eitaa logo
「ندبہ‌هاۍدݪٺنگے」
260 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
648 ویدیو
17 فایل
بسمـِ اللّٰھ🌸•• سَھم‌ما،‌در‌وسطِ‌مَعرڪہ‌؏ــشق‌چہ‌بود؟ غم‌و‌'دلتنگے‌'و‌حسرٺ‌همہ‌یڪجا‌باهم . . . -آیدی‌جهٺ‌ارٺباط؟!📞•° +گمنام‌بمانیم‌بهتࢪاسٺ¡ -کپی؟!📻•• +حلالت‌رفیق‌فقط‌فروارد‌یادت‌نره꧇) ٺقدیم‌به‌کسے‌‌ڪھ‌مانعے‌‌شدم‌برا؎‌ظهورش‌ واوپدࢪانه‌دعایم‌میڪند🌱'
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای عالمین دل من و هوای بین الحرمین😓 هوایی زیارت الحسین😞💔
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 جمعه است شب زیارتی مولا من و شور و نوا شب های جمعه وَ قلبی مبتلا شب ‌های جمعه قیامت می‌شود در صحن قلبم به یاد کربلا شب های جمعه 💚السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین °••°↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌j๑ïท↯ 〖 @deltangemontazer313 •〗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام میدم از بام خانہ سمت حرم... °••°↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌j๑ïท↯ 〖 @deltangemontazer313 •〗
sib sorkhi fosoli-faragh karbala-pelan3.mp3
5.65M
البلاء للولا.. خون شده دیگہ دلا چہ بلایـے بدتر از دورے ڪرب و بلا محمدفصولےالڪربلایـے حاج حسین سیب سرخے °••°↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌j๑ïท↯ 〖 @deltangemontazer313 •〗
یعنی ؛ ‏دارد دل زمین و زمان آب می‌شود ؛ أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاء ... °••°↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌j๑ïท↯ 〖 @deltangemontazer313 •〗
بـسم ربـ‌المَھدۍ روحےو ارواحݩا فِداڪ🕊🌿^•
❣ 🌾دلتنگ شدم ماهِ را 🍂یک ‌عمر شکستم دلِ آقایم💔 را 🌾 ، که آوارهٔ صحرا کردم 🍂با دست‌خودم"یوسف‌زهرایم" را😭 🌸🍃 °••°↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌j๑ïท↯ 〖 @deltangemontazer313 •〗
「ندبہ‌هاۍدݪٺنگے」
#استوری #شب_زیارتی • سلام میدم از بام خانہ سمت حرم... °••°↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌j๑ïท↯
سر صبـح بردن نام ﴿؏﴾ بن علے میچسبد🦋🌈 ^^(🌸السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ‌🌸)^^ ∞🍃🌸🍃∞ هر صبح سـلام به آقا🌤 {💙}السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه✨ {💛}السلام علیک یا حجه الله فی ارضه✨ {💚}السلام علیک یا الحجه الله الثانی عشر✨ {❤️}السلام علیک یا نور الله فی الظلمات الارض✨ {🧡}السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان✨ {💗}السلام علیک یا فارس الحجاز✨ {💜}السلام علیک یا خلیفه الرحمن و یا شریک القرآن و یا امام الانس و الجان✨ آقای من...!✋🏻🍃 °••°↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌j๑ïท↯ 〖 @deltangemontazer313 •〗
🌤 •.●|ما سادھ دلیم بھ دلے ڪار نداریم جز حضࢪت اࢪباب خریدار نداریم|●.• •❁السلام اے همھ دار و ندارم اࢪبابـ😍 °••°↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌j๑ïท↯ 〖 @deltangemontazer313 •〗
「ندبہ‌هاۍدݪٺنگے」
#هوالعشق❥ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_یکم ❥••●❥●••❥ 💠 احساس می‌کردم از دهانش آتش می‌پاشد که از درد و
❥••●❥●••❥ در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر قاتل جانم شده بود که دلم می‌خواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمی‌دانستم مرا به کجا می‌کشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!» 💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه‌ای روی صندلی مانده که نگاهش را پرده‌ای از اشک گرفت و بی‌هیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لب‌هایم از ترس می‌لرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت. موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم می‌لرزید :«اگه می‌دونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمی‌کشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!» 💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. می‌ترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند. سعد می‌ترسید فرار کنم که دستم را رها نمی‌کرد، با دست دیگرش مقابل ماشین‌ها را می‌گرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست. 💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریه‌هایم کلافه شده بود و نمی‌دانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش مادرم را تمنا می‌کرد. همیشه از زینبیه دمشق می‌گفت و نذری که در حرم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای نذر مادر ماند و من تمام این اعتقادات را دشمن آزادی می‌دیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. 💠 سال‌ها بود خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر مبارزه برای همین آزادی، در چاه بی‌انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر امید رهایی نبود... ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم °••°↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌j๑ïท↯ 〖 @deltangemontazer313 •〗