🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
#خاطرات_شهدا
💠يكبار ديگر لبخند....
🌷در گرماگرم عملیات « بیت المقدس» بودیم. بچه ها با چنگ و دندان خود را به دروازه های #خرمشهر نزدیک می کردند. در اطراف من آفتاب گرم😪 اردیبهشت بر بدن های تکه تکه شده چند تا از بچه ها می تابید. گلوله💥 مستقیم تانک های عراقی از چهار #بسیجی که کنار هم بودند، تقریباً چیز سالمی باقی نگذاشته بود.
🌷به فاصله ی دو متر آن طرف تر... #فرهاد، آن بچه محل باوقارم را دیدم که دو زانو روی به زمین زده و از کمر خم شده و صدای ناله ی نحیفی از حلقش بیرون می آمد😓. احساس کردم که #آخرین نفسهایش است. گلوله مستقیم دوشکا یا چهار لول پهلویش را پاره کرده بود😔. #دوشکا و چهار لول برای زدن هلی کوپتر است و هواپیما، نه آدمی زاد📛!
🌷.... #خون زیادی از او می رفت. به پشت روی زمین خواباندمش، گِل های صورتش را با باقیمانده ی شربت آبلیمویی💦 که در قمقمه ام داشتم، شستم که خاک های کنار سرش را به گِل نشاند.
🌷صدایش کردم🗣: فرهاد! فرهاد!... دو پلک خسته و ناتوانش را باز کرد. #خجالت می کشیدم به چشمانش نگاه کنم😔. آنقدر خودم را باخته بودم که زبانم بند آمده بود. به #خاطرم آمد كه داخل کوله پشتی فرهاد که کنارش افتاده دوربین عکاسی📷 هست. چندتا عکس قبل از آمدن، با بچه ها دسته جمعی گرفته بودیم📸.
🌷....دوربین را فوری بیرون کشیدم و رو به #فرهاد گفتم: فرهاد جان اگر می توانی یک بار دیگر #چشمانت را باز کن و لبخندی بزن😊 که من با دوربین خودت یک عکس یادگاری قبل از #شهید🕊 شدنت بگیرم و براى پدر، مادرت و دوستانت یادگاری باشد🌠. فرهاد خواهش مرا پذیرفت و برای #آخرین بار چشمان نازنینش😍 را باز کرد.
🌷لبخندی #پرمعنی بر دو غنچه ی لبش نقش بست😊. وقتی لبخندش را از دریچه ی دوربین دیدم، فوری عکس گرفتم📸 به محض اینکه دریچه ی دوربین را از روى چشم کنار زدم، فرهاد بدنش بی حس و گردنش به طرف زمین چرخید و لبخند شیرینش بسته شد😢، نگاهش ثابت ماند و.... و به لقاء الله پیوست😭.
🌷با #صلواتهای پی در پی و خواندن آیه های کوچک قرآن که از حفظ داشتم، چشمان باز مانده ی فرهاد را بستم😌. به یاد تمامی بر و بچه های #مسجد محله، مخصوصاً بچه های کتابخانه و شاگردان فرهاد، پیشانی بلندش را بوسیدم 😗و برای آخرین بار نگاهم را #باتمامى وجود به او انداختم و #چفیه ی سیاه رنگش را روی صورتش پهن کردم.
راوی: #رزمنده_اصغر_آبخضر
@didebanehoshyar
🇮🇷✊🇮🇷✊🇮🇷✊🇮🇷✊🇮🇷✊🇮🇷✊🇮🇷
🔸سردار سرلشکر قاسم #سلیمانی در حاشیه مراسم آغاز فیلمبرداری#بیست_و_سه_نفر :
🔹️وقتی که جنگ سی و سه روزه انجام گرفت، یک خانم #مسیحی که خواننده بود ( جولیا پطروس )، اما زن منصفی بود، از آنچه در لبنان اتفاق افتاد، خیلی متأثر شد و جملهای گفت که خیلی تکان دهنده بود،
وی گفت ما باید #عبای #سیدحسن_نصرالله را بگیریم و پارههای آن را به بدن فرزندانمان بزنیم تا آنها #غیرت دفاع از مملکتشان را پیدا کند.
🔹️به نظرم اگر بتوانیم تکههای پیراهن آن ۲۳ نفر را پیدا کنیم و گَرد پای آنها یا همین تکههای پیراهن آنها را بر بدن فرزندانمان بزنیم و آن غیرت، نشاط و معنویتی که آنها وقت اعزام به جبهه داشتند؛ بسیار خوب است.
🔹️یک وقتی آخر جنگ من خیلی از رزمندهها را میدیدم که میرفتند از جای کفش بچههایی که بالای سد میرفتند در خاکریز، در سنگر، خاک جمع میکردند و توشه میکردند و خیلیها آن را آوردند.
🔹️یک صحنهای همواره در یادم است، زمانی تصمیم گرفتیم در جبهه هر کسی زیر ۱۵ سال است بازگردانیم، نشسته بودم در چادر در سدِ دِز، دیدم فردی کوچک و اهل زابل بود، تیربار روی شانه اش گذاشته، خشاب را دور کمر و گردنش پیچیده است، کلاه آهنی اش خیلی بزرگتر از سرش بود و روی چشمانش را پوشانده بود، پوتین نیز بزرگتر از پایش بود و بند آن را دور پایش بسته بود، پیش من آمد و گریه کرد، من متأثر شدم گفتم چرا گریه میکنی؟ گفت میخواهم با هر کسی که شما میگویید مسابقه دهم، هر تپهای که گفتید، میروم و تیراندازی میکنم؛ دستور دادید مرا برگردانند، من نمیخواهم برگردم.
🔹️معتقدم اگر گَرد آن افراد را به اکسیر تبدیل کنیم و به ملت و کشور بپاشانیم، تا آن اکسیری که در وجود آنها بود و در زندانهای بعثی اینگونه خودنمایی کردند و باعث افتخار ابدی ایران شد، به دیگران نیز منتقل شود.
🔹️#اکسیرغیرت، #معنویت، #شهامت، #شجاعت و #دینداری علاج اصلی خانوادهها، ملت کشور و جوانهای ماست به همین دلیل #مقام_معظم_رهبری به رغم اینکه ولی فقیه است هم عمامه پیغمبر را بر سر دارند و هم #چفیه جبهه را بر گردن دارند و مهمترین کتابهایی که مورد تفقد قرار میدهند #کتابهای_جبهه است،
ایشان میخواهند ما را به #تجربه_موفق واقعی و راستینی که در ملت ما اتفاق افتاده است، توجه دهند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@didebanehoshyar
¤چقدر مدیون این مَردیم
درود می فرستم بر مردی که به احترام همه مجاهدین و شهدا ، قریب سی سال #چفیه یادگار آن روزها را به گردن آویخته تا عشق به این راه و مرام و فرهنگ را به همه یادآوری کند و بر هر نوشته شما بوسه می زند و در بالاترین جایگاه فقاهت، حکمت و اندیشه، زیباترین کلمات را نثارتان می کند.
چقدر مدیون این مَردیم و بدون او تاریکیم.
خداوندا وجودش را برای ایران و اسلام حفظ بفرما
________________________
بخشی از نامه حاج قاسم سلیمانی به احمد یوسف زاده.