eitaa logo
دلنوشته‌ای از دلی تنگ برای شهدا
725 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
42 فایل
در هر زمان از شبانه روز که دلتان تنگ شد دلنوشته خود را برای ما بفرستید @amz_15
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁وقتی از دنیا خسته هستم و به مرز نابودی میکشم، نیرویی مرا به یاد شما می‌آورد... نمی‌دانم شاید شما خود را به یاد من می‌رسانید... من که میدانم نالایق هستم اما این لطف عجیب شما مرا حیران کرده که در بزنگاه نابودی آرام جانم می‌شوید... 🍃ای شهیدان، بغضی سنگین در سینه دارم که جز شما هیچ‌کسی نمیتواند آنرا درک کند... شاید خودم هم علتش را ندانم... آه شهیدان... آرزوهایی داشتم که همراه نسیم بهاری رفتند بی آنکه اجابت شوند اما ناراضی از الطاف خدا نیستم و میدانم نرسیدن من به آنچه میخواستم بی‌شک حکمتی داشت.... اما خوشحالم که در این راه با شما آشنا شدم و شما دوست و واسطه من با خدای خوبم هستید.... @dghjkb
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🍀سلام بر خون پاک شهیدان خدا که، در راه خدا جهاد کردند يادشان همیشه روزگار در قلبهای ما ماندگارست.... "خدایا صبر به دل مادران شهدا بده" من از خدا میخواهم به حق خون شهدای اسلام این کشور ایران عزیزمان، پایدار باشد و پرچم ایران عزیزمان سرفراز بماند ایرانمان در قله‌های تاریخ ماندگار ... "شفاعت شهدا را می‌خواهیم در آخرت" من همیشه به روح شهدا صلوات میفرستم يادشان گرامی روحشان شاد🌹.... 🌱اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌱 @dghjkb
🍀🍀 🍃مولایم ! دلم هر لحظه برای ورود تو لحظه شماری می‌کند و حنجره‌ام تو را فریاد می‌زند، تو که تجلی عشقی... قنوتم را طولانی می‌کنم تا تو نیمه شبی برای آن دعا کنی. کوچه‌های غریب بی‌کسی را آب و جارو می‌کنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی... هر روز چراغ دلم را با «جامعه الکبیره» روشن می‌کنم و سفره افطارم را با «آل یاسین»و «عهد» تزیین می‌کنم، برای ظهور تو هر روز پای درد «کمیل» می‌نشینم.... نمی‌دانم آخرین ایستگاه «توسل» چه هیجانی دارد که مرا با خود تا آن سوی فاصله‌ها می‌برد و صبح آدینه چه صفایی دارد، که صبح آسمانش پراز «ندبه» است.... عج @dghjkb
🌾 بین خودمان باشد ولی، دلم هوای خلوتی دارد با شما... خلوتی که اینبار شما اشک بریزید... من بگویم از درد و شما به حال ما جاماندگان از کاروان شهدا اشک بریزید.... اشک بریزید برای ما که دعاهامان هم بی اثر شدن.... 🍁🍁 @dghjkb
عج 🍃🍃 🌾 مولایم …! بی تو دفتر دلمان پر است از مشق‌های انتظار و من با دلم می‌خواهم آن روز که می‌آیی زیباترین مدال ایثار را تقدیم نگاه تو کنم. «جمعه‌ها بی تو فقط این دل من می‌گرید از فراق تو همه کوی و مکان می‌گرید» 🌴کاش این جمعه بیایی.... سلامتی و تعجیل در امر فرج یوسف زهرا (عج) صلوات.....✨ @dghjkb
