🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌹مطیع امر رهبر..
بعد از عملیات بدر بود که با حاج علی، گوشه قرارگاه نشسته بودیم. یک هو یک نفر وارد اتاق شد و با ناراحتی و عصبانیت شروع کرد به حاجی اهانت کردن و هر چی توو دهنش بود به حاجی گفت. گفت و گفت و گفت تا خسته شد. دیگه کم مونده بود بلند بشم و بزنم تو دهن طرف؛ امّا بر خلاف من، حاج علی سرش را انداخته بود پایین و آرام آرام ذکر می گفت. باور کنید هیچ اثری از خشم و کینه در چهرۀ حاجی من ندیدم. بعد از چند دقیقه رو کرد به طرف و گفت: «شاید این حرفی که شما می زنید درست باشد؛ امّا من، بخاطر این کارم پیش وجدانم آرامم و اگر آن دنیا کسی جلویم را گرفت و پرسید فلانی چرا این کار را کردی، پاسخگو هستم؛ چرا که من مطیع امر رهبرم هستم و به فرمان او این کار را انجام دادم.»
#شهید_علی_هاشمی
راوی: سرهنگ کیانی
امام محمد باقر علیه السلام؛
کسی که خشمی را فرو خورد در حالی که می تواند آن را اعمال کند ، خداوند در روز قیامت دلش را از ایمنی و ایمان آکنه سازد .
الکافی 110/2
@dghjkb
🔶فرمانده سری ترین قرارگاه جنگ شهید علی هاشمی
کودکی و نوجوانی :
علی هاشمی سال 1340 در شهرستان اهواز در محله عامری در طلوعی ازآفتاب دیده به جهان گشود. در دامان مادری پرورش یافت که خود از مهر مادری محروم بود و باتمام عشق و محبت او را بزرگ کرد. بعداز تولد علی متوجه شدند که پاهایش سالم نیست علی را به دکترنشان دادند و چند روز بعد از تولدش پاهای او را شکستند و تا زانو گچ گرفتند. تا یک سال هر ماه گچ پاهای کودک را عوض می کردند.
علی فرزند بزرگ خانواده بود در خانواده ای کم بضاعت اما مذهبی، کودکی خردسال بود که بدلیل انتقال شغل پدر مجبور به مهاجرت به شمال کشور شدند و 3 سالی را با سختی بسیار در آنجا زندگی کردند که مشقت و سختی زندگی آنجا باعث شد که یکی از خواهرانش که تنها 14 روز داشت به علت سرما درگذشت. پس از سه سال دوباره به اهواز بازگشتند و در محله حصیرآباد ساکن شدند.
دوران کودکی و نوجوانی علی در محله حصیرآباد سپری شد. در آن زمان علی نوجوانی 11و12 ساله بود که در ساخت خانه دوش به دوش والدین کار می کرد. مادر همیشه با وجود علی احساس امنیت و آرامش داشت. علی تکیه گاه مناسبی برای اهل خانه بود. در همان دوران کودکی نماز می خواند روزه می گرفت و با متانت و وقاری که در ذاتش بود دیگران وادار می شدند که به او احترام بگذارند. او انسانی بسیار مهربان و دلسوز بود و حرفش برای همه قابل قبول بود.
در همان دوران نوجوانی به مسجد عشق می ورزید. مادر می گوید علی تا آخرشب در مسجد می ماند و با علاقه بسیار مسجد را تمیز و جارو میکرد. روی درب منزل نوشته بود آموزش قرآن صلواتی.
او به صورت خودجوش به مسجد می رفت و بقیه همسن و سالانش را نیز به مسجد می برد حاج علی یا در خانه بود یا در مسجد یا میدان فوتبال، او کاپیتان تیم شهباز و یکی از اعضای اصلی تیم بود. و در مدرسه از شاگردان ممتاز و زرنگ بود. او به هم سن وسالانش در یادگیری درس بسیار کمک می کرد و حتی به بچه های محله تدریس می نمود. علی مسافت منزل تا مدرسه را که بسیار طولانی بود پیاده می رفت و پول هایش را پس انداز می کرد و زمانی که مادر پول نیاز داشت علی همه آنها را به مادر می داد تا در مخارج منزل خرج نماید.
