eitaa logo
شهدایی🥹🥹
721 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
3 فایل
اینجــا‌یہ‌نفر‌هسٺ‌ڪہ‌نزاره‌🥺 احسآس‌تنہایـے‌کني اینجــاحرف‌‌از‌‌رفاقتــہ❤️ #برادرشهید‌م بابک نوری کپی حلاله به شرط اینکه صلوات برای شهدا بفرستین شروع خادمی.1403/2/17 @MZmmmmz : آیدی مدیر ناشناسمون https://eitaa.com/joinchat/3223323503C7348c57498
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
برادرشهیدم🥹🥹🥹😭😭 حدود دو ماه قبل از شهادتش بود. زنگ زد گفت: امشب بیا برویم قم. گفتم: کار دارم نمی توانم. اصرار کرد که حتما باید امشب برویم. و راهی شدیم. بعد از او پرسیدم: چرا گفتی حتما امشب بیاییم قم؟ گفت: برای فرار از گناه. شرایطی بود که نمی خواستم حضور داشته باشم. بابک دوست نداشت در جو های آلوده قرار بگیرد. ┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/525140762Cb1b488f25a
✨دوست شهید نوری: 🌱یک روز قبل از سالگرد شهادت🌹 بابک بود،هرطور برنامه ریزی میکردم نمیتوانستم خودم را به مراسم برسانم. ازاینکه کارها پیچیده شده بودن خیلی ناراحت بودم😔،باخودم میگفتم شاید بابک دوست نداره به مهمونیش برم. 🍃شب موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم: خیلی بی معرفتی،دلت نمیخواد من بیام؟باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوستت دارم بااینکه ازت دلخورم😔 توی همین فکرا بودم که خوابم برد😴.. خواب بابک رو دیدم،بهت زده شده بودم ،زبونم بندامده بود.😳 بابک خونه ی ما بود.❤️ میخندید و میگفت:چراناراحتی!؟☺️ گفتم:بابک همه فکر میکنن تومردی.🌱 گفت: ✨نترس،اسیر شده بودم، ازاد شدم. باهیجان بغلش کرده بودم و به خانوادم میگفتم:ببینید بابک نمرده،اسیر شده بود.💔✨ بابک گفت:فردا بیا مهمونیم.☺️ گفتم:چه مهمونی ⁉️ گفت:جشن سالگرد ازادیم.😉 گفتم :ینی چی⁉️ گفت:جشن از اسارت دنیا.🕊 بغضم گرفت😔 شروع به گریه کردم😭،از شدت اشک صورتم خیس شده بود،ازخواب بیدار شدم. با چشمام پراز اشک نماز صبح خوندم.📿 برخلاف انتظار تمام مشکلات حل شد ونفهمیدم چطوری رسیدم به مراسم بابک.😊 گفتم بابک خیلی مردی.❤️ 🎤راوی:دوست شهید🌹 ❤️ 🌙 🌺 🕊🥀✨ برادر شهیدم بابک امید قلب ها🥹🥹
و چه زیباست لبخندی که همیشه بر لب های تو نقش بسته بود🙂 برادر شهیدم🥹🥹😭التماس دعا
🍃همیشه ‌نمازش‌ بود. در جبهه چفیه‌ را‌ پـهن‌ میکرد‌ و‌ مشغول‌ نماز‌ میشد. استعداد‌ و‌ ضریب‌ هوشی‌ بالای‌ بابک باعث‌ متمایز شدنش‌ نسبت‌ به‌ سایر نیروها‌ در‌ دوره‌ آموزشی شده‌ بود‌ و‌ در انتهای دوره‌ آموزشی به‌ عنوان‌ سرگروه‌ تیم‌ اول تخصص‌ خودشان‌ انتخاب‌شد. ✅بابک‌ از‌ نیروهای‌ فعال‌ بود. در‌ دوران‌ سربازی‌ بارها‌ در خواست‌ اعزام‌ به داده‌ بود‌ اما‌ چون‌ امکان‌ اعزام سرباز‌ وجود‌ نداشت‌ درخواستش‌ رد شده‌بود. می گفتند راهی آلمان است اما سر از سوریه درآورد و... 📙مدافعان حرم برادرشهیدم🥹🥹🥹 ‎‎‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄
شهدایی🥹🥹
در‌ شلوغی‌هـای‌ دنیـا‌ ما‌ به‌ دنبال‌ تـویـیم 🦋 شلوغی‌ های‌ محشر‌ به‌ دنبالمان‌ بگرد🙃" #برای_برادر
