eitaa logo
دین بین
14.2هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
13 فایل
😁هدف ما گفتن موضوعات سنگین با قالب سبکه 🎞 تولید کلیپهای اینوری برای اونوری‌ها 🥴 ✍️ نویسنده و کارگردان: سید علی سجادی‌فر 🎞️ بازیگر: امید غفاری پیج ویراستی مون: https://virasty.com/dinbin
مشاهده در ایتا
دانلود
همه مشغول بودند! نرجس و سوسن خانم به جمعشان اضافه شده بود ! شهاب با وجود چشم غره های مهیا و تشرهای مادرش باز هم در حال کار بود و اصلا به زخم دستش و سردرش توجهی نمی کرد . ــ مهیا مادر یه برگه بیار چندتا خرید داریم بنویس بدم آقایون بخرن ــ چشم الان میارم و کمی صدایش را بالا برد ؛ ـــ شهاب شهاب با دست های خیسش موهایش را از روی پیشانیش کنار زد و گفت : ــ جانم ــ دفتر یادداشت میخواستم تو اتاقت هست؟؟ ــ آره عزیزم تو کشو دومی میز کارم هست،میخوای برات بیارم ؟؟ مهیا لبخندی زد ــ نه ممنون خودم برمیدارم شهاب روی تخت گوشه حیاط نشست و سرش را بین دستش گرفت و محکم فشرد ! سرش عجیب درد میکرد و سوزش دستش اوضاع را بدتر کرده بود . مهیا کنار شهین خانم نشست ــ جانم بگید بنویسم شهین خانم تک تک وسایل را میگفت و بعضی وقتا چند لحظه ساکت می شد و کمی فکر میکرد و دوباره تند تند چندتا وسیله میگفت. ــ همینارو میخوام ، محسن مادر شما میری بخری ؟؟ قبل از اینکه محسن چیزی بگوید شهاب به سمتش رفت ــ بدید خودم میخرم تا شهین خانم میخواست اعتراض کند گفت: 🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ @sangarsazanbisangar ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