم در ردیف دوم پیش پای شهید زینالدین مدفون است. بیماری لاعلاجی گرفتم و مدتها دنبال مداوا بودم. هرکاری کردم خوب نمیشدم؛ خیلی ناراحت بودم.
از خدا خواستم تا حداقل خواب فرزند شهیدم را ببینم. وقتی به خوابم آمد، به پسرم گله کردم که مگر تو شهید نیستی؟ من مادرت هستم و سیدهام! کاری بکن و از خدا بخواه شفا بگیرم. پسرم گفت: برو سر قبر علیاکبر. گفتم: کجاست تا پیدا کنم؟ گفت: عصر پنجشنبه پدرش میآید سر قبرش، بگرد پیدا میکنی. چند بار آمدم تا پیدا کردم. به شهید شما متوسل شدم و شفا گرفتم. بار دیگر از خدا خواستم تا خواب پسرم را ببینم. به خوابم آمد. از او پرسیدم: چرا مرا به آن شهید حواله دادی؟ گفت: در این عالم شهداء درجه و جایگاههای متفاوتی دارند. هرکسی در دنیا اخلاص و تلاش بیشتری داشته در اینجا درجه و مقام بالاتری دارد. به همین خاطر شما را به شهید علیاکبر نظری ارجاع دادم.
دستگیری شهید نظری از دختر دانشجو
پدر شهید نظری ثابت میگوید: همین که نشستم سر مزار فرزندم دیدم دختر خانم جوانی نشسته است کنار قبر فرزند شهیدم و فاتحه میخواند. فاتحه خواند وگریه کرد. انگار مثل خواهری بود که برای برادرشگریه میکند.گریهاش که تمام شد گفتم: دختر شما با این شهید آشنا هستید؟ گفت: نه من بچه سبزوار هستم و در قم درس میخوانم چندین شب پیش خواب دیدم که این شهید بزرگوار به نزدم آمد و گفت: آمدهام اینجا تا به شما بگویم این اموال و امکاناتی که برای شما خرج و هزینه میشود از اموال بیتالمال است. شما در دو کار سستی و کاهلی میکنید اول نماز و دوم درس! همانجا از ایشان سؤال کردم مزارتان کجاست؟ که دقیقاً اسم و نشانی مزار خودش را داد. پس از آن حدود سه سال هر عصر پنجشنبه زودتر از من آن دختر خانم میآمد و شروع میکرد به قرآن خواندن بر سر مزار شهید نظری...
مشکلگشای حاجتمندان
مادر شهید نظری میگوید: سر مزارش نشسته و توی حال خودم بودم. جوانی با ظاهری خیلی شیک و امروزی آمد نشست کنار سنگ مزار فرزندم و شروع کرد به فاتحه خواندن! پرسید شما که هستید؟ گفتم مادر شهید هستم؛ کاری داشتید؟ گفت: من مشکلی داشتم که این شهید برایم حل کرد. گفتم: چطور مادر؟ گفت: هفته پیش به گلزار آمدم دیدم آقایی با عکس شهید اینجا نشسته است. من اصلاً علاقه و اعتقادی به شهدا، گلزار و این مسائل نداشتم. با خودم گفتم اگر این شهید مشکل مرا حل کند پس معلوم است شهیدان حساب و کتابی دارند. همان شب شهید شما با همان لباس رزم و پوتین به خوابم آمد و رو به من کرد و گفت: «چون به شهداء توسل کردی آمدم تا مشکل تو را حل کنم. برو خیالت راحت باشد که مشکل تو کاملاً حل شده و دیگر هیچ غصهای نخور.»فردای آن روز مشکلم حل شد. از آن روز تا به حال هر بار که به گلزار بیایم بر سر مزار پسر شما میآیم
شوق جبهه
حسین نظری ثابت گفت: یک بار که مجروح شده و از پا تا شکم در گچ بود، خیلی اظهار ناراحتی می کرد، وقتی علت را جویا شدم گفت: خواسته ام به منطقه برگردم آنها مخالفت کرده اند؛ گفتم: پسرم حق با آنهاست، تو که هنوز خوب نشدی و نمی توانی در منطقه کاری انجام بدهی.