🌿‌خاطرات شهید: شــــب ورود به بوکمال بود. تمـــام گـــــردان داشت وارد شهر می شـــد. برخـــی از مردم هنوز تو شهر بودند. 👀ما گـــروه موشکی بودیــــــم باید جـــــــا های خاصــی مســـــــتقر می شدیم چـند دقیقه ای رفتیــــم بالای یه خونه و مراقـب اطراف بودیم. یه پیرمرد به همراه 3 تا بچه که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله با لباس های پاره پوره و قیافه هـای حموم نرفته جلــــوی ساختمــــون نشســته بودند که ما بدونیم اونجا خـــانواده زندگی می کنه. 🏚 ما ایرانی هاهم که عاشق بچه کوچولو خواستیم یکم بچه ها رو نوازش کنیم. فکرش رو بکن بچه ای که تمام عمرش داعشی دیده حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم قطعا می ترسه...😣 لباس منم طرحش مثل لباس داعشی ها بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون اون بچه کوچیکه ترسید و چند قـــــدمی عـقب رفت ما هم دیگه کاریش نداشتیم موقع بیرون اومـــــدن از خونه نتونــــستم جلو خودم رو بگـــــــیرم و بچه هـــــــا رو بـــــغل کـــــــــردم و بوسیدمشون😘 شـــهید عـارف رفت از تو ماشین باقلوا آورد و به بچه ها تعارف کرد باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی نوازش کردند و باهاشون دست دادند شهید‌ بابک راننده ما بود. 🚙 سوئیچ رو بهش دادم گفــــتم بشین بریم. گفــــــت حوصــــله ندارم خـــــــودت بشــــین نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم بابک زد زیر گریه اون لحــــــظه بود که از اعماق قلبم حسرت اون لحــــــظشو خوردم🥺 ‍‎‌ برادرشهیدم🥹🥹
🌿‌خاطرات شهید: شــــب ورود به بوکمال بود. تمـــام گـــــردان داشت وارد شهر می شـــد. برخـــی از مردم هنوز تو شهر بودند. 👀ما گـــروه موشکی بودیــــــم باید جـــــــا های خاصــی مســـــــتقر می شدیم چـند دقیقه ای رفتیــــم بالای یه خونه و مراقـب اطراف بودیم. یه پیرمرد به همراه 3 تا بچه که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله با لباس های پاره پوره و قیافه هـای حموم نرفته جلــــوی ساختمــــون نشســته بودند که ما بدونیم اونجا خـــانواده زندگی می کنه. 🏚 ما ایرانی هاهم که عاشق بچه کوچولو خواستیم یکم بچه ها رو نوازش کنیم. فکرش رو بکن بچه ای که تمام عمرش داعشی دیده حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم قطعا می ترسه...😣 لباس منم طرحش مثل لباس داعشی ها بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون اون بچه کوچیکه ترسید و چند قـــــدمی عـقب رفت ما هم دیگه کاریش نداشتیم موقع بیرون اومـــــدن از خونه نتونــــستم جلو خودم رو بگـــــــیرم و بچه هـــــــا رو بـــــغل کـــــــــردم و بوسیدمشون😘 شـــهید عـارف رفت از تو ماشین باقلوا آورد و به بچه ها تعارف کرد باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی نوازش کردند و باهاشون دست دادند شهید‌ بابک راننده ما بود. 🚙 سوئیچ رو بهش دادم گفــــتم بشین بریم. گفــــــت حوصــــله ندارم خـــــــودت بشــــین نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم بابک زد زیر گریه اون لحــــــظه بود که از اعماق قلبم حسرت اون لحــــــظشو خوردم🥺 ‍‎‌ برادر شهیدم🥹🥹
شهیداوینی: شهادت قلبی است... شهدا رایادکنیم باذکرصلوات برادرشهیدم🥹🥹 نوری هریس
▫️همیشه ‌نمازش‌ بود. در جبهه چفیه‌ را‌ پـهن‌ میکرد‌ و‌ مشغول‌ نماز‌ میشد. استعداد‌ و‌ ضریب‌ هوشی‌ بالای‌ بابک باعث‌ متمایز شدنش‌ نسبت‌ به‌ سایر نیروها‌ در‌ دوره‌ آموزشی شده‌ بود‌ و‌ در انتهای دوره‌ آموزشی به‌ عنوان‌ سرگروه‌ تیم‌ اول تخصص‌ خودشان‌ انتخاب‌شد. ▫️بابک‌ از‌ نیروهای‌ فعال‌ بود. در‌ دوران‌ سربازی‌ بارها‌ در خواست‌ اعزام‌ به داده‌ بود‌ اما‌ چون‌ امکان‌ اعزام سرباز‌ وجود‌ نداشت‌ درخواستش‌ رد شده‌بود. می گفتند راهی آلمان است اما سر از سوریه درآورد و... 📙مدافعان حرم ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