eitaa logo
دین و رسانه
151 دنبال‌کننده
25 عکس
0 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های شخصی علیرضا قربانی طلبه و مدرس حوزه پژوهشگر دین، فرهنگ و رسانه بازنشر مطالب کانال "دین و رسانه" با ذکر ماخذ و نام نویسنده بلامانع است. راه‌های ارتباطی و کانال‌های من: https://zil.ink/alirezaghorbani
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 الرسم بالکلمات [چرا نقاشی‌های عاشورایی را نمی‌بینم؟] 🔹هیچ‌وقت با تعزیه ارتباط برقرار نکرده‌ام. به گمانم اساسا در سنت ایرانی، همیشه روضه در متن بوده و تعزیه در حاشیه. کربلا را می‌توان به گونه‌های مختلف هنری از جمله مکتوب و مصور روایت کرد. این قالب‌ها چه تاثیری در مضمون روایت دارند و آیا می‌توان آنها را به لحاظ ارزش رتبه‌بندی کرد؟ به گمانم بله. اگر بر اساس دومولفه‌ی 《تصویری یا کلامی》و 《رئال یا غیر رئال》 طیفی ترسیم نماییم، هر چه روایت کلامی‌تر و غیر رئال‌تر باشد، در روایت خود موفق‌تر است. به چه علت؟ در چند نکته بیان خواهیم کرد. 1⃣ صحنه وداع حضرت علی‌اکبر ع با سیدالشهداء ع را در نظر بگیرید. چه بین‌شان رخ داده؟ چه بر سر پدر آمده؟ چه غمی بر چهره سیدالشهداء ع نشسته؟ چقدر این صحنه عظمت دارد! هزاران سال می‌شود به گوشه‌گوشه‌اش فکر کرد، به هزار گونه آن را فهمید و گفت و گریست. اما وقتی به تصویرش می‌کشی، همه آن عظمت را محدود می‌کنی به یک تصویر از دریچه ذهن خودت. همه آن ظرفیت عظیم که می‌شد به قدر ذهن ناقص تک‌تک‌مان، به هزاران گونه در کلام آن را بنگاریم، سوخت شده و ذهن بر روی یک تصویر خاص قفل می‌‌شود. ای تجلی صفات همه برترها/چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها پسرم می‌روی اما پدری هم داری/نظری گاه بینداز به پشت سرها حتی وقتی این شاهکار لطیفیان را می‌شنوی، ناخودآگاه ذهنت می‌رود سراغ نقاشی حسن روح‌الامین و از آسمان کلمات هبوط می‌کنی به جهان خاکی تصاویر. به همین علت معتقدم که نه تنها روایت کلامی بر روایت تصویری، ارجح است، بلکه توجه ناخودآگاه به روایت تصویری، لطافت روایت کلامی را ذبح خواهد کرد. 2⃣ معتقدم روایت غیر رئال بر روایت رئال مقدم است. این مقایسه را می‌توان هم در مورد روایت تصویری و هم در مورد روایت کلامی انجام داد. روایت تصویری غیر رئال بر روایت تصویری رئال مقدم است، زیرا: اولا کمتر ذهن را به میخ می‌کشد و کمتر محدود می‌شوی به دیدن کربلا از قاب محدود ذهن مولف. ثانیا در گونه غیر رئال، بین روایت و واقعه، فاصله‌گذاری صورت می‌گیرد و در نتیجه قدسیت واقعه بیشتر حفظ می‌شود. چنانکه تعزیه ایرانی به هوشمندی این نکته را رعایت می‌نماید؛ هرچند قالب اثر، نمایش است، اما نمایشی که بر خلاف تئاتر، دُز واقع‌نمایشی‌اش به عمد پایین نگه داشته شده است. حتی قالب گفتاری آن نیز زبان شعر فاخر است تا از سطح زبان روزمره‌ی مردم فاصله بگیرد. اهل بیت ع جلوه تمام صفات الهی هستند، از جمله "یا من علا فی دنوّه، و یا من دنا علوّه" ای آنکه در عین نزدیکی والایی و در عین والایی، نزدیکی. این نکته ظریف در تعزیه بیش از نمایش و فیلم رئال، رعایت می‌شود. 3⃣ همچنین روایت کلامی غیر رئال بر روایت کلامی رئال اولویت دارد. به زبان ساده‌تر، بیان ادبی (نظم و نثر) بر مقتل‌خوانی ترجیح دارد؛ هرچند حفظ و بیان مقاتل به عنوان پایه و منبع انواع روایت‌های کلامی و تصویری، در جای خود ضروری است. مقاتل، راوی عینیت حادثه هستند، مثلا اینکه حضرت علی‌اکبر ع از پدر وداع کرد، پدر اشک ریخت، او را نظاره کرد و تمام آنچه در این صحنه، محسوس و ملموس است. اما این لایه ملموس و محسوس، تنها یکی از لایه‌های واقعه و شاید پایین‌ترین آنهاست. امتیاز کربلا به این لایه نیست، به آن اتفاقات و معانی عمیقی است که در پس این عینیت وجود دارد؛ معانی بلندی که هرکس به قدر عمق معرفت خود نسبت به سیدالشهداء ع می‌تواند به آن دست یابد و به قدر توفیق و عنایتی که به او می‌شود، از آن بگوید. چنانکه امام صادق ع فرمود: "ما قال فينا قائلٌ بَيتا مِن الشِّعر حتّى يُؤَيَّدَ بِروحِ القُدُس" هيچ کس درباره ما بيت شعرى نگفت، جز آن كه روح القدس كمكش كرد. (عیون اخبار الرضا ع) بنابراین بهتر است بگوییم روایت کلامی رئال، اتفاقا غیر رئال‌تر است و تنها به بخش کوچکی از واقعیت نظر دارد. 4⃣ نکته آخر آنکه در نقاشی‌های عاشورایی جدید، بسیاری از فُرم‌های بدن، نورپردازی‌ها، حرکات بدن و... تا حدی متاثر از فضای هنری غربی است و آن فضا را به ذهن متبادر می‌کند. شرح این نکته نیازمند مباحث دقیق‌تری است که در آن تخصصی ندارم، اما اجمالا می‌توان آن را تصدیق کرد. چنانکه در یکی از نقدهای عالمانه بر فیلم پیامبر (ص) مجید مجیدی، همین نکته مطرح شده و نوع نورپردازی، جنس موسیقی و... صحنه‌های مربوط به پیامبر اکرم ص، با مدل کلیسایی آن تطبیق داده شده است. شاید بتوان ادعا کرد که این نقیصه، کمتر در روایت کلامی وجود دارد و این گونه‌ی روایت، کمتر از فضای فرهنگی غیر دینی متاثر گشته است. پی‌نوشت : عنوان یادداشت را از نام یکی از کتاب‌های شعر شاعر پرآوازه سوری، نزار قبانی وام گرفته‌ام؛ الرسم بالکلمات، نقاشی با کلمات. چقدر این عنوان دلرباست. کلمات، بهتر از قلمو و رنگ روغن بر ذهن‌مان نقش می‌زنند؛ زیباتر، دقیق‌تر و عمیق‌تر؛ نقش می‌زنند و محو می‌شوند، تا ما را محدود در خود نکنند. @dinrasaneh
📌 رنگین‌کمان یا قوس‌قرح (بخش دوم) [چرا باید خطر ترویج رسانه‌ای همجنسبازی را جدی گرفت؟] بعد از نشر بخش اول این یادداشت با پرسش برخی خوانندگان مواجه شدم که آیا با توجه به سانسور این نوع محتوا در داخل کشور -مثلا فیلم و سریالهایی که سعی در عادی سازی این نوع گرایش جنسی و جنسیتی دارد- باز هم باید نگران بود؟ در این یادداشت به این پرسش می‌پردازم. 🔹بخش عمده‌ای از سبد مصرف رسانه‌ای مخاطب ایرانی، از فیلم و سریال خارجی تغذیه می‌شود. واقعیت این است که نه حجم تولید سینما، تلویزیون و شبکه نمایش خانگی ایران و نه تنوع و کیفیت حرفه‌ای آن پاسخگوی نیاز مخاطبان نیست. علاوه بر این، حجم بالای مصرف رسانه‌ای مخاطب ایرانی سبب می‌شود که او مجبور باشد که هرچه در سینمای غرب تولید می‌شود، تماشا کند. طبق آمار منتشر شده توسط فیلیمو در سال ۹۸، هر کاربر فیلیمو به طور متوسط ۱۶۸ اپیزود فیلم و سریال در سال تماشا می‌کند. البته مصرف مخاطبان حرفه‌ای معمولا بسیار بیشتر از این مقدار است. بنابراین مخاطبان با مصرف متوسط یا زیاد، دامنه انتخاب وسیعی ندارند و برای پاسخ به عطش مصرف خود مجبورند منفعلانه عمل کنند و در مورد معیارهای اخلاقی خود در گزینش فیلم‌ها مسامحه نمایند. لذا سیاست‌های "تولید" رسانه‌ای در غرب، به شدت بر نوع "مصرف" مخاطب ایرانی اثرگذار است. 🔹حمایت از تولیدات حامی همجنسبازان در سینمای غرب پیشینه‌ای طولانی دارد. به عنوان مثال سابقه جایزه Teddy که در حاشیه جشنواره فیلم برلین به فیلمهای حامی همجنسبازان تعلق می‌گیرد، به ۱۹۸۷ برمی‌گردد. جالب است بدانید که در جشنواره برلین در سال ۲۰۱۸، فیلم ایرانی "هجوم" به کارگردانی شهرام مکری، رسما نامزد این جایزه شد. این فیلم هم‌اکنون در فیلیمو و نماوا موجود است و در فیلیمو با برچسب خانوادگی-اجتماعی و درج عنوان "نامزد جایزه تدی" معرفی شده است! این حمایت جشنواره‌ای در طول زمان از شکل غیررسمی به شکل رسمی‌تر و علنی‌تر تغییر یافته است. عجیب‌ترین مورد از این حمایت‌های جشنواره‌ای، بیانیه رسمی آکادمی اسکار است که اخیرا در سایت آن منتشر شده و مشخص می‌کند در آینده تنها فیلم‌هایی می‌توانند نامزد جوایز آن شوند که حداقل واجد ۲ استاندارد از ۴ استاندارد احترام به اقلیت‌ها (شامل: اقلیت نژادی-اقلیت جنسیتی- انواع گرایش‌های منحرف جنسی LGBTQ و...) باشند‌. به عنوان نمونه در استاندارد اول میخوانیم که باید یکی از سه گزینه زیر انجام شود: الف- یکی از شخصیت‌های اصلی یا فرعی مهم جزو آن اقلیت‌ها باشد. ب- ۳۰درصد تیم بازیگری از آن اقلیت‌ها باشد. ج- داستان اصلی فیلم مرتبط با موضوع آن اقلیت‌ها باشد. (https://www.oscars.org/news/academy-establishes-representation-and-inclusion-standards-oscarsr-eligibility) لازم به ذکر است که حمایت جشنواره‌ای تنها بخش کوچکی از انواع حمایت‌ها و ریل‌گذاری‌ها برای این نوع محتواهای فاسد است. 🔹اگر هنوز می‌پندارید که خطر جدی نیست، کافی است سری به vodهای اصلی داخلی بزنید و در نماوا و فیلیمو سریال‌ها و فیلم‌هایی را ببینید که نه تنها شخصیت‌های اصلی همجنس‌باز دارند، که رسما درصدد تطهیر و ترویج همجنسبازی نیز هستند‌؛ به عنوان نمونه فیلم The Old Guard که دو شخصیت اصلی مرد همجنس‌باز و کاملا موجّه دارد. بگذارید تنها بخشی از دیالوگ آنها را وقتی که در مورد رابطه همجنس‌گرایانه‌شان مورد تمسخر قرار می‌گیرند، از زیرنویس فارسی نماوا نقل کنیم: "وقتی تو تاریکی گم شدم اون ماهمه، وقتی تو سرما می‌لرزم گرمامه و هنوز بوسه‌اش هیجان‌زده‌ام می‌کنه حتی بعد از یک میلیون سال". 