دوران انقلاب :
در دوران انقلاب نقش مهمی در فعالیت های سیاسی داشت چندین بار توسط ساواک دستگیر شد کارهای تبلیغاتی انجام می داد و اعلامیه های امام را پخش می کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامي در تشکیل كميته انقلاب اسلامي نقش موثر داشت و در آغاز تشكيل سپاه پاسداران از كميته به سپاه انتقال يافت. حاج علی همچنان در فعالیت های سیاسی نقش داشت، آشوب های شهرها مناطق مرزی ایران کم کم آغاز شد و زنگ خطری بود برای آنان که می فهمیدند.
علی هاشمی و یارانش قبل از شروع جنگ جوانان انقلابی دشت آزادگان را سامان دادند و اقدام به تشکیل سپاه حمیدیه نمودند و پیش از شروع جنگ در برقراری امنیت نقش ارزنده ای داشتند و در مبارزه با ضد انقلاب و بعثی ها که از هورالهویزه اقدام به پخش سلاح و مهمات می کردند ، موفق شدند. پس از شهادت شهید نظرآقایی، علي شمخاني فرمانده سپاه خوزستان او را به عنوان فرمانده سپاه حميديه منصوب كرد.
تحصیل:
علي هاشمي نه تنها در جبهه هاي جنگ بلكه در تلاش علمي نيز فعال بود. علی هاشمی همزمان با مبارزات گسترده انقلابی در عرصه های علمی هم چنان موفق بود به گونه ای که در رشته پزشکی دانشگاه مشهد قبول شد و در حالی که خود را برای بورس شدن در دانشگاه های آمریکا آماده می کرد، با توجه به شروع جنگ تحمیلی ایشان ترجیح داد که باید در جنگ حضور داشته باشد و دانشگاه جنگ را برگزید.
*بنیاد شهید و امور ایثارگران،نویدشاهد
#شهید_علی_هاشمی
@dghjkb
تشکیل تيپ 37 نور:
با شکل گیری یگان های رزم سپاه او مامور تشکیل تیپ 37 نور را می شود ، با شروع جنگ تحمیلی علی هاشمی یکی از فرماندهانی است که مسئول یکی از سخت ترین محورها و جبهه ها بود. او و همرزمانش در محور کرخه کور و با رهاسازي آب كانال سلمان زير پاي نيروهاي عراقي، از پیشروی دشمن جلوگیری کردند و هنگامی که عراق به حمیدیه رسید از سقوط آن و به طبع سقوط اهواز جلوگیری کردند. علی هاشمی در این عملیات (عمليات شهیدان رجايي و باهنر) نام کرخه کور را به کرخه نور تغییر داد.اگر این رشادت ها نبود موضوع جنگ به صورت دیگری رقم می خورد و فجایعی به مراتب بالاتر از سقوط خرمشهر حادث می شد.
آزادسازی خرمشهر :
تيپ 37 نور به فرماندهي شهيد علي هاشمي در عمليات بيت المقدس و آزادسازي خرمشهر شركت موثر داشت و توانست به عنوان اولین محور منطقه غرب خوزستان را از لوث بعثی های متجاوز آزاد و پاکسازی نماید. درآستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ 37 نور منحل و او فرمانده سپاه سوسنگرد شد.
قرارگاه نصرت (سري ترين قرارگاه جنگ) :
در سال سوم جنگ زمانی که به بن بست جنگی رسیده بودند آقا محسن (رضایی) ، علی هاشمی را به فرماندهی قرارگاه به کلی سری نصرت انتخاب نمود. آنجا فرماندهی می خواست که هم بینش عملیاتی داشته باشد هم اطلاعاتی و کسی جز علی هاشمی نبود. در واقع او پیچیده ترین و پر رمز و رازترین قرارگاه جنگ، قرارگاه نصرت را تشکیل داد.
او به نیروهایش اعتماد به نفس می داد. بسیار شجاع بود و در ماجرای هور نیروهای بومی آموزش ندیده محلی و تعدادی از بچه های خوزستان را به کارگرفت و از آنها در اندک زمانی نیروهای ورزیده و کارآزموده ای ساخت. هرجا مشکلی به وجود می آمد فکر می کرد و راه حل می داد. قدرت سازماندهی بسیاری داشت. علی هاشمی و دوستانش به هور مسلط شده بودند و ثمره یک سال زحمت بچه های قرارگاه نصرت اولین عملیات آبی- خاکی جنگ و اولین عملیاتی که در سطح بسیار وسیعی تیپ و لشکرها توانستند از آب، باتلاق و نیزارها عبور کنند. دراین عملیات یک نیروی پیاده از آبی عبور می کرد که پانزده کیلومتر پشت سرش آب، باتلاق و نیزار بود، که در نوع خود در تاریخ جنگ های جهان بی نظیر است. ثمره عملیات خیبر تصرف دو جزیره شمالی و جنوبی مجنون بود که دارای 58 حلقه چاه نفت بود. کار مداوم در سرما و گرما و سختی های هور باعث طراحی و اجرای عملیات بدر و مجموعه عملیات های قدس شد.
