رضاجانم
چه افتخار بزرگی، رضا امام من است
میان ظلمت شب ها، مهِ تمام من است
زمان اوج گرفتاری ام میان حرم
نوای "ضامن آهو مدد" کلام من است
#السلام_علیڪ_یاامام_رئوف
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
بابک پاک نیا وکیل نوید افکاری و شاهین ناصری و چند مجرم امنیتی دیگه شده وکیل متهمین شهرداری لواسان با اتهام ارتشای ۴۰ میلیاردی زیبا نیست؟!
✍️نوید مستفیضی
آقای بابک پاک نیا از موضوعات حقوق بشری شیفت کرده روی مفسدین اقتصادی! اگه دیدید از شهردار فاسد لواسان یک قهرمان در رسانههای معاند مثل نوید افکاری ساختند بدونید کار از کجا آب میخوره!
✍️حسین صارمی
طبقه مرفه پرتوقع
🔻پزشکان کشورمان مدت هاست در پی سیاست های غلط (بخصوص از زمان وزارت دکتر قاضی زاده هاشمی در دولت روحانی) تبدیل به یک طبقه بسیار مرفه و پرتوقع و پرمدعا شده اند!
حالا کار به جایی رسیده که سازمان صنفی نظام پزشکی در اقدامی غیر قانونی و با وقاحت و پررویی هرچه تمام تر قبل از تصویب هیئت دولت ، نرخ جدید تعرفه های نجومی پزشکان برای سال آینده را با افزایشی چشمگیر در فضای مجازی منتشر کرده است!!
جالب این است که مدت هاست بیشترین اقداماتی که از سازمان نظام پزشکی مشاهده می شود به جای پیگیری شکایات مردمی از تخلفات پزشکان ، پیگیری افزایش نرخ تعرفه هاست!
و جالب تر اینکه یکی از بیشترین فرارهای مالیاتی (حدود ۱۰ هزار میلیارد تومان ناقابل طی یک سال) در همین صنف پزشکان صورت می گیرد!!
آیا وقت آن نرسیده که با این گردن کلفتی ها در برابر قانون برخورد شود؟!...
(البته در بین پزشکان ، افراد خدوم و زحمتکش و فداکاری هم هستند که حسابشان جداست)
آمریکا گفته دیگه آمار مرگ و میر کرونایی ها رو اعلام نمیکنیم.
حالا معلوم شد کدوم واکسن آب مقطر بوده ، فایزر یا برکت ؟؟؟!!!
#افول_آمریکا
#مرگ_برآمریکا
خطونشانِ یمنیها برای امارات
باوجود اینکه یمنی ها اعلام کرده بودند که قصد حمله به پایتخت امارات دارند اما هیچیک از سامانه های آمریکایی و غیر آمریکایی مستقر در امارات نتوانستند پهباد ها و موشکهای یمنی را رهگیری کنند
این نشانه برتری علمی و تکنولوژی یمنی ها نسبت به آمریکا و سایر کشورهایی است که به امارات سلاح فروخته اند
#جبهه_مقاومت
#یمن
#انصارالله
#مرگ_برآمریکا
#مرگ_براسرائیل
#مرگ_برانگلیس
لطفا تا آخر بخوانید
🔸پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم.
درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم.
شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
♦️برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#شهیدسلیمانی
#مکتب_سلیمانی
دیدهبانهوشیار
خطونشانِ یمنیها برای امارات باوجود اینکه یمنی ها اعلام کرده بودند که قصد حمله به پایتخت امارات د
یمن فعلا یک سیلی به امارات زده تا به بنزاید بفهماند: «کسی که در خانه شیشهای زندگی میکند؛ نباید به همسایهاش سنگ پرتاب کند»
خصوصا اگر همسایهای شجاع، باتدبیر و نقطهزن داشته باشد!
💬جواد نیکی ملکی
دیدهبانهوشیار
خطونشانِ یمنیها برای امارات باوجود اینکه یمنی ها اعلام کرده بودند که قصد حمله به پایتخت امارات د
هدف و زمان عملیات ارتش و کمیتههای مردمی #یمن با هوشمندی بسیاری انتخاب شده؛ دود ناشی از اصابت مخازن سوخت دید پروازی فرودگاه را مختل کرده و اصابت در روز، هم نشان اقتدار عملیاتی است و هم سانسور رسانهای را ناممکن میسازد و البته هنوز کار به پایان نرسیده!
💬علی صمدزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امارات دیگر امن نیست ....
کلیپ منتشره توسط انصارالله یمن خطاب به کشورها و شرکتهای جهانی نسبت به نا امن بودن امارات!
#جبهه_مقاومت
#یمن
#انصارالله
#مرگ_برآمریکا
#مرگ_براسرائیل
#مرگ_برانگلیس