🔹شکی نیست که vodها و دستگاه نظارتی مقصر هستند، اما در یک نگاه کلان نمی‌توان مساله را به تقصیر این دو تقلیل داد. مساله فراتر از این است. آمار منتشر شده توسط فیلیمو می‌گوید حدود ۳۰هزار اپیزود فیلم و سریال در داخل آن موجود است و هر سال حدود ۱۰ هزار اپیزود جدید به آن اضافه می‌شود. وقتی سهم عمده‌ای از این محتوا از خارج مرزها می‌آید و سیاستگذاری تولید آن به دست دیگری است، چه باید کرد؟ خصوصا وقتی مشکل اخلاقی این تولیدات نه لزوما در یک صحنه خاص که در درون‌مایه، شخصیت‌پردازی و استخوان‌بندی فیلم است و لذا نمی‌توان به راحتی آن را سانسور یا تدوین مجدد کرد. مصرف رسانه‌ای مخاطب ایرانی زیاد است، تولید داخلی به لحاظ کمیت و کیفیت کفاف آن را نمی‌دهد، پس مخاطب ایرانی مجبور است که هر آشی که سیاستگذار آکادمی اسکار برایش پخته، بخورد. شاید بهترین توصیه شخصی فعلا این باشد که کم مصرف کنید تا بتوانید درست مصرف کنید. نظیر توصیه‌ای که از برخی بزرگان اخلاق در مورد سطح معیشت در زندگی شخصی شنیده‌ایم؛ آنقدر سطح زندگی‌تان را مرفه نکنید که برای حفظش مجبور شوید به درآمد حرام یا شبهه‌ناک روی بیاورید. @dinrasaneh
📌 بی‌روایت‌ها 🔹از جناب خضر (ع) تقاضا کرد که تعلیم او را بر عهده بگیرد. خضر (ع) آب پاکی را بر دستان او ریخت؛ مگر تو می‌توانی کنار من تاب بیاوری؟! و ادامه داد: وَكَیۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِ خُبۡرا؟ می‌دانی به چه آزمایش خواهی شد؟ ابتلاء تو صبر نیست، صبرِ در بی‌خبری است، صبر درحالی‌که هیچ روایتی از اتفاقات شگفتی که رخ می‌دهد، نداری. 🔹چرا آدمی به خرافه پناه می‌برد؟ مثلا چرا تمایل دارد بپذیرد که بین عبور از زیر نردبان و بدشانسی در طول روز، ربطی هست؟ برایش چه سودی دارد که باور کند قرار است امروزش خراب شود؟ گویا در پس این رفتارهای ظاهرا غیر عقلائی، منطق قدرتمند ناخودآگاهی وجود دارد؛ تلاش برای قاعده‌مند دیدن اتفاقات زندگی، البته در کلیشه‌هایی ساده. زیستن در جهان پیش‌بینی‌ناپذیر به شدت ترسناک است. خرافه، جهان را روایت می‌کند و این ترس را از بین می‌برد. خرافه به تو می‌گوید بدشانسی نتیجه عبور از زیر نردبان است، پس اگر از زیر نردبان رد نشدی، خیالت راحت باشد؛ هزینه‌اش این است که امروز را به استرس می‌گذرانی ولی روزهای دیگر برایت سفید می‌شوند. 🔹فضانوردها را دیده‌اید که برای تعمیرات ایستگاه فضایی از داخل محفظه آن خارج می‌شوند؟ تنها نخ اتصال آنها به ایستگاه، کابلی است که به آن بند ناف (umbilical cable) می‌گویند. اگر این کابل قطع شود، فضانورد در جهانی بی‌انتها معلق می‌شود. روایت از اکنون، همین کابل بندنافی است که تو را به جهان پیرامونت پیوند می‌زند. روایت از اکنون، از نان شب هم واجب‌تر است. 🔹اینها را گفتم تا بگویم هیچ بحرانی به قدر بی‌روایتی، مهلک نیست. انسانِ بی‌روایت، معلّق و گیج است، تاب‌آوری و صبرش را از دست می‌دهد و به هر خرافه‌ای چنگ می‌زند تا از این بحران خارج شود. بگذارید اینگونه بگویم: بی‌روایتی ترسناک‌تر از یک روایتِ ترسناک است. 🔹این را هم اضافه کنم که اساسا هیچ توصیفی، "توصیف" صرف نیست و حتما در دل خود "تجویز" هم به همراه دارد. روایت اکنون نه فقط روایت اکنون که علاوه بر آن، بیان مسیر اصلاح امروز است. هر صورت‌بندی از مساله، صورت‌بندی از راه‌حل نیز هست‌. بنابراین بی‌روایتی، متضمن بی‌عملی است و جامعه بی‌روایت، جامعه‌ای منفعل است. 🔹بحران رسانه‌ای این روزهای ما، همین است. مردم از توصیف اکنونشان عاجز شده‌اند؛ نمی‌دانند قطار اقتصاد و سیاست خارجی و غیره به کدام سو می‌رود؟ فی‌المثل آیا در نقاط انتهایی یک بحران اقتصادی هستیم یا در شروع بحرانی جدید؟ نه صورت‌بندی قابل اعتمادی از مشکل دارند و نه ذهنیت قابل اتکایی از راه‌حل‌های محتمل و افق پیش‌رو. بی‌روایتی، بازار خرافه را رونق می‌دهد. خرافه در سطح اجتماعی یعنی اتفاقاتی که در عالم عینیت ارتباط اندکی به یکدیگر دارند، از روی ترس ناخودآگاه ناشی از بی‌روایتی، در ذهنیت جامعه به هم پیوند می‌خورند. ساده‌تر بگویم، خرافه اجتماعی یعنی همین شرطی‌شدن اقتصاد. یعنی همین پیامکی که روبیکا برایت می‌زند که ساعت ۴:۳۰ بامداد، مناظره ترامپ و بایدن را به صورت زنده و با ترجمه همزمان برایت پخش می‌کند و تو می‌بینی ملتت بیش از ملت آمریکا پیگیر این مناظره‌اند. در سیاست خارجی تفاوت بنیادینی بین ترامپ و بایدن هست؟ نه آنچنان، اما ذهن بی‌روایت، به دنبال روایت است و هر تفاوت جزئی این دو می‌تواند برایش الهام‌بخش خرافه‌ای جدید باشد. 🔹چرا بحران بی‌روایتی شکل می‌گیرد؟ به گمانم مهم‌ترین علت آن، فقدان راوی است؛ شخصیت‌های رسانه‌ای که در طول سالها، سرمایه‌ای از اعتماد و اعتبار اندوخته‌اند و به وقت بحران می‌توانند روایت‌های مورد اعتماد برای مردم‌شان بسازند؛ هم اکنون را توصیف کنند و هم راه ساختن فردا را نشان بدهند. 🔹چرا راوی نداریم؟ سوالی که پاسخ به آن مجال دیگری می‌طلبد، اما اگر بخواهم کوتاه پاسخ بگویم: چون راوی‌کُشی کردیم. راوی با حرّیتش نزد مردم اعتبار می‌یابد. نمی‌شود از او توقع داشت بلندگوی مدیران بالادستی‌اش باشد. اما چه کردیم؟ چارچوب‌های رسانه‌ای تنگی ساختیم که انتظار منش کارمندی از راویان داشت و جایی برای حرّیت باقی نمی‌گذاشت. و نتیجه‌اش شد قلع و قمع همین بضاعت اندک؛ تعطیل کردن تک و توک جوانه‌های امیدی مثل ثریا و جهان‌آرا. رسانه ملی تبدیل شد به انبار کاهی که گاهی گندمی هم در آن یافت می‌شود و البته به محض یافت شدن، صاحب انبار آن را لگدمال می‌کند. و مردم ماندند و این بحران بی‌روایتی و مُشتی برنامه سرگرم کننده. مثل آن فضانوردی که کابل بندنافی‌اش را بریده‌اند و در کلاه فضانوردی‌اش برایش موزیک پخش می‌کنند.. @dinrasaneh
📌 با خودت حرف بزن! [چرا خوب بودن، مساله‌ای ارتباطی‌ست؟] 🔹گفتگوی با خود (self-talk) مفهومی متفاوت از "تفکر" است. تفکر جریانی ذهنی است که انسان در طی آن برای حل مجهول‌ها به سراغ انبان معلوم‌هایش می‌رود؛ الفکر هو ملاحظه المعقول لتحصیل المجهول. در تفکر با انسانی پرسش‌گر مواجهیم که به دنبال یافتن پاسخ است، اما در گفتگوی با خود، همین انسان تبدیل به دو خویشتن درونی متفاوت می‌شود که با یکدیگر مشغول مباحثه‌اند؛ خویشتنی که می‌گوید و خویشتنی که می‌شنود. فرض کنید امروز تصادف کرده‌اید و پس از یک روز پر ماجرا، آخر شب در اتاقی نشسته‌اید و ذهنتان مشغول اتفاقات امروز است. تا آنجا که به علت تصادف و جزییات تصادف و هزینه تعمیرگاه فکر می‌کنید، هنوز به منطقه "گفتگوی با خود" پا نگذاشته‌اید. آنجا که شروع می‌کنید به سرزنش خود ("علی چرا اینطور رانندگی کردی؟") یا دلداری خود ("حالا کاریه که شده، بالاخره تصادف برای همه پیش میاد") یا تحکّم به خود ("از این به بعد هیچ وقت حق نداری موقع رانندگی با موبایل صحبت کنی") گفتگوی با خود آغاز می‌شود. 🔹همانگونه که شیوه گفتگوی دو نفر با یکدیگر می‌تواند بی‌نهایت الگوی متفاوت داشته باشد، گفتگوی درونی نیز چنین است و می‌تواند رنگ انتقادی، حمایت‌گرانه، عاطفی، از موضع برابر، از موضع بالاتر و غیره داشته باشد. اینکه "چگونه انسانی هستید؟" به شدت مرتبط است به اینکه "چگونه با خود گفتگو می‌کنید؟" یا بهتر بگویم: مرتبط است به اینکه "بلدید با خودتان درست صحبت کنید؟" 🔹در روایات متعددی از مفهوم واعظ درونی ("واعظ من نفسه") گفتگو شده است. در روایتی از امام جواد (علیه‌السلام) می‌خوانیم که مومن به سه چیز نیاز دارد: توفیقی از جانب خدا، واعظی از درون خودش و پذیرش داشتن نسبت به آنکه خیرخواه اوست. (الوافی:۲۸۴:۲۶) وعظ درونی، شیوه خاصی از گفتگوی با خود است که چند ویژگی دارد؛ اولا ترکیبی از انتقال احساس و شناخت است؛ ثانیا از موضع بالاتر است و ثالثا رنگ محبت و دلسوزی دارد. 🔹این نوع گفتگو همان است که در نقاط عطف معنوی بسیاری از اولیاء خدا از آن شنیده‌ایم که درون خودشان با خویشتنِ خود گفتگو کرده‌اند و توانسته‌اند راه درست را پیدا کنند. در حقیقت این نقاط عطف، حاصل گفتگوهای موفق درونی‌اند که البته معمولا روایت‌نشده باقی مانده‌اند، مگر آنجایی که خود شخص برایمان روایتش کرده است. مثلا: حسن بن شمّون می‌گوید: به امام صادق(ع) نامه نوشتم و از فقرم گلایه کردم. نامه را فرستادم اما با خودم گفتم: "مگر آقا نفرموده بود که فقر کنار ما بهتر از ثروتمندی کنار دیگران است؟" جواب نامه رسید. آقا نوشته بودند: خدا به وسیله فقر، بندگان خوبش را از گناه تطهیر می‌کند و البته از بسیاری از گناهان هم می‌گذرد. بعد در انتهای نامه اضافه کرده بودند: این همان چیزی است که خودت هم به خودت گفتی که فقر کنار ما بهتر از ثروتمندی کنار دیگران است.