از دیگر اقدامات قرارگاه نصرت ، شناسايي مناطق، از هورالعظيم گرفته تا جاده بغداد و بصره بود. همچنین شناسایی های برون مرزی تا عمق عراق از جمله شهرهای مقدس نجف ، کربلا و سامرا از دیگر اقدامات این قرارگاه بود. بعد از عملیات های بزرگ خیبر و بدر رزمندگان قرارگاه نصرت شیوه جدیدی برای مقابله با دشمن آغاز کردند وبر سراسر هور مسلط شدند. حاج علی مدام به قرارگاه سرکشی می کرد و شخصاً پیگیر مسائل بود.
تشکیل خانواده :
حاج علی در سال 1363 ازداوج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر به نام زینب و یک پسر به نام محمد حسین بود او درمدت زندگی مشترکش که چهار سال بیشتر به طول نیانجامید نمونه ای از یک همسر و پدری مهربان برای خانواده اش بود. او بسیار به دختر و پسرش عشق می ورزید و در همان زمان اندک که به خانه می آمد دخترش همیشه روی شانه های پدر جای داشت .
سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) :
در سال 65 ایشان به فرماندهی سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) منصوب شد که فرماندهی سپاه های استان خوزستان، لرستان، لشکر 5 نصر و سایر یگان ها به ایشان سپرده شد. به فرموده دکتر رضایی به ایشان باید گفت : ((سپهبد شهید )) چرا که همتایان این جنرال بی نام و نشان، در عراق کسانی مثل سپهبد هشام صباح الفخری یا سپهبد ماهر عبدالرشید التکریتی بودند یا حتی سپهبد سلطان هاشم که فرمانده سپاه ششم عراق که ماموریتش در مقابل هور و جریانی که حاج علی هاشمی به راه انداخته بود شکل گرفت.
*بنیاد شهید و امور ایثارگران،نویدشاهد
#شهید_علی_هاشمی
@dghjkb
آشناي هور:
علي هاشمي و همرزمانش در شناسايي ها آن چنان به هور مسلط شدند ، فرماندهان ارشد سپاه مانند محسن رضايي ، علی شمخانی ، محسن رشید و... را با لباس مبدل عربی به داخل خاک عراق برده و محورهای عملیاتی خیبر را از نزدیک ملاحظه و لمس کردند و همچنین فرماندهان یگان ها مانند مرتضي قرباني، محمد باقر قاليباف، شهيد احمد كاظمي، شهيد مهدي باكري و شهيد ابراهيم همت را با بلم به هور بردند. اين فرماندهان از صبح تا شب در كنار دجله مي نشستند و ياداشت برداري مي كردند. با اينكه عراقي ها در جزاير حضور داشتند بازديد فرماندهان ارشد جنگ بدون هيچ اتفاقي انجام شد و اين نشان از تسلط شهيد هاشمي و يارانش به هور وحشي دارد.
یوسف گمگشته ی هور:
خرداد و تيرماه 67 وضعيت جبهه ها تغيير كرد و تمام دنيا پشت سر صدام قرار گرفت تا با حمايت از او جنگ به نفع عراق پايان داده شود حتي مجوز استفاده از سلاح هاي غير متعارف و شيميايي را به او دادند. علي هاشمي و يارانش كه مسئول حفظ از جزاير مجنون بودند با حمله همه جانبه عراق مواجه شدند ، در تیرماه 1367 دشمن برنامه وسیعی برای بازپس گیری جزایر مجنون انجام داد. یک شب قبل از تک دشمن به جزایر در نشستی در جمع رزمندگان و فرماندهان گفت: ((دشمن باید از نعش من رد بشود تا بتواند جزایر را بگیرد اگر دشمن جزایر را بگیرد من بر نمی گردم.))