تمام هستي‌ام را خاك قدمت مي‌كنم تا شايد نظرى به جاده دلم بياندازى، چرا كه تو آفتاب يقينى، كه اميد فرداها هستى...  تو بهار رؤيايى كه مانند طراوت گل ‏سرخ مي‌مانى و نرم و سبز و لطيفى...  تو معنى كلمات آسمانى هستي كه دستهايش براى آمدنت به زمين دعا مي‌كند. اى تجسّم مهربانى غيرت آفتاب و جلوه زيبايى ماه، تو را توصيف مي‌كنند و نفس آب تو رامعنى مي‌كند و نبض خورشيد تو را وصف مي‌كند. خوب مي‌دانم كه تو مي‌آيى؛ آرى تو مي‌آيى همانطور كه وعده كرده‌اى و آنگاه است....كه كلمه انتظار را از لغتنامه‌ها پاك خواهيم كرد. پس اى تمام زيبايى! بيا تا براى هميشه فريادرس عاشقان موعود باشى. 🍃یا ابا صالح المهدی ادرکنی أللَّھُـمَ عَجِّـلْ لِوَلیک ألْـفَـرَج @dghjkb
🍃آقای من! مولای غریب و تنهای من! پدر مهربان اهل عالم! می‌خواهم غربتت را حکایت کنم؛ غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری ساخته؛ غربتی که حتی برای برخی محبانت، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر آن گریسته‌اند. من از تصویر این غربت و غم ناتوان‌ام. … از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را می‌آزارند؟ از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون‌ریز معرفی می‌کنند؟ از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ می‌کشند که حتی دوستانت را از ظهورت می‌ترسانند؟ از آنها که تو را به دور دست‌ها تبعید می‌کنند؟ از آنها که تو را دست نیافتنی جلوه می‌دهند؟ از آنها که به نام تو مردم را به دکه‌های خویش فرا می‌خوانند؟ … از خود آغاز می‌کنم که اگر هر کس از خود شروع کند، امر فرج اصلاح خواهد شد. می‌خواهم به سوی تو برگردم. یقین دارم بر گذشته‌های پر از غفلتم کریمانه چشم می‌پوشی؛ می‌دانم توبه‌ام را قبول می‌کنی و با آغوش باز مرا می‌پذیری؛ می‌دانم در همان لحظه‌ها، روزها و سال‌های غفلت هم، برایم دعا می‌کردی. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیرا نظر داشتی آقای من ، مولای من ، یاورمن … العفو … العفو! تعجیل در امر فرج مهدی فاطمه (عج) صلوات عج @dghjkb
🍃ای کاش میدانستم شب اول قبرتان زیر این سنگ سرد چه بر شما گذشت... حتما جمعی از شهیدان به همران مادر سادات و دردانه او حسین علیه‌السلام به استقبالتان آمدند... هرچه باشد شماها شهید راه حق هستید... آه‌ه‌ه.... و اما افسون از شب اول قبر من زیر این سنگ سرد ،اگر شما شفاعتم را نکنید... جسم و روح من توان تازیانه‌هایی که ملائک عذابم قرار است بر من روا دارند را ندارد... ای شماهایی که در راه خدا جاودانه شدید آن زمانی که من یکه و تنها با اعمال بدم تنها درون سیاهچان قبرم هستم به فریادم برسید..... @dghjkb
🌾آقا جان ، مولا جان ، ای سید من ، جمعه‌ها که مي‌شود بعد از نماز صبح به خدا التماس مي‌کنم که امروز و این جمعه پايان اين انتظار باشد ، آقا جان نه آنکه بیاندیشی که از انتظار آمدنت خسته شده باشم ، نه.. مولا جان انتظار کشیدن برای آمدن شما شیرین‌تر از آن‌است که خستگی در آن راهی یابد ، اما شیرینی دیدار شما را هیچ چیز یارای مقایسه نیست .. 🍃اما ای یوسف زهرا ، غروب این جمعه‌ها که گذشت باز با زيارت آل ياسين بايد انتظار جمعه‌اي ديگر را بکشم ... 🌴مولاي من ای بی همتا ، بي همگان بسر شود بي تو بسر نمي‌شود سلامتی و تعجیل در امر فرج  امام زمان (عج)  صلوات اللهم عجل لوليک الفرج @dghjkb