(عوالم العلوم:۲۴۴:۲۰) و شگفت اینکه اگر کسی گفتگوی درونی را نیاموزد، گفتگوی بیرونی موفقی نیز نخواهد داشت، چنانکه امام باقر (علیه‌السلام) فرمودند: کسی که خدای متعال برایش واعظ درونی قرار ندهد، مواعظ مردم هم به کارش نخواهد آمد.(تحف‌العقول:۲۹۴:۱) 🔹بنابراین خوب بودن من به شدت وابسته به این است که بلد باشم با خودم گفتگو کنم؛ به وقتش خودم را نصیحت کنم، به وقتش خودم را سرزنش کنم و به وقتش خودم را دلداری بدهم. همچنین اگر می‌خواهم فرزندم انسان خوبی باشد، باید صحبت کردن با خودش را به او بیاموزم؛ یعنی امر تربیت نیز به شدت امری ارتباطی است. 🔹و سوال آخر اینکه آیا می‌توان مهارت گفتگوی با خود را آموخت و اساسا آیا ضرورتی دارد که برنامه و طرح مشخصی برای تقویت آن داشته باشیم؟ مثلا در تربیت فرزند، همانطور که تعامل صحیح با دیگران را به او می‌آموزیم، آیا ضرورت دارد که در قالب شعر و بازی و داستان، گفتگوی صحیح با خودش را نیز به او بیاموزیم؟ قطعا بله و چقدر ایده‌های خلاقانه و جذابی می‌تواند در این مسیر شکل بگیرد.. @dinrasaneh
📌 یا حبیب‌ (ص) 🔹خواستم چند جمله‌ای پیشکش کنم به خاک پای سید المرسلین (جان هستی به فدایش)، که با هنگامه‌ی قلم ابن‌شهرآشوب مواجه شدم و در هم شکستم. الحق که نام «شهرآشوب» برای پسر برازنده‌تر است! 🔹کتاب «مناقب آل ابی طالب» او با فضائل پیامبر اعظم (ص) آغاز می‌شود. ابن‌شهرآشوب در 34 فصل به زندگی حضرت ختمی‌مرتب می‌پردازد. یکی از این فصول، «فصل فی اللطائف» نام دارد. در این فصل، او به مقایسه فضائل انبیاء (ع) و سیدالانبیاء (ص) می‌پردازد و در این جهت، برداشت‌های لطیف و حیرت‌انگیزی از آیات و روایات دارد. بخش‌هایی از مقایسه حضرت ابراهیم خلیل‌الله(ع) و حضرت محمد حبیب‌الله(ص) را بخوانید و لذت ببرید: 1⃣ ابراهیم(ع) از «مُلک» به «ملکوت» نگاه کرد (وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ/ انعام،75) و محمد(ص) از «مُلک» به «مَلِک» (پادشاه) نگریست. (أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّل/ فرقان،45‏) 2⃣ خلیل (ع) طالب است (قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّي‏/ صافات،99) و حبیب (ص)، مطلوب. (أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلا/ اسراء،1) 3⃣ خلیل (ع) به خدا سوگند خورد (وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُم‏/ انبیاء،57) و خدا به حبیب (ص). (لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ‏.../ الحجر،72) 4⃣ خلیل (ع) با واسطه به خدای جلیل رسید (وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ/ انعام،75) و حبیب (ص) بدون واسطه (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏/ نجم،8) 5⃣ خلیل (ع) برای کسب رضای خدا، کعبه را بناء کرد. (وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ/ بقره، 127) و خدا قبله را برای کسب رضایت حبیب (ص) خود می‌خواست. (فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها/ بقره، 144) 6⃣ برای خلیل (ع)، اول ابتلاء رخ داد و بعد برای پیشوایی برگزیده شد (وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً/ بقره، 124)، اما برای حبیب (ص) از ابتداء بشارت به پیشوایی بود (هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه‏/ توبه، 33) 7⃣ خلیل (ع) در لغت یعنی کسی که تو را دوست دارد و حبیب (ص) در لغت یعنی آن کسی که تو دوستش داری. پس لاجرم، خلیل مرید است و حبیب، مراد؛ خلیل تشنه است و حبیب سیراب. و به همین جهت است که خداوند به دنبال رضایت حبیب(ص) خود است. (وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى‏./ ضحی،5) @dinrasaneh
📌 در ستایش چانه‌زن‌ها 🔹راه‌حل کشف نمی‌شود، بلکه راه‌حل با گفت‌وگو ساخته می‌شود و مورد توافق قرار می‌گیرد. راه‌حل در مسائل اجتماعی (فرهنگ، سیاست، اقتصاد و غیره) امری عینی نیست که عده‌ای از نخبگان، آن را بیابند و به جامعه عرضه کنند. راه‌حل اگر به حیطه گفت‌وگوی اجتماعی وارد نشود و مورد توافق اجتماعی قرار نگیرد، نهایتا چیزی در حد یک پیش‌نویس قرارداد است. قصد داشتم از اهمیت گفت‌وگوی اجتماعی بنویسم. اما بحثی مهمتر وجود دارد، که کمتر به آن پرداخته‌ایم؛ چرا گفت‌وگوی اجتماعی شکست می‌خورد؟ پاسخ در دو نکته مهم مطرح شده در روایات است که اولی مربوط به «شیوه گفت‌وگو» و دومی مربوط به «هدف از گفت‌وگو» است. 🔹 اول: رِفق «رِفق» در لغت عرب، صفت تعامل است و به تعاملی اطلاق می‌شود که با ملاطفت، سازگاری و نرم‌خویی همراه است. (الرفق هو المعاملة بلطف و لين الجانب‏) روایات حیرت‌انگیزی در ستایش رفق وجود دارد. در روایتی چنین تعبیر شده که خدای متعال، خود اهل رفق است و لذا رفق را دوست می‌دارد. (إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْق‏.) در روایت دیگری، امام کاظم (ع) رفق را نیمی از زندگی دانسته‌اند. (الرِّفْقُ نِصْفُ الْعَيْشِ.) و در روایتی از امام صادق (ع) چنین نقل شده که اگر کسی اهل رفق باشد، به خواسته‌ای که از مردم دارد، می‌رسد. رفق را بیشتر در فضای ارتباطات میان‌فردی (بین دو نفر) می‌شناسیم، اما مهم‌تر از آن رفق در فضای ارتباطات میان‌گروهی و جمعی است؛ رفق گروه‌های اجتماعی در فضای گفت‌و‌گو با یکدیگر. وقتی رفق از دست می‌رود، مرگ گفت‌وگو اجتناب‌ناپذیر است. از این دریچه به فضای گفت‌وگوی ایرانِ اکنون نگاه کنید؛ آن که از ضرورت رواداری و تسامح سخن می‌گوید، به رادیکال‌ترین لحن و خشن‌ترین ادبیات، تکلم می‌کند. آن که از اسلام رحمانی می‌گوید، به غضب‌آلودترین زبان گفتار و زبان بدن حرف می‌زند. و شگفت اینکه در این زمینه، مدعیان مفاهیم چتری، مردودتر هستند. 🔹 دوم: چاره‌جویی رفق مربوط به شیوه گفت‌وگوست و چاره‌جویی مرتبط با هدف از گفت‌وگو. گفت‌وگوی اجتماعی وقتی موفق است که برای رسیدن به راه‌حل و توافق صورت گیرد. وقتی این نکته را از گفت‌وگو حذف کنیم، گفت‌وگو رنگ نزاع و تسویه‌حساب به خود می‌گیرد. آنچه در عرصه عمومی امروز شاهدیم، نوعی بیانیه‌خوانی از جانب گروه‌های اجتماعی علیه یکدیگر است. هدف از گفت‌وگو؟ تقریبا هیچ. در لغت عرب، از چاره‌جویی با واژه «الحیلۀ» تعبیر می‌شود، که البته در فارسی معنای متفاوتی دارد. در روایات، «قلۀ الحیلۀ» (چاره‌جویی کم) به عنوان یکی از عوامل مهم شکست در رسیدن به اهداف عالی، ذکر شده است. (تحف العقول/318) چاره‌جویی چیزی بیش از هدفمندی گفت‌وگو و تلاش برای رسیدن به راه‌حل است؛ چاره‌جویی توأم با نوعی هوشمندی، انعطاف و توجه به منافع متقابل در مدیریت گفت‌وگو است؛ چاره‌جویی مهارت پل زدن بین جزیره‌ها و وصل کردن فصل‌هاست. چاره‌جویی وقتی رخ می‌دهد که بپذیریم هم‌سرنوشت هستیم و از هم گریزی نداریم. هرآنچه موجب شود انسان مجبور باشد بین «تعمیرکار» بودن و «تعویض‌کار» بودن، اولی را انتخاب کند، به تقویت چاره‌جویی می‌انجامد؛ هرآنچه سبب شود انسان بداند نمی‌تواند از بازی انصراف دهد، بازیکنان را تعویض کند و یا به زمین بازی دیگری کوچ کند، برای آموختن چاره‌جویی مفید است. زیست پیشا مدرن، سرشار از چاره‌جویی است؛ لباس پاره شده را می‌دوختند و حتی قوری چینی شکسته را بند می‌زدند. در روابط عاطفی نیز همچنین؛ تو بودی و چند نفر محدود اطرافت. اگر در روابط عاطفی شکستی رخ می‌داد، مجالی برای تعویض نبود، باید به هر صورت آن را تعمیر می‌کردی. در زیست مدرن، وسائل تعمیر نمی‌شوند، رابطه‌ها نیز ترمیم نمی‌شوند و عشق سیال (Liquid Love) و ناپایدار، جایگزین تعهد پایدار می‌شود. این تغییر زیست، به شدت چاره‌جویی را با اختلال مواجه می‌کند. 🔹 و اما چانه‌زنی سنت چانه‌زنی به معنای عام آن (نه فقط آنچه در تعامل اقتصادی رخ می‌دهد)، مدل ارتباط اجتماعی مبتنی بر ترکیب «رفق» و «چاره‌جویی» است. مثلاً در نوع اقتصادی آن، فروشنده و خریدار با لحنی صمیمی سعی می‌کنند به راه‌حلی برای حفظ منافع طرفین برسند. چانه‌زنی در «شیوه گفت‌وگو» مبتنی بر رفق، سازگاری، محبت و احترام است. از طرف دیگر، چانه‌زنی در «هدف از گفت‌وگو» مبتنی بر «چاره‌جویی» و تلاش مشترک برای رسیدن به توافق است؛ تلاشی هوشمند، منعطف و با حفظ منافع طرفین. روحیه «چانه‌زنی» گمشده امروز جامعه ماست. از ضرورت گفت‌وگو زیاد می‌شنویم، اما ضرورت رفق و چاره‌جویی که عناصر ضروری ثمربخشی گفت‌وگو است، خیر. چانه‌زنی، هم جامعه را کارآمدتر می‌سازد و هم سازه جامعه را پایدارتر می‌کند؛ با هم ساختن و با هم ساختن به شدت به یکدیگر وابسته‌اند.. @dinrasaneh