در روز موعود یعنی 4/4/67 دشمن سطح وسیعی از منطقه را شیمیایی زد و بعد به جزایر حمله نمود. رزمندگان بسیار مقاومت کردند و حاج علی با تعدادی از بچه های قرارگاه نصرت ماندند. هر چقدر فرماندهان به ایشان اسرار می کردند که به عقب برگردد و ایشان قبول نمی کرد. و می گفت: (( تا یک نفر هم در جزایر باشد من عقب نمی آیم. بیایم عقب به مردم چی بگویم. بگویم بچه هایتان را رها کردم و برگشتم.)) حس مسولیت پذیری ایشان اجازه عقب آمدن نمی داد، چون در آن زمان چند هزار نیرو در منطقه بود که حضور حاج علی در قرارگاه خاتم4 که در ضلع شمال شرقی جزیره شمالی بود، باعث تخلیه تعداد زیادی از افراد شد. و فرماندهان یگان های تحت امر را برای عقب نشینی شخصاً هدایت می کرد و مرتب سفارش می کرد که مراقب باشید کسی جا نماند. حضور شخص ایشان باعث نجات هزاران رزمنده از خطر اسارت شد. پیش بینی ایشان درست از آب درآمد. ایشان آخرین کسی بود که از جزایر خارج شد همانطور که سال 62 اولین کسی بود که پا در جزایر گذاشت.
در قرارگاه خاتم 4 نهایتاً 13 نفر مانده بودند و عقب نشيني نكردند بعد از سقوط جزاير 7 نفر بازگشتند، 2 نفر اسير شدند و حاج علی به همراه 3 نفر ديگر مفقود اثر گرديدند و سرنوشت علي در پرده اي از ابهام فرو رفت.
خبر رسید هلی کوپترهای عراقی در جزیره نشستند دشمن نیزارها را آتش زد حاج علی و همراهان سراسیمه از قرارگاه خارج شدند و در نیزارها پناه گرفتند و از ایشان دیگر خبری نشد.
نیروهای اطلاعات و برون مرزی بسیج شدند و تمام منطقه و حتی استان های جنوبی عراق را گشتند اما هیچ خبری از حاج علی نبود. بسیاری امیدوار بودند که اسیر شده است و از سال 67 تا 83 زمان سقوط صدام هیچ سخنی از سردار گمنام هور به زبان ها نیامد نه مراسمی نه یادواره ای و نه یادمانی و... که اگر اسیر دشمن شده است شناسایی نشود و آسیبی به او نرسد. اما بعد از سقوط صدام باز هم خبری از اسارت حاجی نبود. حتی مخفی ترین زندان های عراق هم توسط نیروهای مجاهد عراقی بازرسی شد اما باز هم خبری از حاج علی نبود.
رجعت :
در سال 89 پس از تفحص پيكر شهدا در مناطق عملياتي پيكر اين سردار شهيد به همراه سه تن از ياران وفادارش پیدا شد و با انجام آزمایش هایDNA ، صحت انتصاب این پیکر به سردار سرلشکر شهید حاج علی هاشمی تائید شد و يوسف هور بعد از 22 سال غربت و گمنامي به آغوش وطن بازگشت.
تا این که در روز 19/2/89 در اخبار سراسری سیما خبر کشف و رجعت این پرستوی مهاجر اعلام شد. حاج علی هاشمی مزد سال ها مجاهدت، اخلاص و در راه ولایت فقیه بودن خویش را گرفت. سالها گذشت تا پس از 22 سال انتظار، خبر رسید سردار گمنام هور، سردار گمنام خیبر و بدر در همان نیزاره های هور شهید شده است. او در حالی که شالی سبز به پهلو بسته بود، بازگشت تا به منتظران بازگشت خود و همه مردم پیامی را در دهه چهارم انقلاب بدهد.
حاج علی از معدود فرماندهان شهید 8 سال جنگ تحمیلی است که در تمامی دوران دفاع مقدس از ابتدا تا انتها ، حضور موثر داشت و مخلصانه و بی ریا، از حریم این مرز بوم دفاع جانانه کرد.