🌾خواستم از عطش روزه بگویم امّا از لبِ تشنه‌‌تان احساسِ خجالت کردم .. (خرداد ۱۳۶۷ ؛ قتلگاه شلمچه لحظات آخر عملیات بیت المقدس۷ تشنگان در منطقه جا ماندند ... ) 🍃شادی روح شهدا صلوات... @dghjkb
🔹نامه‌ای به امام زمان عج؛ 🍀بسم الله الرحمن الرحيم🍀 به نام خدایی که زمین را از حجت خود خالی نمی‌کند سلام ، سلام من به سلطاني که سالياني است سلطنش به خاطر سياهي دلهايي به سالي بعد افتاده است. سلام ، سلام من به مولايي که بندگان همچون مَنَش ، عنان خودخواهي را به دست گرفته‌اند و زَرِ دل را با زَنگاري معاوضه مي‌کنند و خبر ندارند در کوچه‌ها ، دلبري به اميد دلي نشسته است. سلام ، سلام مولای من بر اُوراق گنجانده تاريخ ورقهايي از آناني ، که با صورت بي سيرتي صداي رهگذري که نداي آشنا را بر زبان داشت و نواي آشنا را به گوشهاي دل نوا مي‌داد نمي‌شنيدند و نمي‌ديدند که يوسف شدن در زيبايي صورت نيست ، بلکه زيبا شدن در يوسف سيرت بودن است  و اي آقاي من، بهانه‌ی دلم از نوايي است که بايد يوسف شد ، و ديد که کارد به استخوان اثر نمي‌کند. آقاي من ؛ هنوز نمي دانم  که جمعه‌ها بها هستند يا بهانه و هنوز نمي‌دانم که ندبه‌ها ندا هستند يا نشانه و کُمِيتِ کميلم که بر سبزه‌زارهاي دل به تندي مي‌تازد ، راه را گم کرده است يا نه آنکه شاه راه را مي‌داند و به بيغوله مي‌رود و هر جمعه که مي‌گذرد سر در زندان مي‌گذارم و در زندان دل خويش ، با زنده‌اي زمزمه مي‌کنم. ای آقای من و ای مولای ، زبان ، بهانه‌اي دوباره از امام زمان خويش دارد و اي شهسوار شبهاي بدون سحر ، و اي مونس همدم يتيمان بدون پدر ، ای آقاي من جاده‌ی سبز انتظار با استقبال دلهايي همراه است که کُمِيتِ کميلشان لنگ مي‌زند و نواي ندبه‌شان دلي را به چنگ نمي‌زند. آقاي من ، مهدی من ، دوست دارم در سرزمين دل خبر از آشنايي گيرم که با او آشتي کنم و بگويم که دگر گناه نميکنم ، حرام را نگاه نمي‌کنم ، پا به هر جايگاه نمي‌کنم و پناه به هر پناهگاه نمي‌کنم. اي آقاي من و ای سیدِ من ، حق داري ، ادعاي شيعه شيفتگي مي‌زنيم و حرم ، و پاکي دل را که جاي نامحرمان نيست به هر نامحرمي ، محرم مي‌کنيم و با خبرداري ، خود را به بی خبري مي‌زنيم ، و پاکي دل را که قدوم انتظار ، بايد محرمش باشد به هر ناشايستي ، شايسته مي‌پنداريم و با اين حال ، باز مي‌گوييم ؛ منتظرت هستيم  . اي مولاي من و ای سرور من ؛ انتظار ، واژه‌اي است که دل را به انقلاب وا مي‌دارد ، که در برابر اهريمن‌ها و وسوسه‌هاي دروني به پا مي‌خيزد و نشان مي‌دهد انتظار ، واژه‌اي است پاک و مقدس و مدال و تاج و تختي بي‌مانند که فقط منتظر ، مي‌تواند از آن بهره ببرد. اي مولاي من ، مي‌دانم اگر علم عشق را برپا مي‌کني و باز دلت را اَلمِ مي‌کني و ما باز پاکي دل را به ناپاکان مي‌سپاريم ، و به روي خود نمي‌آوريم که مي‌بيني و مي‌داني احوالمان را ، و تو خود را مدهوش مي‌کني . اي آقاي من و مولاي من ، اين  صخره‌هاي گناه ، دل را به سُخره مي‌گيرند و شميم انتظار را که جز بر منتظران ، شادابي و طراوتي ندارد ، به باد وزاني تشبيه مي‌کند که از سرزمين خزان مي‌وزد. اي آقاي من و ای مولاي من ، جويبار اشک ، ديگر دريا را مي‌طلبد که شايد اميد رميده‌ی دل غايبي ، بشکسته و به ناخداي دريا برسد و بگويد جويبار هم به دريا مي‌ريزد ، و عطر يار را از سرزمين آشنايي به مشام جان برساند. اي آقا و ای مولا ، خوب شدن و با تو بودن سرمايه مي‌خواهد ، که سرزمين دل به دنبال آن  است  ، ولي هرکجا که مي‌نگرد از عطشناکي خود به سرابي مي‌رسد و باز تشنه تر از قبل به اميدي ، دوباره مي‌گردد و اما نمي‌داند اين سرمايه کلمه‌اي است که عشق تو را در درون خود گنجانده است. اي آقا و مولاي من ، مي‌دانم ديدن اين چنين يوسفي ، دل يعقوبي را مي‌خواهد که با نابينايي چشم ، با روشني دلي ، پر نور بگردد و کنعاني مي‌خواهد تا نسيم بوي يوسف را از سرزمين‌هاي دور بر مشام آن پير کنعان برساند و بگويد که انتظـار ، کليدِ برگشت يوسف به شهر کنعان بُوَد. اي آقاي من و ای مولاي من ، پنجره دل را به سوي خورشيد انتظار باز مي‌کنيم ، تا شايد خبري از آشناترين ، آشناي هستي ، که در دل سيه و تاريک ما گم شده است ، دريابم و ندايي را که از آهنگ خوش ندبه‌ی جمعه‌ها ، با مضموني با ذکر « يابن الحسن يابن الحسن » است به تو هديه کنم. اي آقا و مولاي من ، چشمانم بهانه مي‌گيرند ، که چقدر به جاده‌ی انتظار نگه کرديم و هر روز از نسيم دل خبر ز آشنا گرفتيم و خيره شديم ، باز هم جز آن نسيم که خبري  از انتظاري دوباره داشت نديديم . اي آقای من ، ای مولاي من و ای شادی دُوران‌ها و آرزوی دل مؤمنان ، جمعه را ميعادگاهي مي‌دانم که وعده يار در آن ميعادگاه به تحقق مي‌پيوندد. سلامتی و تعجیل در امر فرج یوسف‌زهرا«عج» 🌱صلوات... عج @dghjkb
🍃🍃 🍃کاش منم شهید میشدم..! @dghjkb
🌱🌱🌱 🌾ای شهادت ، این آغوش من است که مدتها برایت باز شده ،اما تو را نمی‌یابم.... کجا باید جستجو‌یت کنم تا چنان در بر بگیرمت که عزیزی از سفر دور را نگرفته‌ باشم.... ای شهادت ، تو مهربانی و من نامهربان... می‌دانم که عمل من چنان نیست که با شوق و ذوق به دیدارم بیایی ،اما.... ای کاش به حسرت دلم بنگری و برای دلم بیایی.... @dghjkb
🍃🍃 اندکی‌ چشم‌هایَت‌ را به‌ من‌ قرض‌ می‌دهی؟ میخواهم‌ ببینم‌ دنیا را‌ چگونه‌ دیدی که‌ از‌ چشمـت‌ افتاد . . . @dghjkb
نامه‌ای به حاج قاسم سلیمانی شهید.. سلام عمو قاسم بچه‌های ایران برای من نزد مولا حسین دعا کنید من کربلا راندیده‌ام دعا کن بیبینم دعا کن خوشبختی و عاقبت‌بخیری نسیبمان شود... @dghjkb
🍃فراق سه ساله... سید من! حدود سه سال است که در کنارتان نیستم! دلم برای قلب و دستان مجروح و آسمانی‌تان تنگ شده است. اینجا در جمع امام و شهیدان صحبت از شماست. اما تنهایتان نگذاشتم لحظه‌ای لباس رزم را تن بیرون نیاورده‌ام. من و رفقایمان... پیشانی بندهایمان را بسته‌ایم و تا صبح ظهور در رکابت هستیم... @dghjkb