گفت: "پدر! من با همین حالم می توانم حداقل درقسمت کالک و نقشه فعالیت کنم. آخر این زیرپوشی که تن من است مال بیت المال است من چه جوری فردا جواب بدهم این را به من داده اند که در جبهه بپوشم نه در منزل".
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
دلتنگ کربلا 🕊
#وصیتنامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت همگان عرض می کنم. برادران، خواهران، اگر تا امروز در مسیر شهدا، خانواده شهدا و اسرا و جانبازان حرکت نکرده اید باید تجدید نظر کنید!
به خدا قیامت نزدیک است. به خدا همه ما میمیریم. آنها هر کدام به نحوی رفتند و شهید شدند. مکان آنها بهشت است.
اما خدا برای ما تعیین تکلیف کرده. اینقدر خُرده نگیرید. به خدا فردا سؤال میشوید. لااقل اگر نمیتوانیم کمک کنیم با حرفهایمان ضربه نزنیم. چرا بیجهت کاه را کوه میکنیم؟! من از خداوند میخواهم که ما را مدیون خون شهدا نمیراند.
به برادران رزمنده می گویم:
خدا را شکر کنید. نعمت بزرگی نصیب شما گردیده.
قدر خودتان را بدانید. نیّتهای خود را خالص کنید. من با مسئولیتی که داشتم میگویم: هر کجا که نیاز هست باید کار کنیم.
اگر میگویند کجا کار کن و کجا به شما نیاز است بهانه نیاورید. اینجا شیطان از راههای دیگر به سراغ انسان میآید. اینها بستگی به نیت دارد.
اگر برای دلمان کار کنیم اجر اخروی از بین میرود.
شما هر کجا هستید اولین وصیت من این است که به وصیت شهدا عمل کنید. شما ببینید آیا به وصیت شهدا عمل شده؟! چیزهایی که آنها میخواستند از آنها نگذرید. امام عزیز راجع به این وصیتنامه ها میگوید: شما پنجاه سال عبادت کردید.
یک سر به وصیت این ده پانزده سالهها بزنید. سَر ما در لاک خودمان نباشد. در گوشهای بسیجیان و سربازان و پاسداران ما جان میدهند در گوشهای دیگر مسائل مادی به حّد وفور است و...
وصیت دیگر من این که بر هر مسلمانی اطاعت از امام و مسئولین واجب است. اسلام امروز در ایران است. خدا به ما لطف کرده و اسلام را سربلند نموده.
خدای ناکرده به خاطر کوتاهی ما نباید این سربلندی راکد بماند. ما پیش خون شهدا مسئولیم. پیش آنها که در زندانهای بغداد شکنجه میشوند مسئولیم.
ما نمیگوییم حکومت اسلامی صد درصد در ایران پیاده شده اما واقعاً خیلی چشمگیر بوده. حالا را با زمان طاغوت مقایسه کنید. برخی هر چه(از مشکلات) به نظرشان میآید میگویند این چه اسلامی است!؟
شما مثل آیینه باشید. آیینه خوبیها و واقعیتها را نشان میدهد. جوانها را ببینید. مساجد را ببینید. اینها نتیجه انقلاب است.
مرا حلال کنید.
والسلام
#شهیدعلی اکبر نظری ثابت🌷
#شادی روح شهدا صلوات🌿🌸
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
پنجشنبه ست
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
🌷شهید امین رحیمی🌷
🌷 شهید علی اکبر نظری ثابت 🌷
"صلوات "
🌴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌴
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 باز دلم رفت حرم
🔸 شب جمعه شده و باز دلم رفت حرم
دل آشفته من، صحن تو را كم دارد
#امام_حسین #کربلا #شب_جمعه
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
دلتنگ کربلا 🕊
💢 باز دلم رفت حرم 🔸 شب جمعه شده و باز دلم رفت حرم دل آشفته من، صحن تو را كم دارد #امام_حسین #کرب
‹ دلِ ما یک بغلِ سیر حرم میخواهد💔 ›
#حسین
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبهای_جمعه_روضه
السلام علیک یا اباعبدالله✋
با رحمت واسعهات نگاهم کن
اون رحمتی که همیشه میجوشه
# لبیک یا حسین
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆
دلتنگ کربلا 🕊
🔴کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 📌قسمت بیست و پنجم حضرت آیت الله حق شناس به درک
🔴کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
📌قسمت بیست و ششم
حاج آقای حق شناس چندین بار می فرمودند:
« در اوایل دوران درس و تحصیل، به ناراحتی سینه دچار شده بودم، حتی گاه از سینه ام خون می آمد.
