.
شب جمعه باشه و تو جاده باشی و مثل زمانی که مکه بودی مداحی پخش کنی و با خودت فکر و خیال کنی که مثلا تهِ این جاده میرسه به مطاف...
آه...
.
امشب یه دورهمی فارغ التحصیلان دانشگاه شهید بهشتی داشتیم که با سیده مینا دوست و هم دانشکده ای قدیمی رو دیدم که پارسال رفته بود مکه و منم قبل از رفتن خودم از تجربه هاش پرسیده بودم...
.
.
خلاصه هیچی دیگه؛
صد دور از جون حکایت، حکایته «دیوانه چون دیوانه ببینید خوشش آید بود که هر دومون حرف مشترک مون خاطرات مکه بود🥺🥺
.
.
.
روزی نیست که خودم رو توی مطاف و جلوی کعبه تصور نکنم...
امشب دیگه حسابی دلم رفته به شب جمعه های باصفای مطاف که این موقع ها دیگه کم کم راه های طواف تنگ میشد چون دیگه داشتن کم کم صف نماز جماعت صبح رو میبستن و مجبور بودیم دورتر طواف کنیم🕋
.
قبل از رفتن یه حس افتخار داری از اینکه شیعه امیرالمومنینی ولی اونجا در کنار مسلمونای دیگه حسّ خواهر برادری و موحد بودن همه انقدر به چشمت میاد که با وجود عشق زیاد به امیرالمومنین جانم؛ اون جنبه رافت و محبت به خواهر و برادرای ایمانیت پر رنگ تر میشه....
برای من که واقعا این طور بود...
.
این هم از روز چهارم سفر /مدینه/مریم خانوم از نیجریه
این عکس رو از همون کتاب نوش بندگی توی همون مکه گرفتم. با بچه های اتاق انگار که شب امتحانه روز قبل از رفتن به عرفه نشسته بودیم به کتاب خوندن و نکته برداری. جاهایی که خیلی تکونم میداد عکس میگرفتن تا بیشتر نگاهشون کنم..
این صفحه بارها اشک منو توی عرفات و بعدش درآورد... 🥺
الهی که برید و بشید ضیوف الرحمن یعنی مهمان خاص خدا و مشمول این رحمت و بخشش خاص و قطعی قرار بگیرید... 🕋
.
راستی سوره نبأ رو میخونید دیگه؟...
سلام🌱
چه ماهی شروع شده...
انگار برام اولین باره که دارم ماه رجب رو شروع می کنم؛
انگار سالهای قبل درست نمیدونستم کجام و فقط میگذروندم...
و جالب اینکه هر ماهی شروع میشه فاصله اش رو با ماه ذی الحجه و حج میسنجم...
و بازهم حسرت همیشگی:
کاش پارسال بود و میفهمیدم قراره چه لحظاتی رو تجربه کنم و بارم رو پُر تر می بستم🥺
خیلی میخوام بیام بنویسم متاسفانه مشغله نمیذاره وگرنه اخرشبا که بچه ها میخوابن یکی از کارها برای رفع خستگی دیدن عکس های حج یا گوش کردن صوتاییه که اونجا گوش میکردم😭
وسطاش از عکسا برای حدیثه میفرستم و میگم یادته فلان و بیسار...
راستی؛
کسی از جمع مون امسال عازمه؟
خوش به سعادتتون...