eitaa logo
دیده بان قلعه نوخرقان
3.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
50 فایل
☘️کـــانــال دیــده بــان قــلــعــه نــوخــرقــان☘️ رســـانه ای بــرای مــردمــانــی بــاصـــفـــا در دیـــارمــعــلـمـان دیــن و اخــلاق ارتــبــاط بــا مــدیــر: @gh_kh3253 رزرو و تعرفه تــبــلـیـغـات: @G_o_daaa
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 نقل است ساربانی در آخر عمر، شترش را صدا می‎زند و به دلیل اذیت و آزاری که بر شترش روا داشته از وی حلالیت می طلبد. یکایک آزار و اذیت‎هایی که بر شتر روا داشته را نام می‎برد. از جمله؛ زدن شتر با تازیانه، آب ندادن ، غدا ندادن، بار اضافه زدن و …. همه را بر می‎شمرد و می‎پرسد آیا با این وجود مرا حلال می‎کنی؟ شتر در جواب می‎گوید همه اینها را که گفتی حلال می‎کنم، اما یک‎بار با من کاری کردی که هرگز نمی‎توانم از تو درگذرم و تو را ببخشم. ساربان پرسید آن چه کاری بود؟ شتر جواب داد یک بار افسار مرا به دُم یک خر بستی. من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیت‎ها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید! ضرب‎المثل معروف "افسار شتر بر دُم خر بستن" اشاره به سپردن عنان کار به افراد نالایق است و اینکه چنين افرادی بدون دارابودن تخصص، تحصیلات، تجربه، شایستگی و شرایط تصدی پست و مقامی، صرفاً بر مبنای روابط زمام امور را بدست گیرند و بدبخت جماعتی که دچار چنین افرادی شوند..... @dideban3253
کلاغی آواز کبک را شنید و بر دلش نشست. او تصمیم گرفت که آواز کبک را بیاموزد و از این طریق با کبک ها دوستی گزیند و همنشین آنها شود. کلاغ بسی کوشید اما به جایی نرسید. سرانجام نا امید شد و خواست به رفتار خویش باز گردد، اما نتوانست. زیرا آواز خود را نیز فراموش کرده بود و دیگر زبان کلاغ ها را نمی دانست. بنابرین از اینجا مانده و از آنجا رانده شد. به جای اینکه از زندگی دیگران تقلید کنی، بهترین خودت باش...🌻🍃 @dideban3253
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌷 🍁🌿نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى كرد و به خيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد. 🍁🌿حكيمى او را ديد و به او گفت : اى احمق ! بيهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند اين خيال باطل را از سرت بيرون كن، 🍁🌿زيرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و ساير چارپايان بياموزى. 🌹 🌿 🌾🍂 @dideban3253 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
سلطان محمود از غزنه برخاست و بـه زیارت، روبه خانقاه(خانه) شیخ ابوالحسن خرقانی (عارف قرن پنجم) نهاد، چون از در خانقاه وارد شد و درود کرد، شیخ جواب داد اما برپا نخاست. پس، چون وقت رفتن رسید، شیخ برای او بـه پا خاست. محمود گفت: اول کـه آمدم مهربانی نکردی، اکنون برپا می خیزی؛ این کرامت چیست و آن چه بود؟ شیخ گفت؛ اول، در خودبینی و خودخواهی پادشاهی و بـه امتحان درآمدی، و آخر، در فروتنی میروی کـه آفتاب سعادت بر تو تابیده اسـت. اول، برای پادشاهی تو برنخاستم، اکنون، برای فروتنی تو بر می خیزم. @dideban3253