eitaa logo
دین سیاسی
4.6هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
16.8هزار ویدیو
125 فایل
پایگاه تحلیلی دین سیاسی کلیپ تحلیل اخبار در جریان تحلیل های ایران و جهان باشید... ارتباط با ادمین اصلی: @Admine_d_s پیج اینستاگرام:👇 https://instagram.com/dine.siasi
مشاهده در ایتا
دانلود
و به یادِ پدر ایران، تکیه گاه ملت ایران، که با شهادتش، همگی درد یتیمی را چشیدیم ... سلام سلام ای مردترین سلام ای اسوه ای که عطر یارانِ علیه‌السلام از تو به مشام می رسید ... جایت خالی است... و قلب‌های آتش‌گرفته‌ی ما همچنان منتظر تو... خود به یاری‌مان بیا ای پدر
✍️ 💠 به نیمرخ صورتش نگاه می‌کردم که هر لحظه سرخ‌تر می‌شد و دیگر کم آورده بود که با دست دیگر پیشانی‌اش را گرفت و به‌شدت فشار داد. از اینهمه آشفتگی‌اش شدم، نمی‌فهمیدم از آن طرف خط چه می‌شنود که صدایش در سینه ماند و فقط یک کلمه پاسخ داد :«باشه!» و ارتباط را قطع کرد. 💠 منتظر حرفی نگاهش می‌کردم و نمی‌دانستم نخ این خبر هم به کلاف دیوانگی سعد می‌رسد که از روی صندلی بلند شد، نگاهش به تابلوی اعلان پرواز ماند و انگار این پرواز هم از دستش رفته بود که نفرینش را حواله جسد سعد کرد. زیر لب گفت و خیال کرد من نشنیده‌ام، اما به‌خوبی شنیده و دوباره ترسیده بودم که از جا پریدم و زیرگوشش پرسیدم :«چی شده ابوالفضل؟» 💠 فقط نگاهم می‌کرد، مردمک چشمانش به لرزه افتاده و نمی‌خواست دل من را بلرزاند که حرفش را خورد و برایم کرد :«مگه نمی‌خواستی بمونی؟ این بلیطت هم سوخت!» باورم نمی‌شد طلسم ماندنم شکسته باشد که ناباورانه لبخندی زدم و او می‌دانست پشت این ماندن چه خطری پنهان شده که پیشانی بلندش خط افتاد و صدایش گرفت :«برمی‌گردیم بیمارستان، این پسره رو می‌رسونیم .» 💠 ساعتی پیش از مصطفی دورم کرده و دوباره می‌خواست مرا به بیمارستان برگرداند که فقط حیرت‌زده نگاهش می‌کردم. به سرعت به راه افتاد و من دنبالش می‌دویدم و بی‌خبر اصرار می‌کردم :«خب به من بگو چی شده! چرا داریم برمی‌گردیم؟» 💠 دلش مثل دریا بود و دوست داشت دردها را به تنهایی تحمل کند که به سمت خط تاکسی رفت و پاسخ پریشانی‌ام را به شوخی داد :«الهی بمیرم، چقدرم تو ناراحت شدی!» و می‌دیدم نگاهش از نگرانی مثل پروانه دورم می‌چرخد که شربت شیرین ماندن در به کام دلم تلخ شد. تا رسیدن به بیمارستان با موبایلش مدام پیام رد و بدل می‌کرد و هر چه پاپیچش می‌شدم فقط با شیطنت از پاسخ سوالم طفره می‌رفت تا پشت در اتاق مصطفی که هاله‌ای از اخم خنده‌اش را برد، دلنگران نگاهم کرد و به التماس افتاد :«همینجا پشت در اتاق بمون!» و خودش داخل رفت. 💠 نمی‌دانستم چه خبری شنیده که با چند دقیقه آشنایی، مصطفی مَحرم است و خواهرش نامحرم و دیگر می‌ترسد تنهایم بگذارد. همین که می‌توانستم در بمانم، قلبم قرار گرفته و آشوب جانم حس مصطفی بود که نمی‌دانستم برادرم در گوشش چه می‌خواند. در خلوت راهروی بیمارستان خاطره خبر دیروز، خانه خیالم را به هم زد و دوباره در پدر و مادرم به گریه افتادم که ابوالفضل در را باز کرد، چشمان خیسم زبانش را بست و با دست اشاره کرد داخل شوم. 💠 تنها یک روز بود مصطفی را ندیده و حالا برای دیدنش دست و پای دلم را گم کرده بودم که چشمم به زیر افتاد و بی‌صدا وارد شدم. سکوت اتاق روی دلم سنگینی می‌کرد و ظاهراً حرف‌های ابوالفضل دل مصطفی را سنگین‌تر کرده بود که زیر ماسک اکسیژن، لب‌هایش بی‌حرکت مانده و همه از آسمان چشمان روشنش می‌بارید. 💠 روی گونه‌اش چند خط خراش افتاده بود، گردنش پانسمان شده و از ضخامت زیر لباس آبی آسمانی‌اش پیدا بود قفسه سینه‌اش هم باند‌پیچی شده است که به سختی می کشید. زیر لب سلام کردم و او جانی به تنش نبود که با اشاره سر پاسخم را داد و خیره به خیسی چشمانم نگاهش از آتش گرفت. 