سل، مرض خطرناک آن دوران بود.و بیماری من احتمال سل داشت.دکتر و دارو هم تاثیر نمی کرد.
یک روز، تمام پس انداز خود را که از کار برایم مانده بود صدقه دادم.
شب هنگام در عالم رویا حضرت ولی عصر(عج) را زیارت کردم، و به ایشان متوسل شدم.
ایشان دست مبارک را بر سینهام کشید و فرمودند:
این مریضی چیزی نیست، مهم مرضهای اخلاقی آدم است و اشاره به قلب فرمودند.خلاصه مریضی بر طرف شد..
ایشان اوایل جوانی دستور یافته بودند که به عنوان بخشی از راه و رسم سلوک، سه کار را به هیچ وجه رها نکنند:
«نماز جماعت و اول وقت، نماز شب، درس و بحث»
یکی از خصوصیات ایشان احترام خاصی بود که ایشان نسبت به همسرشان رعایت می کردند، یا به دیگران سفارش می کردند
و اگر می دانستند کسی نسبت به همسرش بد رفتار می کند، بسیار خشم می گرفتند.
ایشان می فرمودند:
« من کمال خود را در خدمت به خانم می دانم، و خود را موظف می دانم که آنچه ایشان می خواد فراهم کنم.»
کرامات و حکایات این مرد الهی آن قدر فراوان است که ده ها کتاب در فضیلت ایشان نگاشته شده.
سرانجام این استاد وارسته در سن ۸۸سالگی،در دوم مرداد ماه سال۱۳۸۶ درگذشت.پیکر ایشان پس از اقامهی نماز توسط آیت الله مهدوی کنی به سوی حرم حضرت عبدالعظیم تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد.
ادامه دارد ...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری✨
دلتنگ کربلا 🕊
🔴کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 📌قسمت بیست و ششم حاج آقای حق شناس چندین بار می
🔴کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
📌قسمت بیست و هفتم
راوی : برادران محمدشاهی
برخی روزها به من توصیه می کرد: امشب جلسهی حاج آقا یادت نره!
شبهایی که او توصیه می کرد واقعا حال و هوای جلسهی آیت الله حق شناس دگرگون بود.
آن شب مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد، نمی دانم احمداقا چه می دید که این گونه صحبت می کرد!
ما از بچگی باهم رفیق بودیم و فوتبال بازی می کردیم، اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند.
یکبار دیدم او در جمع بچه های نوجوان قرار گرفته و مشغول بازی است.
فوتبال او حرف نداشت، دریبل های ریز میزد و هیچکس نمی توانست توپ را از او بگیرد، خیلی به بازی مسلط بود و از همه عبور می کرد.
اما وقتی به دروازهی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوان ها تا او گل بزند!
احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند، از همان جا با آن ها رفیق می شد و....
بعد از بازی گفتم: احمداقا، شما کجا، اینجا کجا؟!
گفت: یار نداشتند به من گفتن بیا بازی، من هم قبول کردم. بعد ادامه داد: فوتبال، وسیلهی خوبیه برای جذب بچه ها به سوی مسجد.
بعد از بازی چند نفر از بچه های مسجد به من گفتند: ما نمی دونستیم که احمداقا این قدر خوب بازی می کنه..
گفتم: من قبلا بازی احمد رو دیده بودم، می دونستم خیلی حرفه ای بازی می کنه
تازه برادرش هم که شهید شد بازیکن جوانان استقلال بود.
بعد به اون ها گفتم: قدر این مربی را بدانید احمداقا تو همه چیز استاده.
ادامه دارد ...
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید #احمدعلی_نیری✨
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کربلا ؛
همانجاییستکهعاشقان
ندیده ، عاشقششدند.
🕌@deltangekarbalaa_3
#ڪـانـال_دلتنگ_ڪــღــربــلا👆