eitaa logo
دلنوشته‌ای از دلی تنگ برای شهدا
725 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
42 فایل
در هر زمان از شبانه روز که دلتان تنگ شد دلنوشته خود را برای ما بفرستید @amz_15
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀شهید مهدی باکری: رأی ندادن‌" خودش رأی است، رأی به‌ اینکه‌ دیگران‌ به‌ جای من‌ انتخاب‌ کنند! رأی به‌ استمرار‌ وضع‌ موجود! رأی به‌ حاکمیت‌ اقلیت ! پیام‌ اصلی رأی ندادن‌ این‌ است که، لطفا‌ سرنوشت‌ من‌ ر‌و هم‌ تعیین‌ کنید... @dghjkb
🌱🌱 🍀امام رضا(علیه‌السلام) راهکار شهادت شهید مهدی باکری مصطفی مولوی از رزمندگان دوران دفاع مقدس گفت:‌ بعد از عملیات خیبر فرماندهان را بردند زیارت امام رضا(علیه‌السلام). وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم. برایم سوغاتی جا نماز  و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. اما مهدی حال همیشگی را نداشت.گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته‌ای که این چنین شده‌ای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟». مهدی چیزی نمی‌گفت. به جان امام که قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟ گفت: «مصطفی! دیگر نمی‌توانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (علیه‌السلام) گفتم. گفتم: واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد». عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت می‌شد، می‌گفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (علیه‌السلام) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش. هرساله زائران اربعین حسینی با پیاده‌روی از شهر نجف اشرف پس از زیارت مولی الموحدین حضرت علی ابن ابیطالب (علیه‌السلام) تا شهر کربلای معلی مدفن ارباب بی کفن حضرت سیدالشهدا (علیه‌السلام) و حضرت عباس ابن علی(علیه‌السلام) با زیارت حرم مطهر حضرت سید الشهدا(علیه‌السلام) یاد و خاطر شهیدان گرانقدر را که با نثار خون خود راه کربلا و عتبالت عالیات را گشودند زنده کرده و تصاویر شهدا را همراه خود می‌برند.  یاد و نامشان گرامی باد از: رضا رضایی مجد *خبرگزاری جمهوری اسلامی علیه‌السلام @dghjkb
🌱خاطرات شهدا و رزمندگان جنگ تحمیلی ..خاطره‌ای از شهید سردار مهدی باکری یک روز گرم تابستان، شهید مهندس (مهدی باکری) – فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا – از محور به قرا‌رگاه بازگشت. یکی از بچه‌ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره‌اش تغییر کرد و پرسید: (امروز به بچه‌های بسیجی هم کمپوت داده‌اید؟) جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: (پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ (گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه‌اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما. مهدی این حرف‌ها را شنید، با خشم پاسخ داد: (از من بهتر، بچه‌های بسیجی‌اند که بی هیچ چشمداشتی می‌جنگند و جان می‌دهند). به او گفتند: حالا باز کرده‌ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته‌ای به آن برادر پاسخ داد: (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!) *وقایع روز @dghjkb