eitaa logo
پویش دلتکانی
2.9هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
684 ویدیو
58 فایل
📚خانه تکانی دل با کتاب 🌺بیش از ۲٠٠ عنوان کتاب ارسال کادو شده به سرتاسر کشور ☘️کانال مستقیما زیر نظر نویسنده کتاب های یادت باشد، کاش برگردی و هواتو دارم مدیریت می شود آی دی سفارش کتاب @aghigh1369
مشاهده در ایتا
دانلود
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختر و پسر جوانی که برای حمایت از امام حسین ویزید درتردید هستند.🧐🧐🧐 نویسنده در این اثر به بخشی از تاریخ شیعه می پردازد.رمانی با خرده روایت ازتغییر روش، هدف،آرزو و عاقبت انسان هاست.🤓 شامل عاشقانه هایی زیبا به قلم نیز می باشد.🥰😍😍 برخی معتقدند نامیرا یک دوره فتنه شناسی است برای کسانی که درپی حق هستند.🚶🏻‍♀️🚶🏻‍♀️ قیمت روی جلد...52000تومان قیمت ویژه اعضای دلتکانی... 46000تومان برای ثبت سفارش به ایدی @aghigh1369 مراجعه کنید.. ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
بیش از هر چیز اسم کتاب است که خواننده را مشغول می‌کند؛ ابتدا به ذهن می‌رسد «نامیرا» فقط اسمی هنری است که برای جلب مخاطب انتخاب شده و یا ناشر و نویسنده خواسته‌اند ابهام داستان را زیاد کنند. اما کتاب را که تا انتها بخوانی معلوم می‌شود «نامیرا» ریشه در مفهوم «کل یوم‌ عاشورا و کل ارض کربلا» دارد. مفهومی که می‌گوید پهنه‌ی سرزمین کربلا به اندازه‌ی کل زمین وسعت پیدا کرده و عاشورا همیشه نمیراست.«نامیرا» داستانی شخصیت‌محور است؛ رمانی با خرده‌روایت‌هایی از تغییر روش، هدف، آرزو و عاقبت آدم‌ها. این روزگار است که آدم‌ها را در محک انتخاب شدن و انتخاب کردن می‌گذارد و نویسنده‌ی نامیرا فقط تصویرساز صادق این رویدادهاست. نویسنده‌ی کتاب را به سبک رمان‌های کلاسیک با شروعی آرام آغاز می‌کند، تصویرسازی می‌کند، شخصیت‌ها را یک به یک وارد داستان می‌کند، آن‌ها را معرفی می‌کند و با داستان پیش می‌برد. «نامیرا» اسیر اختلاف روایت‌های تاریخی نشده و البته از عقبه‌ی تحقیقی درستی بهره برده است. برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹
پویش دلتکانی
#معرفی_کتاب #نامیرا #محرم بیش از هر چیز اسم کتاب است که خواننده را مشغول می‌کند؛ ابتدا به ذهن می‌رس
ام ربیع در بازار کوچک و گرم بنی کلب، لابه‌لای مردم، بی‌هدف پرسه می‌زد و تماشا می‌کرد. جلو مغازه‌ی کوزه‌گری ایستاد. ظرفی سفالی را برداشت و وارسی کرد. جوانی سیه چرده از مغازه‌ی کوزه‌گری بیرون آمد و بر سکوی کنار مغازه ایستاد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد شروع به خواندن اذان کرد. صاحبان مغازه‌ها با شنیدن صدای اذان دست از کار کشیدند و یکی یکی به سمت انتهای بازار به راه افتادند. ام ربیع وقتی زبیربن یحیی را دید که از مغازه‌اش بیرون آمد، سرگرداند تا او را نبیند؛ که دست به ریش یکدست سفید خود می‌کشید و به غلامش اشاره می‌کرد که دست از کار بکشد. زبیر نگاهی به جوان موذن انداخت و به راه افتاد. به مقابل مغازه‌ی بشیر آهنگر رسید که هم چنان در حال تیز کردن شمشیر بود و چند نفر نیز در انتظار تیز کردن شمشیرهای خود، کنار مغازه ایستاده بودند و با یکدیگر گفتگو می‌کردند. زید - پسر بشیر - تند و بی‌وقفه در آتش کوره می‌دمید. زبیر به طرف بشیر آهنگر رفت و جوری که بقیه هم بشنوند، گفت: «بشیر! گویا صدای سنگ و آهن و درهم و دینار مجال نمی‌دهد صدای اذان را بشنوی!» کار تیز کردن شمشیر به پایان رسیده بود. بشیر نگاهی به زبیر انداخت. پوزخند زد. گفت: «در این کنایه بیش تر حسادت می‌بینم تا تقوی.» مشتریان خندیدند. بشیر شمشیر را برانداز کرد. زبیر گفت: «ناامنی راه‌ها و غارت کاروان‌ها، اگر برای همه زیان داشته، برای تو نان داشته.» باز هم مشتریان خندیدند. بشیر برندگی شمشیر را با برش چرمی آزمود. شمشیر را رو به زبیر نشانه رفت و گفت: «کاروان تو را همین شمشیرها از یمن تا این جا سالم رساند. » و پیش بند را باز کرد و رو به مشتریان گفت: «برویم تا بعد از نماز و افطار!» برای سفارش کتاب پیوی منتظرتونیم😍🤩 @aghigh1369 ♥️کانال خودتون رو به دوستانتون معرفی کنید♥️ 🌸 🌿 🍃 @deltekani 🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌹