🌱پا برهنه تا بهشت؛
شهيد سيد حميد ميرافضلي در هفدهم بهمن ماه 1335 در شهرستان رفسنجان و در محله قطب آباد و در خانواده اي از سادات جليل القدر كه اصالتا يزدي بودند، ديده به جهان گشود.
اين شهيد بزرگوار تحصيلات خود را در رشته فرهنگ و ادب دبيرستان اقبال رفسنجان تا مقطع ديپلم به پايان رساند كه همزمان با قيام ملت ايران بر ضد رژيم استبدادي شاهنشاهي همراه بود و وي همچون ساير جوانان هم دوره خود در معرض انوار آگاهي بخشي امام خميني (ره) قرار گرفت.
شهادت برادر بزرگتر ايشان، سيد محمدرضا ميرافضلي در روز اول آذر سال 57 به دست ماموران رژيم پهلوي شعله هاي قيام مردم انقلابي رفسنجان را بيش از پيش شعله ور كرد و راهش را در سالهاي بعد شهيد سيد حميد ميرافضلي ادامه داد.
شهيد بزرگوار سيد حميد ميرافضلي با پيروزي انقلاب اسلامي، پس از گذراندن دوره دانشسراي راهنمايي تحصيلي كرمان به مدت 2 سال در رشته علوم انساني به جمع جهادگران انقلاب اسلامي پيوست، اما آغاز تجازو دشمن بعثي عراق به خاك مقدس كشورمان، وي را به جبهه هاي جنگ كشاند.
شهيد ميرافضلي قبل از تشكيل تيپ و لشكر 41 ثارلله با نيروهاي خوزستان به جنگ با دشمنان مي پرداخت و در عمليات بيتالمقدس و امالحسنين فرماندهي يكي از سه محور عملياتي را به عهده داشت.
فعاليت هاي اين شهيد شجاع و خستگي ناپذير اغلب در حوزه اطلاعات و عمليات بود، بطوريكه شناسايي هاي وي در منطقه هورالعظيم در عمليات خيبر به بار نشست، هرچند بواسطه مرارت ها و سختي ها دردهاي زيادي را متحمل مي شد.
وي پس از حضور در لشكر 41 ثارالله شبانه روزي در منطقه هاي عملياتي دفاع مقدس حضور داشت و در عمليات خيبر به دليل آشنايي با منطقه حضور موثري از خود نشان داد و عاقبت در تاريخ 22 اسفند سال 62 به همراه شهيد محبوب محمد ابراهيم همت فرمانده رشيد لشكر محمد رسوال الله (ص) با اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد.
پيكر شهيد سيد حميد ميرافضلي پس از 10 روز در ميان غم و اندوه همشهريان با تشييعي كم نظير در كنار جايگاه ابدي برادر شهيد خود آرام گرفت.
زندگينامه و خاطرات اين شهيد عارف در كتاب پابرهنه در وادي مقدس به رشته تحرير درآمده است و در قسمتي از اين كتاب مي خوانيم: 'آقـا حميد قصه ما، جوون بـود و بـا كله اي پـر از بـاد،
لات هـاي محله كلي ازش حساب مي بردنـد.
خلاصه بزن بهادري بود بـراي خودش.
يه روز مادر ايـن آقـا حميد، ايـشون رو از خونه بيرون انداخت و گفت: بـرو ديگه پـسر ِمـن نيستـي، خستـه شـدم از بـس جـواب كـارات رو دادم ... همه همسايه هـا هـم از دستش كلافـه شـده بودنـد ... تا اينكه برادرش شهيد شد و حميد تحت تاثير پيكر برادر ...
روزي از روزهـا يـك راننـده كـاميون
بهش ميگه حميـد تـو نمي خواي آدم شي ؟؟! بيـا بـا من بريم جبهه، حميـد ميگه اونجـا من رو راه نميدن با اين سابقه، راننده به حميد مي گه تو بيا و ناراحت نباش ...
سيد حميد ما مدتي بعد بر مي گرده رفسنجان، اولين جـا هم ميره پيش دوستـاش كـه سر كوچه بودن !! ميگه بچه هـا من دارم ميرم جبهه !! شماها هم بيائيـد!! ميگه بچـه هـا خاك بر سر من و شماهـا؛ پاشيم بريم
ناموسمـون در خطـره...! اومد خونـه از مادر حلاليـت طلبيـد و خداحافظي كرد و رفـت ... بـه جبهـه كـه رسيد كفشاشـو داد به يكي و ديگـه تو جبهه كسي اونـو با كفش نـديـد، مي گفت: اينجا جايي كه خون شهدامـون ريخته شده. معروف شــد به «سيد پا برهنه»
گزارش: داود رجبي
*خبرگزاری جمهوری اسلامی
#شهید_حمید_میرافضلی
#سید_پا_برهنه
@dghjkb