تو پلاکت را دادی که گمنام شوی من دویدم که نامدار شوم! حالا من مانده‌ام زیر خروارها فراموشی و نام تو در دل تمام انسان‌ها... @dghjkb
🌾برای شهید ابراهیم هادی مفقودالاثر... سلام بر هادی دلها.. آن شهید دلاور که گردان کمیل بود... او که یاد فاطمه علی بود او یک قهرمان بود او پهلوان بود او از حجاب گفته است او قبری در گلزار شهدا دارد اما مثل مادر مفقودالاثر است او یکی از یاران مهدی‌ست او ابراهیم هادی‌ست... @dghjkb
🌱تقدیم به عموی شهیدم... با چه رویی به تو سلام کنم در حالی که نتوانستم حق‌ات را ادا کنم و انتقام تو را از دشمنانت بگیرم زبانم قاصر است از سپاس گذاری تو چگونه می‌توانم طلبه بسیجی را برای جوانان عاشق شهادت و شهدای کشورم توصیف کنم در حالی که قلبم به این دنیا گره خورده و آلوده به دنیا شده آه عمویم.. من لیاقت نداشتم که تو را ببینم اما عکس‌های خاک خورده‌ات برجای مانده که با من سخن می‌گوید.... ۹۹/۳/۱۵ @dghjkb
ای‌ شھید.. میشود من‌ را هم‌ تفحص‌ کنی؟! خیلی‌ وقت‌ است‌ در میدان‌ مین‌ دنیا‌ گیر‌ کرده‌ام! ‌ @dghjkb
🍃 🌴سلام به عموی عزیز شهیدم، طلبه بسیجی محمدرضا بختیاری... دلم هوای تو کرده، ای کاش می‌دیدمت اما افسوس قبل از تولد من شما شهید شدی راستی دلم برایت تنگ شده. قرآن آبی‌ات که پدر به یادگار دارد و به من داده روزها برایت سوره الرحمن می‌خوانم. راستی شهادت چگونه است حتما مثل قاسم‌بن‌الحسن‌مجتبی می‌گویی شیرین‌تر از عسل است ... عموجون هر وقت می‌آیم سر قبرت فاتحه‌ای نثار می‌کنم به امیدی که تو هم برایم دعا کنی..... 🌱شهادت مبارک ۱۵ خرداد @dghjkb
🍃🍃 شھید‌ آوینی‌ میگفت: بالی‌ نمیخواهم... این‌ پوتین‌ھای‌ کھنه ھم‌ می‌تواند مرا به آسمانھا ببرد....! من‌ ھم بالی نمی‌خواھم... بی‌‌شك‌ با چادرم می‌توانم‌ مسافر آسمانھا باشم...!🕊 چادر من، بال‌ پروا‌ز من‌ است.🌱 @dghjkb
"امروز نبودی اما خیلی چیزها بود باران بود...چتر بود...بغض بود... همراه همیشگی‌ام بود... جای خالی‌ات را می‌گویم...." @dghjkb
برای روزهای غریبی ... گاهی ذهنم به روزهایی می‌رود که جنگ به ایام بی رحمش رسیده بود و مرد و نامرد را تفکیک می‌کرد و صحنه نبرد را عاشورایی. همان روزهایی که مردانی در جلو دشمن چنان قد علم کردند که جنگیدن و مقاومت‌شان افسانه رستم و سهراب را به باد فراموشی می‌سپرد. همان یلان دیروز و فراموش‌شدگان این روزهایمان. در خلوت خود بودم و فضایی لایتناهی و خلسه‌ای شیرین و دلچسب. در محله و مسجد قدیمی. همان‌جایی که روزهای اعزام دوستان را پیدا می‌کردیم و با لباس‌های ناموزون بسیجی برای اعزام طی مسیر می‌کردیم‌ و.. در خیال خود پرسه می‌زدم که صدای خوش بیسیم‌چی گردان در گوشم نجوا کنان می‌سرود.. - اسماعیل.. اسماعیل..... مجییید - اسماعیل.. اسماعیل..... مجیییید به دنبال صاحب صدا بودم و به هر جهت نظری، احساسم می‌گفت این صدا، صدایی آشناست و باز صدایی بلندتر - اسماعیل اسماعیل مجیییییید به گوشم چرا به بچه‌ها نمی‌گی نخودها را بفرستن؟ ده تا به جلوووو پنج تا به راست اسماعیل اسماعیل... مجیییید بگوشم... صدا را دنبال کردم به خانه‌ای رسیدم، خانه‌ای از جنس همان خانه‌هایی که در خاطراتمان جا خوش کرده بود نزدیک رفتم و.. خدایا چه می‌بینم !! او محمد بود! همان بیسیم‌چی حاج مجید دست روی گوش گذاشته و.... چقدر پیر شده بود و شکسته کز کرده، پشت دیواری نشسته و با نگاهی مظلومانه مرا نگاهی کرد و آرام گفت: "چرا جوابمو نمی دی محسن؟" عجب، چه خوب مرا شناخته بود آخر در جبهه من بیسیم‌چی حاج اسماعیل بودم و او بیسیم‌چی حاج مجید اشک از چشمانش جاری شد و گفت - تو "کجایی محسن؟ چرا پیامم رو به اسماعیل نمی‌دی؟ چرا به بچه‌ها نمی‌گی درست نشونه‌گیری کنن؟ بچه‌های ما تو محاصره‌ن. چرا خمپاره‌اندازا کار نمی‌کنن؟ الانه که ما رو قیچی کنن خیلی آرام سرش را پایین انداخت و گفت - "بچه‌ها یکی یکی دارن تلف می‌شن. چرا به اسماعیل نمیگی کاری کنه؟ چرا هیچکس به گوش نیست؟ اگه حالا اسماعیل کاری نکنه بازم تک می‌خوریم. تک ایندفعه با قبلیا خیلی فرق داره." و باز دستش را گوشیِ بیسیم کرد و فریاد زد - "اسماعییییل اسماعییییل، مجییید بگوشم" با چشمانی بارانی و صدایی لرزان کنارش نشستم و گفتم، - "مجید، اسماعیل بگوشم" لبخندی برلبانش نشست و ذوق‌ زده گفت،" - اسماعیییل اسماعیییل منم محمد، بیسیم چی حاج مجید، هوای این‌جا تاریکه، دوست از دشمن معلوم نیست، بچه‌ها قتل‌ِعام شدن، اونا هم که موندن دارن سخت مقاومت می‌کنن. و دوباره خاموش، سر در گریبان نهاد و چشمانش را به زمین دوخت و آهی کشید و خاموش نشست. درب خانه باز شد. خانمی لبه چادر به دندان بیرون آمد و گفت - "آقا بخدا این دیونه نیست. این تو جبهه بوده تو کربلای ۴ ، موجی شده بیسم چی حاج اسماعیل بوده، نمی‌دونه که حاجی سی و چار ساله شهید شده خیلی جاها بردیمش خوب نشده مدتی تو آسایشگاه بود دلمون نیومد، آوردیمش خونه هر روز صبح که می‌شه از دم طلوع تا سینه غروب، دستش‌و مشت می‌کنه کنار گوشش، فکر می‌کنه هنوز بیسم‌چیه" اشک‌هایم را پنهان کردم و گفتم، - "نه خواهرم، موجی منم، این خوب می‌فهمه و می‌دونه چی میگه، ره گم کرده ماییم و او در اوج شعور" دختر محمد هم از درب در آمد و گفت، - "سلام آقا تو رو بخدا مواظب بابام باش! آخه بچه‌ها و رهگذرا مسخره‌ش می‌کنن و بهش می‌خندند. نمی‌دونم چطور بگم بابام شیر جبهه‌ها بوده و پا به پای فرمانده‌ها!" حالا هم که موجی شده، رفقاش هم فراموشش کردن. با هر کلامش اشک می‌ریختم و آب می‌شدم و در زمین دفن می‌شدم. برای آنانی که آرامش امروزمان را مدیون آنها هستم. و تقدیم به بیسم‌چی‌های شجاعی که نامی در گمنامی‌ها دارند. بیسیم‌چی سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی فریدون (محسن) حسین زاده @dghjkb
ای شهید! به هر که هرچه داشتی بخشیدی حتی تیر‌ها هم از پیکرت خون نوشیدند🕊🍁 @dghjkb