eitaa logo
دیده‌بان‌هوشیار
972 دنبال‌کننده
39.4هزار عکس
16.4هزار ویدیو
213 فایل
سلام و عرض ادب متاسفانه این کانال مسدود شد ، در کانال جدید دیده بان هوشیار با لینک زیر در خدمت شما عزیزان هستیم https://eitaa.com/didebaanehoshyar ارتباط با ادمین @sarbaaze0
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایااگر میدانستم بامرگ من یک دختر در دامان حجاب می رود حاضر بودم هزاران بار بمیرم تا هزاران دختر در دامان حجاب بروند #شهید_عبدالحسین_برونسی @didebanehoshyar
😳😳😳 👈👈👈 موقع همسرش بود، فرستادنش بیاره آنچنان درگیر مسائل شد که یادش رفت دو روز بعد برگشت خونه، رفت عذر خواهی کنه دید همه خوشحالن بابت قابله ازش تشکر کردن بهش گفتن اتفاقا قابله ای که فرستادی خیلی خوب بود، تو که رفتی یه اومد گفت من همون قابله ای ام که آقای برونسی منو فرستاده! اومد هیچی هم از ما نگرفت، خیلی هم خوب انجام داد ❤️ هو الشاکر ✔️خدا کار برونسی رو راه انداخت 🌺 شادی روحش مطهرش @didebanehoshyar @didebanehoshyar
🌹🌹🌹 🔹جهیزیه ی حاضر شده بود. یک عکس قاب گرفته از بابای را هم آوردم،دادم دست فاطمه... گفتم: بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت... 🔸به شوخی ادامه دادم: بالاخره هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره☺️... 🔹شب را خواب دیدم،گویی از آسمان آمده بود😍؛با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی✨... 🔸یک پارچ خالی تو دستش بود، داد بهم!!با خنده گفت😄:این رو هم بگذار روی جهیزیه ی !. 🔹فردا رفتیم سراغ . دیدیم همه چیز خریده‌ایم؛ غیر از 😟... @didebanehoshyar
🌷بیست وسوم اسفندماه سالگرد شهادت وبی ریای دفاع مقدس، دل داده ی سلام الله علیها، شهیدحاج عبدالحسین برونسی باذکر وفاتحه گرامی باد🌺 🌷 🍃🌹🍃🌹
🌷 آدم‌ها دو دسته‌اند: ↫غـیرتی♥️ ↫قیمتی با "خدا" معامله‌ کردند و با‌ "بنده‌خدا "...! 🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃 🤲 🔸قبل از عمليات یڪ گلوله به بازوی سردار شهید برونسی خورد. برای مداوا به بيمارستاني در يزد منتقل شد. او فقط ميخواست تا عمليات شروع نشده به منطقه برود؛ 🔹 اما چون دكترها اجازه این ڪار را به او نمي دادند، لذا به دامان اهل بیت متوسل شد. مثل باران اشك مي ريخت و از آنها می خواست فرج و گشايشي در كارش بدهند.💔 🔸در حال گريه خوابش برد. شايد هم بين خواب و بيداري بود ڪه احساس ڪرد حضرت عباس(ع) دارند به طرف او مي آيند. حضرت به طرف بازوی او دست برده و چيزي از آن بيرون آورده و فرمودند: «بلند شو، دستت خوب شده. »🥀 🔹بعد از اين خواب هرچه برونسی به دكتر می گفت: من خوب شده ام، دكتر باور نميكرد و به او می گفت :بايد عكس بگيرم. شهيد برونسي به دڪتر گفت: به شرط اينكه به كسي چيزي نگويي ماجرا ی خوب شدنم را به شما می گویم. وقتي دڪترها از دست او عكس گرفتند هيچ اثري از گلوله در آن دیده نمی شد😳 دكترها با گريه او را از بیمارستان بدرقه كردند.😭 ✍ به روایت همسر 📚 🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✾شهید یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، (س) ✾چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند❌ در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم کنم، ناراحت شد😔 به سمت اتاق دیگری🚪 رفت، من نیز پشت سرش رفتم ✾دیدم گوشه‌ای نشست، اسم (س) را صدا می‌زد و از شدت گریه😭 شانه‌هایش می‌لرزد؛ آرام‌تر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم را از بی بی فاطمه(س) می‌گرفتم😭 همسرشهید 🥀🕊🥀🕊🥀🕊
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 🔸قبل از انقلاب بود که باید برای ادامه خدمت، می‌رفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت پادگان. ۱۸ توالت بود که هر نوبت ۴ نفر باید تمیزشان می‌کردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را می‌کشید. 📆 یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همان‌جا، مگر نه؟ تاثیری روی او نداشت! گفت: «اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافت‌های توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آنجا پا نمی‌گذارم!» ۲۰ روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند. 🌷 📚کتاب بوستان حجاب ‎‌