فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 پاسخ جالب پیامبر(ص) به کسی که از ایشان پرسید:
مردم را به چه چیزی دعوت میکنی؟ نماینده چه کسی هستی؟
#استوری
ضُحی
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ #فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز ) #قسمت_چهاردهم سلما که شاید کم حرفترین ب
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
⏳💕⏳
💕
♡﷽♡
#فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز )
#قسمت_پانزده
بیشتر از حس تعجب احساس خجالت داشتم از اینکه من هم مثل بقیه چیزی از این راز نمیدانم. منی که به گمان خودم سالها با او رفاقت داشتم. وقتی به خودم آمدم که چهره متعجب و حالت نیم خیزم جایی برای پنهان کاری باقی نگذاشته بود.
همگی منتظر به نرگسی که انگار در کلماتش غرق بود خیره شده بودیم:
_من و عطیه توی یه مراسم عقد کردیم... یکماه قبل از رفتن به دانشگاه تو ۱۸ سالگی... عطیه با برادرم و من با دوست قدیمی برادرم که با خانواده شون از بچگی رفت و آمد داشتیم......سجاد...
پسر خیلی خوبی بود از بچگی میشناختیمش...
منم خیلی دوست داشت... نامزد که کردیم بیشتر بهش علاقه مند شدم...خیلی خوشاخلاق بود هیچ وقت هیچ تندی ازش ندیدم... از اون آدمایی که هر ثانیه که باهاشون باشی یه چیزی یاد می گیری
ولی...
قطره اشکی از چشمش گریخت خود را بی واسطه به روی روسری انداخت:
_سجاد و علی با هم یعنی با کل بچه های محل سازماندهی شده مبارزات سیاسی داشتن...
سجاد و چندتا از بچههای دیگه دستگیر شدن...
بعدا شنیدیم که بردنشون کمیته مشترک... اونجام که میدونید جاییه که عرب نی میندازه...
حتی جنازه شم تحویلمون ندادن...
سکوت سنگین و نسبتا طولانی مان با عذرخواهی و خروج نرگس از اتاق به پایان رسید...
نرگس که رفت زهرا به بهانه شکستن سکوت و عوض کردن بحث از عطیه پرسید:
_ببینُم شما واقعا ۱۰ ساله با علی آقا ازدواج کردید؟
❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌
💕
⏳💕⏳
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
⏳💕⏳
💕
♡﷽♡
#فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز )
#قسمت_شانزده
عطیه نفس عمیقی کشید و گوشه چشمهایش را از نم اشک پاک کرد:
_نامزدیمون بخاطر قضیه سجاد و نرگس خیلی طولانی شد تقریبا سه سال...
ولی الان هفت ساله که ازدواج کردیم...
سوالی که در چشمان زهرا میچرخید اما به زبان نمی آورد را عطیه خیلی ساده پاسخ داد:
_ولی هنوز خدا بچهای بهمون نداده...
زهرا که دیگر میترسید سوالی بپرسد و جواب تلختری بگیرد تنها به جمله إنشاءالله خدا روزیتون کنه بسنده کرد و به بهانه دوختن جیب بارانی اش گوشه ای خزید...
بقیه هم هر یک به کاری مشغول شدند اما من هنوز در بهت مانده بودم...
عطیه هم این را فهمیده بود که دستش را پشتم گذاشت و خودش را نزدیک کرد:
_نرگس هیچوقت درباره اون قضیه حرفی نمیزنه... ما هم هیچ وقت در این باره باهاش حرف نمیزنیم... بخاطر همینه که به تو هم چیزی نگفتیم...
یعنی اصلا راجعبهش حتی با همم خیلی حرف نمیزنیم باور کن...
اصلا دوست نداره از اون ماجرا حرف بزنه نميدونم امشب چی شد یهو به حرف اومد...
بدون هیچ حرفی دستش را فشردم و از جا بلند شدم...
از اتاق بیرون زدم و بعد هم از ساختمان بهداری. محوطه نسبتا بزرگ بهداری در تاریکی شب با آسمان بالای سرش مرزی نداشت و بی انتها به نظر می آمد. در این تاریکی یکدست پیدا کردن یک نقطه خاکی رنگ متحرک کار سختی نبود. با قدمهای بلند به طرفش رفتم. در حال قدم زدن و زمزمه بود. زمزمه ای که به وضوح نمی شنیدم...
قصد کردم برگردم و خلوتش را بهم نزنم ولی نتوانستم. نزدیک رفتم و از پشت دست روی شانه اش گذاشتم...بعد از چند تلاش ناموفق!...
برگشت... مثل همیشه لبخندی زد که فقط کمجانی اش ناآشنا بود:
_برای چی اومدی بیرون هوا خیلی سرده...
_من خیلی متاسفم نرگس بابت... نامزدت...
دوباره نگاهش را به روبرو داد و با آرامش خاصی گفت:
_شوهرم بود نه نامزدم... ما عقد کرده بودیم...
_متاسفم بابت همسرت... ولی چرا به من نگفتی؟!
_نه دردی از تو دوا میکرد نه از من... نخواستم ناراحتت کنم ولی اگر از نگفتنم ناراحت شدی معذرت میخوام...
❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌
💕
⏳💕⏳
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ویژه #استوری
▫️تو نهایت عشقی
📌 #حضرت_اباالفضل
ضُحی
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕 ⏳💕⏳ 💕 ♡﷽♡ #فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز ) #قسمت_شانزده عطیه نفس عمیقی کشید و گوشه
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
⏳💕⏳
💕
♡﷽♡
#فانوسهای_بیابانگرد ( #پرپرواز )
#قسمت_هفده
فانوس سوم🍃
سنگری که برای ما ساخته شده بود را دوباره برایمان آماده کرده بودند...
بعد از گذاشتن کوله های خاکی و جمع و جورمان درون آن به سمت بیمارستان راه افتادیم. با لبخندهای ذوق زده و شعف دویده زیر پوست...
بیمارستان با آن صبح سخت تنها یک تفاوت کرده بود و آن ازدحامی خلوت نشدنی بود که به نظر می رسید به جزء لاینفک این راهروی آهنی بدل شده است.
گویی دیگر بنا نیست روی سکوت و سکون به خود ببیند.
گذشته از تختهایی که بعد از آن شب شاید هیچ وقت خالی نشده بودند میان هر دو تخت هم مجروح نسبتا سرپا تری روی زمین نشسته و منتظر رسیدگی بود...
مشغول شدیم. حین کار در چهره هر مجروح بی اراده دقیق میشدم...و فقط خودم دلیل این دقت غیر ارادی را میدانستم. نگرانی از مجروحیت یک آشنا... یا شاید هم امید به دیدار دوباره همان آشنا...
چقدر آن روز و روزهای بعد منتظر ماندم...بی دلیل... بی نتیجه...
دو هفته از بازگشتمان گذشته شده بود و هوا به طرز وحشتناکی گرم شده بود...و کماکان هیچ خبری از او نبود...
این بیقراري را پای یک کنجکاوی ساده گذاشته بودم و درگیری با خودم را خاتمه داده بودم...
و با این توجیه که بابت عمل به قولش یعنی پس گرفتن بیمارستان و امن کردن این جاده از او تشکر کنم برای دیدارش لحظه شماری میکردم...
❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌
💕
⏳💕⏳
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
°🦋
•
.
🌸🍃↺متن دعای عهد↯❦.•🌸🍃
.
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»
.
🌺°↵❀اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
.
🌸°↵❀اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
.
🌺°↵❀اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
.
🌸°↵❀حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
•.✾اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
1_916746311.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
سرعت مناسب برای قرائت روزانه