🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #سردار_دلها | #خاکریز_خاطرات
◻️سفرهی بزرگی پهن میکنند، از این سر حسینیه تا آن سر. نیروهای افغانستانی، ایرانی و پاکستانی نشستهاند کنار هم، جمعشان وقتی جمع میشود که فرمانده هم میآید و با آنها هم غذا میشود. دست همه توی یک سفره میرود، از فرمانده گرفته تا نیروهای بسیجی. فرمانده سلیمانی ترجیح میدهد غذایش را کنار نیروهایش نوش جان کند تا اینکه سر سفرهی رنگین و خلوتی بنشیند.
یک سینی گذاشته بودیم وسط، حلقه زده بودیم دورش. داشتیم جمعیتی غذا میخوردیم که حاجی سلیمانی هم آمد. جا باز کردیم نشست. لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد، کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلاً از آن خورده.
ما رزمنده عراقی بودیم حاجی هم فرمانده ایرانیمان، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم؛ عرب و عجم، رزمنده و فرمانده.
◾️ منبع: کتاب سلیمانی عزیز صفحه 70.
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاکریز_خاطرات
#خاطرات_آزادگان
#شکنجه_اسرای_ایرانی
#در_زندان_های_صدام
از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند: در اردوگاه، شما را شکنجهتان می کنند یا نه؟
همه به آقاسید نگاه کردند ولی آقاسید چیزی نگفت، مأمور صلیب سرخ گفت : آقا شما را شکنجه می کنند یا نه؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید .
آقاسید باز هم حرفی نزد .
گفتند : پس شما را شکنجه نمی کنند؟
آقاسید با ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت .
مأمورین صلیب نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست .
افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود، آقای ابوترابی را برد تو اتاق خودش گفت : تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود : ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمی برند . فرمانده اردوگاه کلاه نظامی که سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید، بعدش هم نشست روی دو زانو جلو آقاسید و بفکر عمیقی فرو رفت و گفت شما الحق سربازان خمینی هستید .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی آزادگان سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•