📌 اعتراض به مثابه کالا؛ اعتراض به مثابه منسک 🔹جایی می‌خواندم که بزرگترین هنر بنکسی (هنرمند گمنام انگلیسی) تبدیل اعتراض به کالا بود. او توانست از دیوارنگاری (گرافیتی) که ذاتا هنری در انتقاد به سرمایه‌داری و مظاهر آن بود، کالایی گران‌قیمت بسازد و به سرمایه‌داران بفروشد. و شگفت اینکه محتوای غالب آثارش نیز اعتراضی است. هنر او قاب‌بندی اعتراض بود؛جانمایی اعتراض در میان وضعیتی که علیه آن اعتراض می‌شود، به عنوان جزئی از آن و در خدمت آن. وقتی اعتراض و انتقاد در این بافتار و ساختار جدید قرار گرفت، خاصیتی دوگانه می‌یابد؛ هم اعتراض است و هم اعتراض نیست. اعتراض نیست، چون در این جایگاه، معنای تازه‌ای یافته و جزئی از ساختار شده. و اعتراض است، اگر از هویت جدید ساختاری آن غافل شوی. و این تزویر، مخدّری است که سرمایه‌داری جهانی به دنبال آن است. 🔹قسمتی از سریال آینه سیاه (با نام "۱۵میلیون امتیاز") به جنبه دیگری از استحاله اعتراض و انتقاد می‌پردازد. جوانی سیاه‌پوست برای اعتراض به ظلمی که در برنامه تلویزیونی استعدادیابی و کل سیستم در حق او شده، روی صحنه با تکه شیشه‌ای شکسته تهدید به خودکشی می‌کند و حرف‌هایش را می‌زند. بر خلاف تصورش، داوران برنامه از کارش استقبال می‌کنند و به او می‌آموزند که می‌تواند از همین راه، کسب درآمد کند. این پیشنهاد با موافقت او روبرو می‌شود و او را صاحب برنامه ثابت تلویزیونی می‌کند. هر هفته در ساعتی ثابت، آن شیشه را به دست می‌گیرد، با همان فرم جلوی دوربین می‌ایستد و حرف‌هایی از همان جنس می‌زند. درخشان‌ترین بخش فیلم، سکانسی است که او را در منزل لوکس خود نشان می‌دهد که پس از پایان ضبط برنامه، تکه‌شیشه را با احترام در جعبه‌ای شبیه جعبه عینک می‌گذارد؛ استعاره‌ای عجیب از قاب‌بندی اعتراض. بگذریم از اینکه خود این سریال نیز به همین پارادوکس مبتلاست؛ سریالی علیه وضع موجود و دقیقا در همان ساختار و در خدمت آن. نکته دقیق این فیلم، نشان دادن تبدیل اعتراض به منسکی پوچ و خالی از روح است. آن شور و شوق و بیان آتشین جوان سیاه‌پوست، تبدیل به آیین هفتگی بی‌روح و بخشی از کنداکتور پخش رسانه می‌شود. 🔹وقتی تصاویر تجمع مقابل مجلس در اعتراض به انفعال مجلس در برابر شهادت شهید محسن فخری‌زاده را می‌دیدم، تصویر نقاشی‌های بنکسی و آن تکه‌شیشه شکسته جلوی چشمم مرور می‌شد. خصوصا وقتی آن چند نماینده به میان‌شان آمدند، صحبتی کردند، عکس‌ها را گرفتند و رفتند؛ همان‌ها که پیکان اعتراض به سمت‌شان بود. در نیت خیر و دغدغه انقلابی اکثر قریب به اتفاق عزیزان تجمع‌کننده تردیدی نیست، اما مدت‌هاست که این تجمعات دانشجویی، تبدیل به آیینی خالی از محتوا و کبریت بی‌خطر و بخشی از کنداکتور پخش شده، چنانکه حتی می‌تواند محملی برای حضور و بهره‌برداری تبلیغاتی آن نمایندگان باشد. ما تجمع می‌کنیم، نماینده‌ها هم در مجلس بیانیه‌شان را می‌خوانند و خط و نشانی برای دولت و استکبار جهانی می‌کشند و تمام. فردا همه سر کار خودمان هستیم؛ و فردای قیامت شرمنده شهدای عزیز هسته‌ای.. پی‌نوشت: تاریخ نگارش این متن، به پیش از طرح دوفوریتی مجلس باز‌ می‌گردد‌. خواستم با اصلاحاتی آن را منتشر کنم، اما به نظرم رسید که هیچ نیازی به تغییر متن نیست؛ این طرح هم احتمالا چیزی بیش از آن بیانیه‌خوانی نیست. و البته صادقانه امیدوارم اشتباه کرده باشم. @dinrasaneh
📌 تلویزیون، «تصور از والدین» و «تصور از خدا» در کودکان 🔹 مطالعات زیادی وجود دارد که ثابت می‌کند بین «تصویر ذهنی کودک از والدین خود» و «تصویر ذهنی کودک از خداوند» همبستگی قابل توجهی وجود دارد. برخی مطالعات، این همبستگی را در بین جوانان دانشجوی دانشگاه نیز اثبات کرده است. در مطالعه‌ای که در سال 1969 در آمریکا انجام گردید، از آزمودنی‌ها خواسته شد که خداوند، پدر و مادر خود را بر اساس هجده ویژگی پدرانه و هجده ویژگی مادرانه ارزیابی کنند. ویژگی‌های پدرانه شامل مواردی همچون قوی بودن، قدرت، هدایتگری، ذهنیت منسجم، قانون‌مداری، ابتکار عمل، دانش، اقتدار و غیره در نظر گرفته شد. ویژگی‌هایی مادرانه بر اساس مؤلفه‌هایی همچون صبر زیاد، گرم بودن، پناه بودن، لطافت، آسایش و غیره، تقسیم‌بندی شد. یافته‌ها نشان داد که تصویر ذهنی از خدا ابتدا پدرانه است و به تدریج مادرانه‌تر می‌شود. مطالعه دیگری بر روی کودکان 4 تا 11 ساله نشان می‌دهد که همبستگی بین «تصویر ذهنی از والدین» و «تصویر ذهنی از خداوند» متأثر از نژاد، وضعیت اقتصادی و اجتماعی و حتی وابستگی‌های مذهبی نیست. همچنین این پژوهش نشان داد که در اوایل کودکی، تصویر ذهنی کودکان از خداوند، بیشتر پدرانه است و سپس به تدریج شبیه مادر و یا شبیه ترکیبی از پدر و مادر می‌شود. 🔹مطالعه سیگمن نشان می‌دهد که یک کودک شش ساله تقریباً یک سال کامل از عمر خود را صرف تماشای تلویزیون می‌کند و ارتباط چشمی او با تلویزیون بیش از ارتباط چشمی او با والدین است. تلویزیون از دو منظر می‌تواند بر روابط کودک با والدین اثرگذار باشد: 1- جلب توجه کودک به خود و کاهش سطح کمّی و کیفی تعامل کودک و والدین؛ 2- تأثیرات شناختی، احساسی و رفتاری برنامه‌های تلویزیونی بر کودکان. جمعی از پژوهشگران تأثیرات دسته دوم را از خلال دو نکته مورد ارزیابی قرار داده‌اند: 1- کودکان، نمی‌توانند مرز دقیقی بین واقعیت و تخیّل فرض کنند و خانواده‌های به تصویر کشیده در تلویزیون را تا حدّی واقعی می‌پندارند. بنابراین ممکن است آن را سنگ‌بنایی برای ارزیابی تجربیات خود قرار دهند و روابط خود با سایر اعضای خانواده را بر مبنای آن تحلیل نمایند. 2- کودکان، فهم خود از ساختارها و روابط درون خانواده را از تلویزیون می‌گیرند. اهمیت نکات فوق سبب شده که مطالعات متعددی در رابطه با بررسی بازنمایی خانواده در تولیدات سینمایی و تلویزیونی و به ویژه برنامه‌های خاص کودکان شکل بگیرد. به عنوان نمونه در مطالعه‌ای که در سال 2018 انجام شد، بیش از 85 انیمیشن شرکت دیزنی از سال 1937 تا سال 2018 بررسی شده و بازنمایی خانواده در آنها از منظر نوع خانواده (مثلاً تک سرپرست یا عادی)، نوع روابط درون خانواده (گرم یا سرد)، نوع تعامل شخصیت قهرمان با خانواده خود و سایر مؤلفه‌ها، مورد ارزیابی قرار گرفته است. 🔹تلویزیون می‌تواند بر رابطه کودک و والدین و در نتیجه تصویر ذهنی کودک از والدین خود، تأثیرگذار باشد. از سوی دیگر، تصویر ذهنی کودک از والدین خود، بر تصویر ذهنی او از خداوند تأثیرگذار است، یا به عبارت دیگر، بین «والدین در ذهن کودک» و «خداوند در ذهن کودک» ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. این دو نکته، فرآیند غیرمستقیم تأثیرگذاری تلویزیون بر تصویر ذهنی کودکان از خداوند را نشان می‌دهد. این نتیجه، از بُعد سیاستگذاری رسانه‌ای حائز اهمیت است و ضرورت توجه مضاعف به نوع «بازنمایی خانواده» در برنامه‌های تلویزیونی مورد مشاهده توسط کودکان (از جمله سریالهای شبانه تلویزیونی) را خاطرنشان می‌کند. در یک جمله می‌توان گفت که: اگر دغدغه خدا دوستیِ فرزندتان را دارید، به نوع بازنمایی خانواده در تلویزیون منزلتان حساس باشید! پی‌نوشت : یادداشت فوق، تلخیصی کوتاه از مقاله‌ای است که اخیرا نوشته‌ام و هنوز منتشر نشده است. @dinrasaneh
📌 مرثیه‌ای برای خانه‌به‌دوش‌ها: از تلگرام تا اینستاگرام 1⃣ چه بخواهیم و چه نخواهیم، همگی شهروندان رسانه‌های اجتماعی شده‌ایم و هر کدام از ما در چند تا از این شهرها خانه ساخته‌ایم. هر از گاهی سیاستگذار تصمیم می‌گیرد یکی از این شهرها را نابود کند؛ شهرهایی که با زحمت در آنها خانه ساخته‌ایم، خانه‌ها را توسعه داده‌ایم، با همسایه‌ها رفیق شده‌ایم و احیانا کسب و کاری هم راه انداخته‌ایم. با یک امضا شهر نابود می‌شود و شهروندان از زیست‌جهان مجازی خود آواره می‌شوند. علت؟ علتش مهم نیست، اصلا فرض کنید آسیب‌های یک پلتفرم آنقدر زیاد شده که باید آن را با خاک یکسان کرد. سوال این است: آن سیاستگذاری که در ابتدای داستان، سکونت در این شهر را تصریحا یا تلویحا جواز داده بود، نمی‌توانست این اوضاع را پیش‌بینی کند و شهر دیگری را پیشنهاد کند؟ مسئول این خانه‌های نابود شده و سرمایه‌های از دست رفته کیست؟ سرمایه‌هایی که هرچند در بستر مجازی واقع می‌شوند، اما کاملا حقیقی هستند. کدام سرمایه‌ها؟ خواهم گفت. 2⃣ فعالیت در رسانه‌های اجتماعی چهار نوع سرمایه برای ما فراهم می‌کند: سرمایه هویتی، سرمایه اجتماعی (روابط)، سرمایه مسیریابی (ارتباطات) و سرمایه اقتصادی. "سرمایه هویتی" بخش زیادی از هویت من شامل "تصور من از من"، "تصور دیگران از من"، "تصور من از تصور دیگران از من" و همه من‌های دیگر، است که در این فضا شکل می‌گیرد. جلوه مجازی من، نه فقط بِرند من در نظر دیگران، که فهم من از خودم را نیز شکل می‌دهد. "سرمایه اجتماعی" شامل روابط (relationship) دوستی، همکاری و غیره است که به مرور بین افراد شکل می‌گیرد. "سرمایه مسیریابی" از جنس ارتباطات (communication) است. به عنوان مثال من به تدریج مجموعه‌ای از صفحات را شناسایی کرده‌ام که برای خرید کالا یا خدمات به آنها مراجعه می‌کنم. "سرمایه اقتصادی" ارزش مالی برند یک اکانت است؛ از صفحات مشهور که ارزش‌های میلیاردی دارند تا صفحات کسب و کارهای کوچک خانگی که چرخ زندگی یک خانواده را می‌چرخانند. 3⃣ یک امضاء سیاستگذار، همه سرمایه‌های فوق را برای ساکنان یک رسانه اجتماعی نابود می‌کند و در بهترین حالت، حتی اگر جلوی مفاسد عده‌ای گرفته شود، زیست مجازی عده بی‌شمار دیگری نیز با آن نابود می‌شود. سوال درست را فراموش نکنیم: چه کسی شهر را به این وضعیت دچار کرد؟ چه کسی شهر نامطمئن را برای سکونت پیشنهاد داد تا اکنون انتخاب بین بد و بدتر صورت گیرد؟ سیاستگذار می‌خواهد نقش راهنمای دلسوز و ناجی اخلاق‌مدار را بازی کند، اما مسئول اصلی این وضعیت، خود اوست. 4⃣ کمی به حافظه تاریخی‌مان رجوع کنیم. چه کسی مردم را از وایبر و امثال آن به تلگرام کوچ داد؟ تلگرام روسی خوب در مقابل وایبر جاسوس‌ صهیونیست، روایتی است که رسانه‌های خودی به خوردمان ‌می‌دادند‌. شبکه‌های صداوسیما با افتخار کانال تلگرامشان را معرفی می‌کردند. چند سال بعد اما ورق برای تلگرام برگشت. اینستاگرام هم قصه مشابهی داشت. همه رسانه‌های اجتماعی دیگر را بستند و تلویحا گفتند با هر سلیقه‌ای که هستید، تشریف ببرید اینستاگرام. باز هم شبکه‌های تلویزیونی با افتخار صفحات اینستاگرام‌شان را تبلیغ کردند. گوششان بدهکار نبود که پلتفرم عکس‌پایه (در مقابل متن‌پایه‌هایی مثل توییتر) استعداد ابتذال بیشتری دارد. چند سال بعد، عاقبت اینستاگرام هم مثل تلگرام شد؛ ورق برگشت و اینستاگرام مبغوض شد. چه کسی مقصر است؟ لابد همه به جز سیاستگذار که نهایتا در نقش قهرمان اخلاق‌مدار با یک امضا این شهر را هم منفجر می‌کند و تمام. 5⃣ اینستاگرام بد است یا خوب؟ باید فیلتر شود یا نشود؟ هیچ‌کدام فعلا مساله من نیست. مساله من این است که سیاستگذاری فضای مجازی در وضعیت ماقبل‌ نقد به سر می‌برد‌. سیاستگذار، درک درستی از فضای مجازی ندارد، پیامدهای تصمیماتش را نمی‌داند، مقطعی نگاه می‌کند و نگاه صرفاً فنی و امنیتی دارد. بزرگواران دور هم نشسته‌اند و هر روز برای سرمایه‌های حقیقی مردم در زیست‌جهان مجازی، نسخه جدیدی می‌پیچند. و نهایتاً ناجی افسانه‌ای مردم از منجلاب فساد پلتفرم‌هایی می‌شوند که خودشان تلویحا مردم را به آنجا کوچ داده‌اند. حتی اگر هیچ اتفاقی هم نیفتد، همین که مردم احساس کنند هر لحظه ممکن است سرمایه‌های حقیقی زیست مجازی‌ آنها با خطر مواجه شود، موجب بی‌اعتمادی آنها به حاکمیت و نارضایتی‌شان می‌شود. بگذارید شفاف‌تر بگویم: این رفتارهای سینوسی و بی‌منطق، مردم را به عاقله نظام در این بخش، بدبین کرده است. مردمی که نه با نظام عنادی دارند و نه به دنبال فساد و بی‌و‌بندباری هستند و می‌خواهند زیست مجازی سالمی داشته باشند، اما سرمایه مجازی‌شان همیشه از سوی تصمیم‌های خلق‌الساعه بزرگواران، در معرض خطر است. تا کی می‌توان با این روند و ساختار، حیطه پیچیده و چند بُعدی و پویایی همچون فضای مجازی را مدیریت کرد؟ الله اعلم.. @dinrasaneh
📌 الیگوپولی قدرتمند فیلیمو و نماوا و پیامدهای فرهنگی آن [بخش اول] 1⃣ در روزهای گذشته، فیلیمو برای دومین سال متوالی گزارش عملکرد سالانه خود را منتشر کرد. نکات موجود در این گزارش (که عیان شدن بخش دیگری از نوک کوه یخ بود) سبب ابراز نگرانی‌های مختلفی از سوی فعالان فرهنگی گردید. متاسفانه آمار دقیقی از فعالیت vodها وجود ندارد و شاید بتوان این گزارش و گزارش سال قبل فیلیمو را از معدود آمار و ارقام منتشر شده در این زمینه دانست. هرچند گزارش فیلیمو برای افراد مطلع این عرصه نکته شگفت‌انگیزی نداشت، اما شاهد دیگری برای اثبات آنچه از مدتها قبل هشدار داده می‌شد، فراهم کرد. اما چه چیزی در حال وقوع است؟ 2⃣ بررسی روند توسعه بازار vodها در سالهای اخیر، نشان می‌دهد که یک الیگوپولی (انحصار چندقطبی) قدرتمند در این بازار شکل گرفته است و رسانه‌هایی همچون فیلیمو و نماوا حاکمان بلامنازع این بازار شده‌اند. در کنار "انحصار در عرصه توزیع" چند اتفاق دیگر نیز به وقوع پیوسته که وضعیت انحصار را بغرنج‌تر کرده است: ۱. ادغام و تملک‌های عمودی: ادغام عمودی به معنای ادغام بنگاه‌هایی است که در دو سطح مختلف از زنجیره ارزش یک صنعت واقع شده‌اند. فیلیمو و نماوا توانسته‌اند به عرصه تولید محتوای ایرانی درجه الف و الف‌ویژه وارد شوند و علاوه بر انحصار در توزیع، انحصار در تولید را نیز بدست آورند. ۲. رقیب‌همکاری بین نماوا و فیلیمو: رقیب‌همکاری یا هم‌رقابتی (coopetiton) وضعیتی است که در آن، بنگاه‌های رقیب به همکاری با یکدیگر نیز می‌پردازند. در وضعیت انحصارچندقطبی، اگر قطب‌های انحصارگر با یکدیگر رقیب‌همکار باشند، می‌توانند انحصار قدرتمندتری ایجاد کنند‌. برخی شایعات در مورد همکاری مشترک این دو پلتفرم برای ساخت آثاری بسیار گران‌قیمت در آینده، می‌تواند نشانه بروز این وضعیت باشد. ۳. نقض فاحش بی‌طرفی شبکه: بی‌طرفی شبکه (net neutrality) سیاستی است که اخیرا از جانب برخی نهادهای تنظیم‌گر در دنیا برای اهداف مختلفی از جمله مقابله با انحصارهای پیچیده، دنبال می‌شود. بر طبق این رویکرد، ispها و اپراتورهای موبایل‌دیتا باید با همه انواع داده‌های اینترنتی به یک صورت برخورد کنند و مجاز نیستند که در مورد سایت‌ها و پلتفرم‌ها تبعیض قائل شوند. همکاری ویژه ارائه‌دهندگان اینترنت (اعم از adsl و موبایل‌دیتا) با چند vod خاص، مصداق بارز نقض بی‌طرفی شبکه است و می‌تواند انحصار مضاعفی ایجاد کند. آنچه امروز شاهدیم همکاری ویژه ایرانسل و فیلیمو،  مالکیت واحد شاتل و نماوا و همکاری ویژه روبیکا (به نمایندگی از اینترنت همراه اول و ایرانسل) با نماوا است، که هر سه مصداق بارز نقض بی‌طرفی شبکه است و سبب تشدید وضعیت انحصار می‌گردد. البته در کشور ما قانونی در زمینه بی‌طرفی شبکه وجود ندارد و لذا نمی‌توان این اقدامات را غیرقانونی نامید‌. 3⃣ قدرتمند شدن این دو vod سبب شده که صداوسیما و نهادهای حاکمیتی و شبه حاکمیتی دیگر، از بازار تولید و توزیع محتوای درجه الف و الف‌ویژه به آرامی کنار گذاشته شوند. علت این امر را می‌توان در سه نکته جستجو کرد: ۱. بودجه تولید محتوای این پلتفرم‌ها و دستمزدی که به عوامل تولید و هنرمندان می‌پردازند، در مقایسه با ارقام پرداختی صداوسیما (خصوصا با بودجه انقباضی سالهای اخیر، فربه‌شدن سازمانی و مدیریت ناکارآمد آن) بسیار بیشتر است. ۲. خطوط قرمز محتوایی کمتر این پلتفرم‌ها در مقایسه با صداوسیما، سبب اقبال تولیدکنندگان به آنها می‌شود. ۳. برخی هنرمندان برای حفظ ژست اپوزیسیون بودن خود، از همکاری با صداوسیما پرهیز می‌کنند ولی در این پلتفرم‌ها چنین مانعی وجود ندارد. 4⃣ چرا انحصار بد است؟ انحصار در صنعت رسانه، از دو حیث اقتصادی و فرهنگی پیامدهای منفی دارد. به همین علت، ادغام و تملک‌های رسانه‌ای در برخی کشورها هم در حیطه نظارت تنظیم‌گر تجارت و هم در حیطه نظارت تنظیم‌گر ارتباطات قرار دارد. به عنوان نمونه در آمریکا، هم FTC (کمیسیون فدرال تجارت) و هم FCC (کمیسیون فدرال ارتباطات) ادغام‌های رسانه‌ای را مورد بازبینی قرار می‌دهند. انحصار از منظر تجاری سبب می‌شود که اولا آزادی بنگاه‌های رسانه‌ای جدید برای ورود به بازار سلب شود و ثانیا مصرف‌کنندگان نیز حق انتخاب محدودتری داشته باشند. از منظر فرهنگی، انحصار سبب کاهش تنوع محتوا (content diversity) است و سبب می‌شود که نیاز رسانه‌ای بخش‌هایی از جامعه مورد غفلت قرار گیرد. [ادامه در بخش دوم] @dinrasaneh