💠 ابوالفضل با صمیمیتی عجیب لب تختش نشست و انگار حرف‌هایشان را با هم زده بودند که نتیجه را شمرده اعلام کرد :«من از ایشون خواستم بقیه مدت درمان‌شون رو تو خونه باشن!» سپس دستش را به آرامی روی پای مصطفی زد و با مهربانی خبر داد :«الانم کارای ترخیص‌شون رو انجام میدم و می‌بریم‌شون داریا!» 💠 مصطفی در سکوت، تسلیم تصمیم ابوالفضل نگاهش می‌کرد و ابوالفضل واقعاً قصد کرده بود دیگر تنهایم نگذارد که زیر گوش مصطفی حرفی زد و از جا بلند شد. کنارم که رسید لحظه‌ای مکث کرد و دلش نیامد بی‌هیچ حرفی تنهایم بگذارد که برادرانه تمنا کرد :«همینجا بمون، زود برمی‌گردم!» و به سرعت از اتاق بیرون رفت و در را نیمه رها کرد. 💠 از نگاه مصطفی که دوباره نگران ورود غریبه‌ای به سمت در می‌دوید، فهمیدم ابوالفضل مرا به او سپرده که پشت پرده‌ای از پنهان شدم. ماسک را از روی صورتش پایین آورد، لب‌هایش از تشنگی و خونریزی، خشک و سفید شده و با همان حال، مردانه حرف زد :« خون پدر و مادرتون و همه اونایی که دیروز تو پَرپَر شدن، از این نامسلمونا می‌گیریم!» 💠 نام پدر و مادرم کاسه چشمم را از گریه لبالب کرد و او همچنان لحنش برایم می‌لرزید :«برادرتون خواستن یه مدت دیگه پیش ما بمونید! خودتون راضی هستید؟» نگاهم تا آسمان چشمش پرکشید و دیدم به انتظار آمدنم محو صورتم مانده و پلکی هم نمی‌زند که به لکنت افتادم :«برا چی؟»... @dine_siasi
🖤 وقتی به آمریکا و مذاکرات دلخوشیم! 🔹 عاقبت همین است که دیدید... ✍ آنچه در آن هستیم نیست؛ خود جنگ است و احکام دفاعی اسلام هم روشن و الزام‌آور است و جمهوری اسلامی ایران وظیفه شرعی خود را خوب می‌شناسد و به آن عامل است. ان‌شاءالله 📣 جز به توبره کشیدن خاک و حیفا، هیچ چیزی مانع از گستاخی مجدد رژیم نخواهد شد. ✍ اکنون بحث نیست، باید دهیم تا به غزه‌ای دیگر بدل نشویم...
این است: 🔥 در برابر سایت 🤏 تصاویری از اصابت موشک اسرائیلی به اطراف ساختمان و کارخانه‌های مرتبط با سایت نطنز منتشر گردیده 🔥 این است: پایگاه هسته‌ای دیمونا را باید بدون ملاحظه بزنیم. حتی مردم غزه و کرانه باختری نیز که در معرض تشعشات اتمی خواهند بود، از این اقدام راضی خواهند شد. ✍ به فرماندهان نیروهای مسلح و مسئولین اعتماد کامل داریم، اما معادله‌ی بازدارندگی این است. رژیم بی‌هویت و کودک‌کش باید معنی را بفهمد. آنها به پشتوانه‌ی حمایت جنایتکاران آمریکایی، جوانمردانه نجنگیده‌اند. باید دریافت کنند. اکنون بحث نیست، باید دهیم تا به غزه‌ای دیگر بدل نشویم. اگر جنگ و بمباران نمی‌خواهیم، باید پاسخ دندان‌شکن بدهیم.
♦️اردن مدعی رهگیری شماری از موشک‌ها و پهپادهای ایران شد اردن روزگارت رو سیاه میکنیم
⚠️ رهبری اینجاست، دنبالش نگردید! 🔺 در قلوب تمام است. چرا گمان میکنید شیعه‌جماعت، ایرانی‌جماعت، شدنی و پذیر است؟! ⁉️ چرا گمان میکنید اگر زخم زبان بزنید و لودگی کنید، از عقلانیت خارج میشود؟! شیعه، ۱۴۰۰ سال با عقلانیت، با خِرد، با هوش و ذکاوت، شما را به ستوه آورده و به زانو در می‌آورد. 📣 زود است که این موارد را بفهمید! هرچند که مزدوران رسانه‌‌ای خود را در اینترنشنال یهودی، بی‌بی‌سی خبیث، بوق‌های آمریکایی اینستاگرام و فجازی به خط کنید تا شاید اثری از او بیابید؛ 😏 ⛔️ بیایید، من نشانی او را دارم؛ او در قلب مردم نجیب و شریف است؛ ملتی که ۴۷ سال است ثابت کرده‌اند که چرا الهی هستند. ملتی که ثابت کرده‌اند چرا بهتر از قوم رسول الله و امیرالمومنین هستند. ‼️ اشتباه نکنید: ⚠️ او در نیست. در است. 📣 او در نشسته؛ دروغین شما را باور ندارد. او، در اوج عقلانیت و شرافت، مردانه وسط ایستاده تا این بار، شما را از هست و نیست ساقط کند. 🔥 موقع رجزخوانی‌های احمقانه‌ی‌تان و مزخرف‌گویی تان، فراموش نکنید دوازده شب وحشتی را که در و لمس کردید. ✍ ما در معیت خود در کمین شماست تا اگر غلط مجددی کنید، این بار شما را به عدم بازگرداند و چندهزارساله‌ی بشر را از شما بستاند. 📣 شب بگویید: 🔺 علمدار، خامنه‌ای نگهدار ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج 🌷یازهرا🌷 کانال دین سیاسی @dine_siasi