🏷 #رویای_صادقه
#شهدا_حاضر_و_ناظرند 🌷
.
▫️سال ۹۵ بواسطه فعالیتی که در صفحه ی اینستاگرام با پیج دوستت دارم شهید داشتیم ، پنج شنبه هر هفته در استوری عکس شهیدی رو میزاشتیم و براش ختم صلوات میگرفتیم.یک هفته عکس شهید زنگی آبادی رو گذاشتم (دقیقا عکس سمت چپ) و ذکر کردم که تعداد صلوات و برامون بفرسین.همین حین تو ذهنم گذشت که این کارها چیه ! اینا خودشون تو بهشت دور هم عشق میکنن و ما اینجا اینهمه فعالیت ، نه بهمون نگاه میکنن و نه میبینن این کارهامونو...ده دقیقه بعد همون حالت که نشسته بودم انگار یکی چشمام و بست.دیدم تو منطقه م.از زمین و زمان تیر و ترکش میاد ، گرد و غبار ، کلا کپ کردم ، هر لحظه منتظرم یه تیر بخوره بهم و تموم شه.
.
▫️همین حین دیدم یکی مچ دستم و محکم گرفت و شروع کرد به دویدن.چهره شو نمیدیدم ، ذره ای ترس نداشت و یک لحظه خم نمیشد؛ در حالی که من از ترس سر نمیتونسم بلند کنم.دولا دولا میرفتم.من و رسوند به یک سنگر و پرت کرد داخلش.جو آرومی داشت اونجا ، دیدم کنج سنگر یکی نشسته با باندی که به سرش پیچیده.احمد کاظمی بود.گفتم عه شهید کاظمی.برگشتم ببینم کی منو نجات داد.دیدم زنگی آبادی با همون سر و وضع و لباسی که تو عکس بود.رو کرد به کاظمی و گفت حاجی میشناسیش؟شهید کاظمی گفت بله،آقای فلانی دیگه.وقتی دیدم احمد کاظمی منو میشناسه،شروع کردم همون افکاری که تو بیداری به ذهنم زده بود و بهش گفتن.لبخند قشنگی زد و گفت بیا جلو .بغلم کرد و بوسید و گفت:(( شما #فکر میکنین ما #حواسمون به شما نیست.لحظه به لحظه شما جلو #چشمان ماست.هر کاری هم که برامون میکنین ما ممنون دار #شماییم.
(📝 احمدی اتویی)
.
🟪 @hafttapeh