📌 الیگوپولی قدرتمند فیلیمو و نماوا و پیامدهای فرهنگی آن [بخش دوم] ادامه از بخش اول: در کشورهای با نظام سیاسی مبتنی بر لیبرال‌دموکراسی، مبنای مداخله تنظیم‌گر تجارت و تنظیم‌گر ارتباطات در بحث انحصار رسانه‌ای، حفظ مصالح عمومی مذکور است که با ارزش‌هایی همچون آزادی بیان، تکثرگرایی و حفظ حقوق اقلیت‌ها مرتبط است. در هر جامعه‌ای بنا به تعریفی که از مصالح عمومی صورت می‌گیرد، مبنای مداخله تنظیم‌گر در مسائل مختلف از جمله انحصار رسانه‌ای روشن می‌گردد. پرسش این است که بر مبنای ارزش‌های نظام جمهوری اسلامی چه نوع انحصار رسانه‌ای بد است و چرا باید با آن مقابله کرد؟ 5⃣ تاکنون روشن گردید که دو اتفاق در بازار محتوا در حال وقوع است: ۱- شکل‌گیری یک الیگوپولی قدرتمند در بخش خصوصی، که هم جلوی ورود رقبا را می‌گیرد و هم می‌تواند جلوی خواسته‌های نهاد تنظیم‌گر بایستد؛ ۲- کنار گذاشته شدن نهادهای رسانه‌ای حاکمیتی و شبه حاکمیتی از بازار تولید محتوا. هر دوی این اتفافات، گویای یک وضعیت انحصاری بغرنج است که حتی با ارزش‌های لیبرال دموکراسی نیز در تضاد است. اما این انحصار چه تعارضی با ارزش‌های جمهوری اسلامی دارد؟ چنانکه در مقدمه و مواد مختلفی از قانون اساسی تصریح شده، نظام جمهوری اسلامی موظف است که با استفاده از رسانه‌ها به بسط ارزشهای الهی همچون عدالت، دین‌داری، کرامت انسانی و غیره بپردازد. مکانیزم بازار و استفاده از غریزه سودجویی افراد، هرچند در بسیاری از بخش‌های اقتصادی می‌تواند به حفظ مصالح عمومی کمک کند، اما در بخش فرهنگ لزوما اینچنین نیست. سودجویی بنگاه‌‌های رسانه‌ای در بسیاری از موارد سبب می‌شود که امیال نفسانی انسانها خصوصا قوای شهویّه، غضبیّه و وهمیّه در تولید محتوا مورد هدف قرار گیرد و جامعه به سمت سخیف‌شدن سوق داده شود. نگاهی به بازار محتوای خارجی و داخلی این مدعا را ثابت می‌کند، هرچند خارج از جریان اصلی بازار، استثناءاتی نیز وجود دارد. الیگوپولی قدرتمند رسانه‌ای هم حاکمیت را از عرصه تولید و تنظیم‌گری موثر کنار می‌گذارد و هم موسسات و نهادهای خصوصی دغدغه‌مند عرصه فرهنگ را نابود می‌کند. اما چه باید کرد؟ 6⃣ اگر این الیگوپولی قدرتمند را کنار بگذاریم، آیا مثلا صداوسیما توان تولید محتوای سالم و با کیفیت فنی و هنری قابل قبول را دارد؟ آیا نهادهای فرهنگی خصوصی و موسسات مردم‌نهادی وجود دارد که بتواند نیاز بازار را به لحاظ کمیت و کیفیت پاسخگو باشد؟ از استثناءاتی همچون جریان جشنواره عمار و برخی تولیدات برخی بنیادها و موسسات فرهنگی که صرفنظر کنیم، متاسفانه پاسخ منفی است. همچنین تجربه نشان داده که ورود نهادهای حاکمیتی به عرصه تولید محتوا نیز با چالش‌هایی همچون ساختار ناکارآمد، اثربخشی پایین و تولید رانت مواجه است. چه باید کرد؟ 7⃣ مسائل فرهنگی و رسانه‌ای هیچگاه پاسخ یک‌خطی شُسته‌رفته ندارند و هیچگاه یک شبه هم حل نمی‌شوند. درک دقیق وضعیت اکنون و توصیف و تحلیل ابعاد مختلف آن، مهمترین گام در رسیدن به راه‌حل است. با این مقدمه، پرداختن به راه‌حل در وضعیتی که هنوز پیچیدگی‌های صورت مساله به درستی تبیین نشده، شاید کاری عبث است. اما اجمالا دو نکته را می‌توان در این مقام مطرح کرد: ۱. مقابله با توسعه انحصار این الیگوپولی قدرتمند، باید حتما در دستور کار قرار گیرد. اساسا در مقابله با هر نوع انحصار، زمان عنصری کلیدی است. معمولا فقط هنگامی می‌شود با انحصار مقابله کرد که هنوز خطرات آن برای همگان عیان نشده و هنگامی که خطرات آن برای همه آشکار می‌شود، دیگر کار از کار‌ گذشته است. ۲. فرهنگ عرصه‌ای است که جز با مشارکت موثر مردم و ایجاد نهادهای مردمی و شبه‌مردمی دغدغه‌مند نمی‌توان برای آن چاره‌‌اندیشی کرد. امروزه بیش از هر زمان دیگری جای خالی نهادهای مردمی تخصصی در تمام لایه‌های مختلف فرهنگ و رسانه حس می‌شود؛ نهادهایی که در زمینه دیدبانی فرهنگ و رسانه، جریان‌سازی، تامین مالی محتواهای مفید و غیره فعالیت نمایند و بتوانند واسطه‌ای برای استفاده از انرژی عظیم دغدغه‌های فرهنگی مردم باشند. چرا به این نهادها نیاز داریم؟ چه موانعی بر سر شکل‌گیری آنها وجود دارد؟ حاکمیت چه نقشی در این زمینه دارد؟ سوالات مهمی که شاید در مجال دیگری از آن گفتگو کردیم. @dinrasaneh
📌 قورباغه؛ نکوهش خانواده و ستایش توحش سریال قورباغه را می‌توان به لحاظ بسیاری از شاخص‌های هنری و تکنیکی اثری فراتر از سطح فعلی فیلم و سریال‌های ایرانی دانست. اما متاسفانه این سریال شدیداً ضد اخلاق است و خط‌شکنی عجیبی در زمینه خانواده و خشونت انجام داده است. 🔹 قورباغه و خانواده تقریبا همه خانواده‌های این سریال، وضعیتی تماما سیاه، متعفّن و کثافت‌آلود دارند. به عنوان نمونه در خانواده نوری، پدر او مردی همسر آزار است که همسرش بر اثر آزارهای او مرده است. به همین علت، نوری در سن نوجوانی، به کمک سروش و آباد در کمال خونسردی پدرش را در بیابان با ضربات بیل به قتل می‌رسانند. لیلا (خواهر ناتنی نوری که در سن کودکی است) با بی‌تفاوتی از آینه بغل ماشین نظاره‌گر قتل پدر است. در چند قسمت بعد از زبان لیلای جوان می‌شنویم که نوری خودش مادرم را کشت تا پدر را قاتل جلوه دهد. لیلا شخصیتی از هم گسیخته دارد. او در ویلای مجلل برادرش نوری ساکن است، اما مخفیانه به خانه نامزدش فواد و دوستان ولنگار و معتاد او رفت‌وآمد دارد. لیلا درگیر رابطه با مرد متاهلی به نام شمس‌آبادی می‌شود و همسر و فرزند او را به قتل می‌رساند و فواد را قاتل جلوه می‌دهد. شمس‌آبادی نیز مردی همسرآزار است که با کوچکترین اشتباه همسرش در رستوران، او را تهدید به ضرب و شتم و آزار شدید می‌کند. خانواده رامین نیز پر از تعفن است. پدر رامین در سالهای جنگ به طمع دریافت کارت جانبازی برای همسر خود، در یک صحنه‌سازی انگشت او را قطع کرده و مخفیانه در الکل نگه داشته است. 🔹 چرا بازنمایی خانواده مهم است؟ در یادداشت‌های مختلفی به این موضوع پرداخته‌ایم که مخدوش کردن تصویر ذهنی جامعه از خانواده، علاوه بر تاثیرات مستقیمی که بر جایگاه خانواده در ذهن افراد دارد، فهم آنان از مقولات بنیادین دین را نیز مخدوش می‌سازد‌. به عنوان نمونه در یادداشت "فرهنگ جامعه؛ دریچه اجتناب‌ناپذیر فهم دین" بیان شد که بسیاری از مفاهیم دینی همچون امامت، با استعاره‌های مبتنی بر خانواده تبیین شده‌اند. لذا مخدوش کردن "پدر"، به مخدوش کردن تصویر ذهنی از امام که با "الوالد الشفیق" توصیف شده، نیز می‌انجامد. بازنمایی سیاه از خانواده در این سریال، نه تنها تصویر ذهنی افراد از مفهوم خانواده و عناصر و اجزای آن را مشوّش می‌سازد، بلکه بر فهم آنان از "خانواده ایرانی" نیز اثرگذار است. اما چگونه؟ 🔹آیا روایت داستانی متّصف به صدق و کذب می‌شود؟ در نگاه اول به نظر می‌رسد که پاسخ منفی است، زیرا اساساً روایت داستانی دلالتی بر واقع‌نمایی ندارد تا شانیت اتصاف به صدق و کذب داشته باشد. اما نگاه دقیق‌تر نشان می‌دهد که داستان هرچند در تک‌تک عناصر خود ادعای واقع‌نمایی ندارد، اما واجد این ادعای ضمنی است که در کلیت خود، روایتگر حال و روز زمانه خویش است. حتی در آثار فانتزی که از جهان واقعیت فاصله گرفته‌اند، نیز این ادعای ضمنی وجود دارد که این روایت، نگاشتی تمثیلی از واقعیت است. روایت داستانی دلالت بر واقع‌نمایی دارد و این دلالت التزامی مورد قصد خالق اثر نیز قرار می‌گیرد. لذا اگر یک روایت داستانی سازگار با واقعیت متناظر با خود نباشد، عنوان "کذب" به دلیل وجود عناصر "اِخبار خلاف واقع" و "قصد حکایت" در مورد آن صادق است. (البته بحث دقیق فقهی این مطلب مجال دیگری می‌طلبد.) همچنین علاوه بر اینکه خالق اثر ادعای واقع‌نمایی دارد، مخاطب نیز به این ادعا توجه دارد و لذا تقسیم داستان‌ها به راست و دروغ برایش معنادار است. 🔹با این توجه می‌توان گفت که سریال قورباغه در روایت خود از خانواده ایرانی کاذب است و به مخاطب خود تصویری دروغین از خانواده ایرانی ارائه می‌کند و از این جهت اثری ضد فرهنگی دارد. 🔹 قورباغه و توحّش آنچه باعث شده این سریال را اثری در ستایش توحّش بنامیم، نه در کمّیت سکانس‌های خشن و نه حتی در کیفیت خشونت آن است، هرچند که قورباغه در این دو نکته نیز خط‌شکن است. بلکه نکته اصلی، زمینه وقوع خشونت و حس و حال مخاطب نسبت به آن است. قورباغه داستان رقابت شیطان‌های قدرت‌طلب و جذاب است؛ نوری باهوش و خونسرد، رامین فرصت‌طلب و حیله‌گر و شمس‌آبادی دقیق و آهنین. خشونت هریک از این شخصیت‌ها بر اساس عناصر جذابیتی که نویسنده برایشان طراحی کرده، جذاب و توجیه‌پذیر می‌شود و سبب می‌گردد که مخاطب حس بدی نسبت به آن نداشته باشد. رامین برادر معتاد دوستش را به قتل می‌رساند تا مانع فرصت‌طلبی او نشود. شخصیت‌های شمس‌آبادی و نوری نیز به شدت جذاب طراحی شده‌اند که سبب شده توحّش آنها در قتل فواد و سروش، با همراهی مخاطب مواجه گردد. 🔹 در حقیقت باید گفت که هومن سیدی جوکرهایی بهتر از جوکر نولان و جوکر تاد فلیپس خلق کرده که در رقابت وحشیانه با یکدیگر، داستانی مهیّج آفریده‌اند و البته بازنده اصلی در این میان، اخلاق، انسانیت و خانواده است. @dinrasaneh
متن کامل گفتگو با سایت فرهنگ سدید در لینک زیر: https://farhangesadid.ir/0001EE