*بنیاد شهید و امور ایثارگران،نویدشاهد
#شهید_علی_هاشمی
#سردار_گمنام_هور
@dghjkb
ماجرای شهادت فرمانده سِریترین قرارگاه جنگ
علی هاشمی نمیخواست ضعف نشان بدهد چرا که معتقد بود این عقب آمدن بر روحیه دیگر یگانها نیز تأثیر خواهد گذاشت و روحیه رزمندگان آنها را تضعیف خواهد کرد. پس از این ماجرا عراقیها هلیبرن کردند و علی هاشمی در این جریان به شهادت رسید.
به گزارش ایسنا، امروز چهارم تیر ماه سالروز شهادت سردار علی هاشمی است به همین مناسبت مروری دوباره به زندگی این فرمانده شهید خواهیم داشت.
علی سال ۱۳۴۰، در شهر اهواز متولد شد. علی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وارد کمیته انقلاب شد و سپس به همراه حسین علم الهدی، آقایی و دیگر همرزمانش جهت تشکیل بسیج و سپاه تلاشهای بسیاری کرد.
زندگی در جنگ مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضور علی در دنیای خاکی بود. اوج ایثار و رشادت او در شناساییهایش نمایان بود. آنچنان که تمام طرحهای عملیاتیاش را با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام میرساند. با گسترش محورهای عملیاتی، «تیپ ۳۷ نور» را در محور حمیدیه تشکیل داد و پس از عملیات الیبیتالمقدس توانست سپاه بستان و هویزه را تشکیل دهد. ایجاد پاسگاههای مرزی و مسئولیت پدافندی کل منطقه از فعالیتهای دیگر او بود.
پس از تشکیل قرارگاه سری «نصرت» و ارائه طرح کلی عملیات خیبر و بدر، مسئولیت سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) را عهده دار شد که حاصل آن سازماندهی ۱۳ یگان رزمی و پشتیبانی در استان خوزستان بود و شاید به همین دلیل او را «سردار هور» نامیدند. سرانجام قرارگاه نصرت در محاصره دشمن قرار گرفت و تعدادی از نیروهای اسلام به اسارت نیروهای بعثی درآمدند و علی هاشمی چهره محبوب و خندان عرصههای عشق و ایمان سرانجام به آسمان پیوست.
سردار غلامرضا گرجیزاده از جمله فرماندهانی است که در آخرین لحظات با شهید علی هاشمی بوده است. او روایت میکند: علی هاشمی گمنام بود و این بارزترین خصوصیت این فرمانده است؛ چراکه امروز مصادیق او در میان ما سخت پیدا میشود. این طبیعی است که کسی که گمنام است بسیاری از فضایلش نیز گمنام باقی خواهد ماند.
قرار شد تا زمانی که صدام زنده است حرفی از علی هاشمی نزنیم
تا زمانی که صدام زنده بود یعنی سال ۱۳۸۲ همه فرماندهان اتفاق نظر داشتند که اسمی از علی هاشمی نباشد. ما در رابطه با او هیچ حرفی نزدیم و اگر هم قرار بود حرفی از او به میان بیاید معتقد بودیم که او به شهادت رسیده است چرا که علی هاشمی با توجه به ارزشی که برای صدام داشت در صورتی که زنده بود یک برگ برنده برای او به شمار میآمد. برای همین هنگامی هم که من اسیر شدم وقتی گفتند علی هاشمی اسیر شده است، به بازجوهای عراقی که من را شکنجه میکردند گفتم که خب بروید از او بپرسید که من چه کاره هستم. آن وقت متوجه میشوید که من بیگناهم. عراقیها حتی در اردوگاه موصل عکسی از علی هاشمی را به اسرا نشان داده بودند اما هیچ اثری از علی هاشمی نبود. علی هاشمی در زمان جنگ هیچگاه جلوی دوربین نرفت و مصاحبهای انجام نداد و حتی در جلسات نیز به گونهای صحبت نمیکرد که مطرح بشود. این از گمنامیهای علی هاشمی است.
علی هاشمی در ۱۷ سالگی وارد مبارزات انقلاب شد. ۱۹ سالگی فرمانده شد. در ۲۱ سالگی فرماندهی چند تیپ را بر عهده گرفت و در ۲۷ سالگی به شهادت رسید و در ۴۹ سالگی پیکرش پیدا شد. من ۴۹ سالگی علی را جشن تولد او قرار دادهام چرا که آن زمان بود که محسن رضایی برای اولین بار اعلام کرد علی هاشمی فرمانده قرارگاه فوق سری نصرت بود.
