#روز_پدر و #روز_مرد
به یادِ پدر ایران،
تکیه گاه ملت ایران،
#شهید_سلیمانی
که با شهادتش، همگی درد یتیمی را چشیدیم ...
سلام #پدر
سلام ای مردترین #مرد
سلام ای اسوه ای که عطر یارانِ #امام_علی علیهالسلام از تو به مشام می رسید ...
جایت خالی است...
و قلبهای آتشگرفتهی ما همچنان منتظر #انتقام تو...
خود به یاریمان بیا
ای پدر
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_یکم
💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانیاش را گرفت و بهشدت فشار داد.
از اینهمه آشفتگیاش #نگران شدم، نمیفهمیدم از آن طرف خط چه میشنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد.
💠 منتظر حرفی نگاهش میکردم و نمیدانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد میرسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد.
زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیدهام، اما بهخوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟»
💠 فقط نگاهم میکرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمیخواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم #دلبری کرد :«مگه نمیخواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!»
باورم نمیشد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او میدانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمیگردیم بیمارستان، این پسره رو میرسونیم #داریا.»
💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره میخواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرتزده نگاهش میکردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش میدویدم و بیخبر اصرار میکردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمیگردیم؟»
💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانیام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و میدیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم میچرخد که شربت شیرین ماندن در #سوریه به کام دلم تلخ شد.
تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل میکرد و هر چه پاپیچش میشدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره میرفت تا پشت در اتاق مصطفی که هالهای از اخم خندهاش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت.
💠 نمیدانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر میترسد تنهایم بگذارد. همین که میتوانستم در #سوریه بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمیدانستم برادرم در گوشش چه میخواند.
در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در #عزای پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم.
💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بیصدا وارد شدم.
سکوت اتاق روی دلم سنگینی میکرد و ظاهراً حرفهای ابوالفضل دل مصطفی را سنگینتر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لبهایش بیحرکت مانده و همه #احساسش از آسمان چشمان روشنش میبارید.
💠 روی گونهاش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانیاش پیدا بود قفسه سینهاش هم باندپیچی شده است که به سختی #نفس می کشید.
زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از #غصه آتش گرفت.
💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرفهایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمانشون رو تو خونه باشن!»
سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیصشون رو انجام میدم و میبریمشون داریا!»
💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش میکرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد.
کنارم که رسید لحظهای مکث کرد و دلش نیامد بیهیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمیگردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد.
💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبهای به سمت در میدوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پردهای از #شرم پنهان شدم.
ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لبهایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :«#انتقام خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو #زینبیه پَرپَر شدن، از این نامسلمونا میگیریم!»
💠 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم میلرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟»
نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمیزند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»...
#ادامه_دارد
@dine_siasi
🖤 وقتی به آمریکا و مذاکرات دلخوشیم!
🔹 عاقبت همین است که دیدید...
✍ آنچه در آن هستیم #تله_جنگ نیست؛ خود جنگ است و احکام دفاعی اسلام هم روشن و الزامآور است و جمهوری اسلامی ایران وظیفه شرعی خود را خوب میشناسد و به آن عامل است. انشاءالله
📣 جز به توبره کشیدن خاک #تل_آویو و حیفا، هیچ چیزی مانع از گستاخی مجدد رژیم نخواهد شد.
✍ اکنون بحث #انتقام نیست، باید #پاسخ دهیم تا به غزهای دیگر بدل نشویم...
✍ #معادله_بازدارندگی این است:
🔥 #دیمونا در برابر سایت #نطنز
🤏 تصاویری از اصابت موشک اسرائیلی به اطراف ساختمان و کارخانههای مرتبط با سایت #هستهای نطنز منتشر گردیده
🔥 #توازن_وحشت این است: پایگاه هستهای دیمونا را باید بدون ملاحظه بزنیم. حتی مردم غزه و کرانه باختری نیز که در معرض تشعشات اتمی خواهند بود، از این اقدام راضی خواهند شد.
✍ به فرماندهان نیروهای مسلح و مسئولین اعتماد کامل داریم، اما معادلهی بازدارندگی این است. رژیم بیهویت و کودککش باید معنی #جنگ را بفهمد. آنها به پشتوانهی حمایت جنایتکاران آمریکایی، جوانمردانه نجنگیدهاند. باید #پاسخ_کوبنده دریافت کنند. اکنون بحث #انتقام نیست، باید #پاسخ دهیم تا به غزهای دیگر بدل نشویم. اگر جنگ و بمباران نمیخواهیم، باید پاسخ دندانشکن بدهیم.
⚠️ رهبری اینجاست، دنبالش نگردید!
🔺 #رهبر_انقلاب در قلوب تمام #مردم_ایران است. چرا گمان میکنید شیعهجماعت، ایرانیجماعت، #تسلیم شدنی و #ذلت پذیر است؟!
⁉️ چرا گمان میکنید اگر زخم زبان بزنید و لودگی کنید، #شیعه از عقلانیت خارج میشود؟! شیعه، ۱۴۰۰ سال با عقلانیت، با خِرد، با هوش و ذکاوت، شما را به ستوه آورده و به زانو در میآورد.
📣 زود است که این موارد را بفهمید! هرچند که مزدوران رسانهای #خائن خود را در اینترنشنال یهودی، بیبیسی خبیث، بوقهای آمریکایی اینستاگرام و فجازی به خط کنید تا شاید اثری از او بیابید؛ #مغزهای_کوچک_زنگزده 😏
⛔️ بیایید، من نشانی او را دارم؛ او در قلب مردم نجیب و شریف #ایران است؛ ملتی که ۴۷ سال است ثابت کردهاند که چرا #قوم_برتر الهی هستند. ملتی که ثابت کردهاند چرا بهتر از قوم رسول الله و امیرالمومنین هستند.
‼️ اشتباه نکنید:
⚠️ او در #پناهگاه نیست. در #کمینگاه است.
📣 او در #کمین نشسته؛ #آتش_بس دروغین شما را باور ندارد. او، در اوج عقلانیت و شرافت، مردانه وسط #میدان ایستاده تا این بار، شما را از هست و نیست ساقط کند.
🔥 موقع رجزخوانیهای احمقانهیتان و مزخرفگویی #نفوذیها تان، فراموش نکنید دوازده شب وحشتی را که در #تل_آویو و #حیفا لمس کردید.
✍ #سید_خراسانی ما در معیت #امام_زمان خود در کمین شماست تا اگر غلط مجددی کنید، این بار شما را به عدم بازگرداند و #انتقام چندهزارسالهی بشر را از شما بستاند.
📣 شب #تاسوعا بگویید:
🔺 #ابالفضل علمدار، خامنهای نگهدار
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج
🌷یازهرا🌷
کانال دین سیاسی
@dine_siasi