📌 در ستایش آیه‌های ظنّی بر آن امر یقینی [یادداشتی درباره برنامه تلویزیونی «زندگی پس از زندگی»] [ بخش اول ] 🔹 اول مردم کتابهای سیّاری هستند که معمولاً کسی داستانشان را نمی‌خواند. چند سال پیش در مسیر بازگشت از منبر در شبی بارانی با راننده‌ تاکسی عزیزی هم‌کلام شدم. عاقل مردی بود حدوداً پنجاه ساله. در میانه بحث نکته‌ای گفت که بهانه نوشتن این نوشته شد. می‌گفت من آدم سربه‌راهی نبودم تا اینکه نوار کتاب «سیاحت غرب» را گوش دادم و از آن روز همه چیز عوض شد. نصیحتم کرد که در منبرهایت از مرگ برای مردم بگو، هیچ چیز به اندازه یاد مرگ، آدم را تکان نمی‌دهد. آن جمله در ذهنم ماند تا اینکه «زندگی پس از زندگی» را دیدم. راننده راست میگفت. هیچ چیز به اندازه مرگ، آدم را تکان نمی‌دهد. 🔹 دوم در زمانه‌ای که خداوند، ادیان و حتی بدیهی‌ترین اصول اخلاقی هر روز با هجوم امواج سهمگین پرسش، تردید و شبهه مواجه هستند، «یقین» کالای کمیاب و گرانبهایی است. «و عَبَدْتَ اللَّهَ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِين‏» (و خدا را پرستیدی تا آنکه یقین به سراغ تو آمد) تعبیر آشنای بسیاری از زیارتنامه‌های مأثور است که پیوند نزدیکی با آیه «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقين» دارد.‏ به عقیده بسیاری از مفسّران، مقصود از «یقین» در این عبارات قرآنی و روایی، «مرگ» است. در همه چیز می‌توان تردید کرد، اما مرگ را نمی‌توان انکار کرد، چنانکه رویکرد شیطان ایجاد «غفلت» نسبت به این حقیقت عظیم است و نه «انکار» آن. مرگ شاید تنها تکه باقیمانده از یقین در روزگار ماست. 🔹 سوم «آیه» در لغت به معنای هر آن چیزی است که تو را به مقصودی متوجه می‌کند. آیه دالّی است که مدلولی را نشان می‌دهد. جهان هستی نظامی از آیات و نشانه‌هاست. در 12 جای قرآن تعبیر «و من آیاته» استفاده شده و از اموری تکوینی همچون خلق همسر برای انسان، اختلاف زبان و رنگ انسانها و خواب به عنوان آیات خدا یاد شده است. هستی نشانه است و چیزی جز نشانه نیست. البته آیات خدا در یک مرتبه نیستند و آیه بودن متصف به شدت و ضعف است؛ از کوچکترین آیه‌های خدا تا آیه‌الله‌العظمی امیرالمومنین (ع) (تعبیری که حضرت در زیارت هفدهم ربیع‌الاول به آن متصف شده‌اند). در موارد متعددی در قرآن کریم از «تکذیب آیات خدا» سخن گفته شده است. این تکذیب منحصر به آیات قرآن است یا أعم از آیات تدوین و تکوین را شامل است؟ به نظر می‌رسد که قرینه‌ای بر حصر وجود ندارد. تکذیب هر آیه یعنی قطع کردن ارتباط دال و مدلول، یعنی از کار انداختن دال و محروم شدن از ارتباط با مدلول. هر آیه‌ای (هر چقدر کوچک و ضعیف) را که تکذیب کنی، به همان مقدار از صاحب آیه دور شده‌ای و از فیض نورش محروم. 🔹 چهارم «الحمدلله المتجلّی لخلقه بخلقه» حمد مخصوص الله است که با خلقش برای خلقش تجلی کرد. (نهج البلاغه، خطبه 108) چه تعبیر شگفتی! همه خلقت نشانه است برای همه خلقت. هر مخلوقی هم راوی حق تعالی است و هم مخاطب روایت از حق تعالی. مردم کتاب‌های سیّاری هستند که گاهی تا ابد ناگشوده باقی می‌مانند. هرکس روایت شیرینی از جلوه خدا در زندگی خود دارد که فقط از خود او می‌توانی بشنوی. به مردم گوش بده و خدا را در قاب این تکه‌آینه‌ها ببین. تکذیب هر نشانه یعنی شکستن یک تکه‌آینه. 🔹 پنجم خواب حجت نیست، شهود حجت نیست، خیلی چیزهای دیگر نیز حجت نیستند، یعنی یقینی به صحت آنها وجود ندارد. بسیاری از نشانه‌ها ظنّی هستند، اما نمی‌توان به این علت آنها را تکذیب کرد. تجمیع ارزش احتمالی نشانه‌های ظنّی در بسیاری از موارد به یقین منتهی می‌شود. حتی اگر چنین نشود، ظن نیز درجه‌ای از کشف است و آثار خاص خود را دارد، چنانکه گاهی حتی «احتمال»، موضوع حکم عقل به لزوم احتیاط قرار می‌گیرد. هر نشانه‌ای به قدر نشانه بودن خود محترم است، نه کمتر و نه بیشتر؛ نشانه ظنی را نه می‌توان در جایگاه یقین نشاند و نه می‌توان آن را از حیث همه ابعاد، کالعدم دانست. 🔹 ششم دین در نشانه‌شناسی هستی دو نقش عمده ایفا می‌کند: اولاً به طور تفصیلی نظام دال و مدلولی هستی را به ما معرفی می‌کند و زبان کتاب هستی را به ما می‌آموزد. به عنوان نمونه در روایات متعددی، اموری به عنوان نشانه امور دیگر معرفی شده است. مثلاً در روایت است که کسی در زندگی آسیب بدنی و مالی نمی‌بیند، نشانه آن است که خدا به او توجهی ندارد. (کافی/2/256) ادامه در بخش دوم @dinrasaneh
📌 در ستایش آیه‌های ظنّی بر آن امر یقینی [یادداشتی درباره برنامه تلویزیونی «زندگی پس از زندگی»] [ بخش دوم ] (ادامه از بخش اول)...ثانیاً کلان‌روایت حاکم بر هستی را به ما معرفی می‌کند که هم معیار صدق و کذب خرده‌روایت‌ها و نشانه‌ها و هم زمینه و بستر تفسیر آنهاست. به عنوان نمونه در مورد آنچه از زبان تجربه‌گران در برنامه زندگی پس از زندگی می‌شنویم اولاً یکی از معیارهای صدق آن است که با روایت کلی دین از جهان پس از مرگ و نظام ارزشی اعمال خیر و شر سازگار باشد و ثانیاً در تفسیر و تعبیر آنچه تجربه‌گر در شهود خود دیده، کلان‌روایت‌های دین نقش محوری ایفا می‌کنند. تجربه‌گر ممکن است به دلیل محدودیت‌های وجودی و ذهنی خود، درک ناقصی از شهود خود داشته باشد و روایت بسیطی از آن ارائه نماید، مانند کسی از قواعد حاکم بر بازی فوتبال بی‌خبر است و می‌خواهد بازی فوتبالی را که تماشا کرده برای دیگری گزارش نماید. بنابراین علاوه بر «روایت خبری» او، وجود یک «روایت تحلیلی» از همان اتفاق که توسط نشانه‌شناس دینی خلق می‌شود، می‌تواند ابعاد دیگری از آن شهود را هویدا کند. 🔹 هفتم «زندگی پس از زندگی» به سراغ آیه‌های تکوینی گرانبهایی رفته که به علل مختلفی تاکنون توسط تجربه‌گرانش پنهان نگه داشته شده‌اند یا نهایتاً تعداد معدودی از آن مطلع بوده‌اند. این برنامه تلاش کرده تا این تکه‌آینه‌ها را از زیر خاک بیرون بکشد، کمی آنها را صیقل دهد و مخاطبان را پای سفره آنها بنشاند. نشانه‌هایی که هرچند هرکدام به تنهایی برای ما یقینی نیستند، اما ما را مهمان یکی از یقینی‌ترین حقائق هستی یعنی مرگ می‌کنند؛ حقیقتی آنقدر عظیم که حتی احتمال آن نیز انسان را تکان می‌دهد. فرهنگ حاکم بر یک جامعه نقش مهمی در مواجهه با نشانه‌های ظنی دارد. فرهنگ بسیطی که ظن را یا به یقین ملحق کند یا آن را کالعدم بپندارد، از نشستن بر سفره نشانه‌های ظنّی محروم می‌ماند؛ عده‌ای این نشانه‌ها را تکذیب می‌کنند و عده‌ای با ملحق کردن آنها به نشانه‌های یقینی، از آنها کلان‌روایت جدیدی می‌سازند که در نگاه آنها حتی معیار صدق و کذب کلان‌روایت دین قرار می‌گیرد. معتقدم فرهنگ امروز ما ظرفیت نشستن پای این سفره را دارد. شاید اگر در دهه‌های پیشین چنین برنامه‌ای ساخته می‌شد یا از تجربه‌گران قدّیس می‌ساختند و برای تبرّک لباس‌هایشان تکه‌تکه می‌شد یا آماج تهمت‌ها و تکذیب‌ها واقع می‌شدند. 🔹 هشتم «زندگی پس از زندگی» یک شروع است برای شنیدن روایت‌هایی که تاکنون نشنیده‌ایم، برای درک کردن بیشتر «المتجلی لخلقه بخلقه» و چشم باز کردن به تجلّی خدا در زندگی بندگانش. لزومی ندارد که تجربه‌گران شهودی غیرمتعارف داشته باشند تا به سراغ آنها برویم. هرکس در زندگی تجربه‌ای از مهربانی‌های خاص خدا دارد که معمولاً آنها را تا آخر عمر ناگفته باقی می‌گذارد. مردم کتابهای سیّاری هستند که معمولا ناخوانده باقی می‌مانند تا اینکه روزی در دل خاک آرام گیرند. این کتاب‌ها را دریابیم.. @dinrasaneh