*خبرگزاری دانشجویان ایران"ایسنا"
#شهید_علی_هاشمی
@dghjkb
تا آخرین لحظه کنار علی هاشمی بودم
من افتخار این را داشتم که تا آخرین لحظه در کنار علی هاشمی باشم. برای خیلی از افراد نحوه شهادت او ابهام دارد. برخیها میگویند که او با خودروی جیپ به هلیکوپتر عراقیها زده است و برخی هم میگویند که در «هور» بر اثر اصابت گلوله خمپاره در کنارش به شهادت رسیده است، اما آنچه که مهم است این است که او یک شهید است. من در خطرناکترین لحظهای که یک انسان میتواند آن را درک کند در کنار علی هاشمی در قرارگاه بودم. او بسیار آرام بود و مانند همیشه عادی و چهار زانو نشسته بود و من شرایط را برایش توضیح میدادم.
علی هاشمی چهره انسانی از جنگ ارائه کرد
چند تن از رزمندگان تیپ ۲۱ امام رضا (ع) دو اسیر عراقی را که از تکاوران گارد ریاست جمهوری صدام بودند به اسارت گرفته بودند. در قرارگاه یک آمبولانس وجود داشت. موضوع را به علی هاشمی گفتیم. علی تصمیم گرفت که حتما این دو اسیر که جراحت سطحی داشتند با آمبولانس به عقب بروند. این در حالی است که منطق نظامی میگوید نیروهای خودی باید از آن آمبولانس استفاده میکردند. این تکاوران گارد ریاست جمهوری آدم کشی و آدمسوزیهای دوران جنگ تحمیلی را رقم زده بودند. اما با این حال که علی هاشمی به همه این جنایتهای آنها آگاه بود تأکید داشت که حتما آنها به عقب بروند. این مطلب را گفتم که بدانید در دنیایی که پر از پلیدی و پلشتی است خیلیها نظامیان را انسانهای خشن میشناسند اما این گونه نبود. در جبهه و جنگ رزمندگان ایرانی مظهر انسانیت بودند. من به غیر از یک بار، دیگر هیچ وقت ندیدم رزمندهای حتی به جنازه یا مرده عراقی اهانت کند. در عملیات فتحالمبین یک نوجوان اشتباهی انجام داد و با پایش به پای جنازه یک عراقی زد. همان لحظه رزمندگانی که در کنار این نوجوان بودند این موضوع را به او متذکر شدند. جنگ ما مظهر انسانیت بود.
چرا علی هاشمی عقب نیامد
دو روز قبل از هلیبرن دشمن در تیرماه سال ۱۳۶۷ در قرارگاه من با او جلسهای داشتم. آن زمان حجم آتش دشمن زیاد بود و اجازه نمیداد که جلسه را ادامه بدهیم. هنگامی که میخواستم سوار خودرو شوم به او گفتم آقای هاشمی قرارگاه را عقبتر بیاورید چرا که احتمال دارد دشمن امواج بیسیم شما را ردیابی کرده باشد. گفت باشد، اما عقب نیامد. هم زمان با این توصیه من که آن زمان جانشین آقا محسن در قرارگاه مرکزی خاتم بودم به سردار احمد غلامپور نیز که در قرارگاه کربلا بود این توصیه را کردم. آقای غلامپور یک جابجایی تاکتیکی انجام داد و عقب آمد.
علی هاشمی نمیخواست ضعف نشان بدهد چرا که معتقد بود این عقب آمدن بر روحیه دیگر یگانها نیز تأثیر خواهد گذاشت و روحیه رزمندگان آنها را تضعیف خواهد کرد. پس از این ماجرا عراقیها هلیبرن کردند و علی هاشمی در این جریان به شهادت رسید.
کتاب «زندان الرشید» خاطرات سردار علیاصغر گرجیزاده رییس ستاد قرارگاه سپاه ششم و از همرزمان سردار شهید علی هاشمی دوران از دوران جنگ و اسارت است. شروع خاطرات این کتاب همزمان با سقوط قرارگاه سپاه ششم است که با محوریت حوادث زندان الرشید ادامه مییابد و همزمان با روز آزادی سردار گرجیزاده به پایان میرسد. هم چنین، مخاطب از دل خاطراتی که راوی در درون خود مرور میکند، با تولد و حیات گذشته او آشنا میشود.
*خبرگزاری دانشجویان ایران"ایسنا"
#شهید_علی_هاشمی
@dghjkb