📌 از توجه‌فروشی تا آدم‌فروشی [در باب رویای شفافیت مالی رسانه‌ها و رسانه‌ای‌ها] 🔹در انتهای مقالات علمی، تیتر به ظاهر کم‌اهمیتی با نام Funding وجود دارد که در آن ذکر می‌شود آیا این پژوهش با حمایت مالی نهاد یا سازمانی انجام گرفته یا خیر. برای ثبت مقاله نیز نویسنده باید فرم "تعارض منافع" را امضا کند و هرگونه حمایتی که از او شده را اظهار نماید. این سخت‌گیری برای چیست؟ آیا مخاطب نمی‌تواند صرفا با تکیه بر شواهد، مستندات و قرائن داخلی مقاله، اعتبار علمی آن را ارزیابی کند؟ قرائن خارجی (از جمله وابستگی‌های مالی نویسنده) متغیر مهمی است که می‌تواند شاخک‌های مخاطب را برای کشف فریب‌های احتمالی فعال کند. 🔹از ضرورت شفافیت مالی کمپین‌های انتخاباتی زیاد شنیده‌ایم. دو منطق اساسی از این ایده پشتیبانی می‌کند: ۱- منطق سیاسی (شفاف کردن رابطه قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی) که ایجاب می‌کند "درآمد" کمپین‌ها شفاف باشد. ۲- منطق رسانه‌ای (شفاف کردن رابطه قدرت اقتصادی و قدرت رسانه‌ای) که ایجاب می‌کند "هزینه‌" کمپین‌ها و پرداخت آنها به رسانه‌ها شفاف باشد. مخاطب حق دارد برای اعتبارسنجی پیام‌های انتخاباتی، به قرائن برون‌متنی همچون نام و وابستگی مالی نویسنده دسترسی داشته باشد. (به عنوان نمونه: در برخی رسانه‌های اجتماعی، فعالیت اکانت‌های با هویت مجهول در حیطه تبلیغات سیاسی مجاز نیست.) درج برچسب بر روی محتوای تبلیغات سیاسی و تمییز آن از محتوای تحلیلی، حق مخاطب است. مخاطب حق دارد بداند توییت‌های به ظاهر تحلیلی، سفارشی است یا خیر. بدون علم به متغیر کلیدی "نوع وابستگی مالی نویسنده"، ارزیابی و صحت‌سنجی پیام برای مخاطب عام، بسیار دشوار است. این مصلحت عمومی می‌تواند مستند اخلاقی-حقوقی الزام تنظیم‌گر حاکمیتی (یا خودتنظیم‌گری پلتفرم‌ها) در این زمینه قرار گیرد. از دیگر سو، می‌توان تولید پیام سفارشی در ظاهری تحلیلی را نوعی کذب و فریب دانست و از این منظر، استدلالی دیگر بر الزام شفافیت مالی تبلیغات سیاسی در رسانه‌ها اقامه کرد. 🔹یکی از ویژگی‌های اختصاصی سازمان‌های رسانه‌ای، بازار دوگانه (و با ظهور بیگ‌دیتا: سه‌گانه) این سازمان‌هاست؛ از یک سو به مخاطبان خود محتوا عرضه می‌کنند و از سوی دیگر، "توجه" مخاطبان را به آگهی‌دهندگان می‌فروشند. تا آنجا که ماهیت این بازار دوگانه شفاف است، چالش اخلاقی به وجود نمی‌آید؛ مخاطب از مطالب رسانه استفاده می‌کند و در کنارش "توجه خود به آگهی‌ها" را می‌فروشد. مساله آنجا پدید می‌آید که مرزهای بازار مبهم شود و رسانه بخواهند "توجه"‌های دیگر مخاطب (که با اعتماد معصومانه او همراه است) را هم بفروشد، بدون اینکه مخاطب به این توجه‌فروشی مضاعف آگاه باشد. مساله آنجا پدید می‌آید که رسانه و رسانه‌ای‌ها به اسم روزنامه‌نگاری، رپورتاژ آگهی برای افراد، سازمانها و نهادها تولید کنند. در فضای مطبوعات برخی کشورها این الزام وجود دارد که اگر روزنامه برای انتشار مطلبی پول دریافت کند، در ابتدای آن مطلب باید این نکته را به مخاطبان اعلام نماید. همچنین روزنامه موظف است حمایت‌های مالی کلی از خود را نیز به طور شفاف اعلام کند. 🔹شفافیت مالی همانطور که برای اهالی سیاست ضروری است، برای اهالی رسانه (رهبران افکار) نیز ضرورت دارد. همانطور که با رای یک نماینده مجلس سرنوشت یک کشور عوض می‌شود، با یادداشت یک روزنامه‌نگار نیز همین اتفاق می‌افتد. مخاطب حق دارد علاوه بر "چه می‌گوید؟" به حوزه "چرا می‌گوید؟" نویسنده نیز دسترسی داشته باشد. و نویسنده لااقل موظف است که در مورد "چرا می‌گوید؟" خود، دروغ -ولو به دلالت التزامی- نگوید. اگر به منطقی که پشتوانه این استدلال است، توجه کنیم، علاوه بر شفافیت مالی، شفافیت در حیطه وابستگی‌های شغلی-سازمانی و حتی وابستگی‌های خانوادگی نیز لازم است. 🔹در روزهای منتهی به انتخابات که اکانت‌فروشی و واگذاری اکانت‌ در توییتر رونق داشت، کسی نوشته بود: "شما اکانت خود را نمی‌فروشید، شما مخاطبان خود را می‌فروشید." همه حرف همین است. توجه‌فروشی بدون رضایت مخاطب، فقط سرقت "توجه" از او نیست، بلکه فروختن ذهن او و نوعی آدم‌فروشی است. 🔹شفافیت -حتی در بدیهی‌ترین و قابل‌فهم‌ترین حوزه‌هایش- به چیزی شبیه رویا تبدیل شده است. همان انگیزه‌هایی که در حیطه اقتصاد و سیاست، مانع شفافیت می‌شوند در حیطه رسانه نیز وجود دارند. به بیان دیگر، همان روابط غیرشفاف اقتصادی و سیاسی در حیطه رسانه نیز منعکس شده‌اند. شفافیت رسانه‌ای یعنی برملا شدن همه روابط اقتصادی و غیراقتصادی پشت پرده. رسانه از اقتصاد و سیاست مطالبه شفافیت می‌کند، اما خود به آن تن می‌دهد؟ آیا رسانه حاضر است نوک پیکان مطالبه شفافیت را به سمت خود بگیرد و اقدام به اصلاح اساسی خود کند؟ پرسش‌هایی که پاسخ آسانی برایشان وجود ندارد. @dinrasaneh
لسان قوم، نماهنگ دهه‌هشتادیا و سینه‌زنی دهه‌نودی‌ها 🖋علیرضا قربانی [بخش اول] 🔹مدتی بعد از انتشار نماهنگ دهه‌هشتادیا، دوستی کلیپ دل‌ربای سینه‌زنی این کودک (یا نوجوان) را فرستاده بود و نوشته بود: "کلیپ دهه‌نودی‌ها را هم دیدید؟" و این بهانه‌ای شد برای نوشتن این متن درباره یک دغدغه قدیمی. 🔹"و هیچ فرستاده‌ای را نفرستادیم مگر به لسان قوم او" (ابراهیم/۴) زبان قوم را چگونه معنا می‌کنید؟ پرسشم را دو نیم می‌کنم: 🔹"زبان" را چگونه معنا می‌کنید؟ زبان یک سیستم نشانه‌ای بسیار پیچیده (مرکب از دال‌ها و مدلول‌ها) با سطوح دلالت مختلف است. هر واژه علاوه بر هندسه معنایی دقیقی که در لایه دلالت‌های مرتبه اول دارد، در لایه دلالت‌های مرتبه دوم (دلالت‌های فرهنگی) نیز حال و هوای احساسی-شناختی مختص به خود را داراست. در یادداشت‌های مختلفی همچون "پیوستی برای اصلحک الله" و "فرهنگ جامعه؛ دریچه اجتناب‌ناپذیر فهم دین" از این دلالت‌ها صحبت کردیم؛ "سردار" برای ما در سطح اول دلالت احتمالا معادل "ژنرال" برای غربی‌هاست ولی در سطح دلالت فرهنگی، این دو واژه دو حس کاملا متفاوت را در مخاطب ایرانی و غربی برمی‌انگیزند. سطح اول از دلالت، فقط نوک کوه یخ زبان است؛ اصل ماجرای گفتگو و اقناع در سطح دوم زبان رقم می‌خورد. 🔹"قوم" را چگونه معنا می‌کنید؟ آیا خرده‌فرهنگ‌ها، نسل‌ها، قومیت‌ها، و صدها برش دیگری که درون یک جامعه و فرهنگ زندگی می‌کنند و زبان و فرهنگ خاص خود را نیز دارند، برای خودشان "قوم" هستند؟ و رسول به زبان آنها نیز صحبت می‌کند یا فقط با زبان "کل آن فرهنگ"، "کل آن فرهنگ" را مخاطب قرار می‌دهد؟ دقیق‌تر بگویم؛ "زبان" و "قوم" عمیقا به هم پیوسته‌اند. اگر با فردی که با خرده‌فرهنگ الف درون فرهنگ ب زندگی می‌کند، فقط به زبان فرهنگ ب صحبت کردید، تنها بخشی از وجودش را مخاطب قرار داده‌اید و با حیث وجودی دیگر او (یعنی: حیث تعلقش به خرده‌فرهنگ الف) گفتگو نکرده‌اید. هر انسانی متعلق به صدها قوم است؛ به زبان هرکدام که صحبت کنید، آن بخش از او را مخاطب قرار داده‌اید. 🔹تا به اینجا فرض کنید که نتیجه گرفتیم باید با زبان قوم دهه‌هشتادی‌ها با آنها گفتگو کنیم. پرسش دوم این است که "چگونه؟". چگونه می‌توانیم یک نظام دلالت را به نظام دلالت دیگر ترجمه کنیم. فرض کنید می‌دانیم دقیقا می‌خواهیم چه "معنا"یی را به مخاطب منتقل کنیم، پس پرسش این است که باید از چه نمادهایی (اعم از واژه و تصویر و غیره) استفاده کنیم؟ برای طراحی نمادها، باید نقشه دقیقی از دلالت‌ها (خصوصا دلالت‌های مرتبه دوم) در زبان مخاطب داشت. بهتر است فرض کنیم هیچ چیز از زبان او نمی‌دانیم، تا اسیر تشابه‌های فریبنده نشویم. مثلا همین لفظ "جذاب" که در نماهنگ دهه هشتادیا استفاده شده، احتمالا برای آن نوجوان دهه هشتادی معنایی کاملا متفاوت از معنایش برای من دارد. فرض کنید آن معنایی که می‌خواهم به مخاطب منتقل کنم، بیان رابطه عاطفی عمیق او با سیدالشهداء ع است که رنگ و بوی عشق پسر به پدر را دارد. (جمع بین بزرگی و مهربانی، مظهر صفت الهی "یا من علا فی دنوّه و یا من دنا فی علوّه") برای انتقال این معنا، کدام نماد در زبان مخاطب رساتر است؟ مثلا از روش تمایز معنایی آزگود یا روشهای‌ کیفی مثل مصاحبه عمیق و گروه کانونی استفاده کنم و ببینم این واژه "جذاب" چقدر با آن "معنا" تناسب دارد؟ و آیا واژه و نماد بهتری یافت می‌شود که این معنا را برساند یا خیر. 🔹معتقدم "طراحی پیام" به صورت دقیق و عمیق انجام نمی‌گیرد. طراحی پیام دو بُعد دارد: طراحی آن معنایی که باید منتقل شود و طراحی نمادی که در زبان مخاطب، حامل این معناست. نه اولی عالمانه و موشکافانه انجام می‌شود و نه دومی. طراحی پیام در این موارد به ترکیبی از تخصص دینی، تخصص ارتباطاتی و تخصص هنری نیاز دارد که در قالب کار تیمی افرادی با نگاه بینارشته‌ای محقق می‌شود. 🔹زبان‌ها در تحمل بار معانی، ظرفیت‌های یکسانی ندارند. نمی‌شود برای برخی معانی لطیف و عمیق در برخی زبان‌ها معادلی یافت. بنابراین زبان قوم، مبدا تخاطب و گفتگوست و نه لزوما مقصد آن. از تجربه شخصی‌ام بگویم؛ آن ادب خاصی که در آن چند مجلس روضه‌ قدیمی تهران (مثل حسینیه اربابی، خانه سیدها و حسینیه سادات اخوی) تجربه کردم، کمتر در جای دیگری دیده‌ام. آن ادب را نمی‌شود به زبان دیگری ترجمه کرد. باید بروی و در فرهنگ آن مجالس زندگی کنی و آن نظام دلالت را تجربه کنی، تا به آن معانی دست یابی. حرف را باید به زبان مخاطب زد، ولی با این دورنما که زبان مخاطب را هم ارتقاء داد. [ادامه در بخش دوم] @dinrasaneh
لسان قوم، نماهنگ دهه‌هشتادیا و سینه‌زنی دهه‌نودی‌ها 🖋علیرضا قربانی [بخش دوم] ادامه از بخش اول: قضاوت دقیقی ندارم که نماهنگ دهه هشتادیا موفق بوده یا نه. تمرکزم هم فعلا روی متن شعر است و نه نمادهای بصری و خود ویدئو. نمی‌توانیم بدون کار پژوهشی عمیق، در مورد زبانی که آن را نزیسته‌ایم، اظهارنظر کنیم؛ "کی به اندازه‌ی تو اینقده جذابه" برای من یک معنا دارد و برای آن نوجوان، معنایی دیگر. ۲۰ سال اختلاف سنی من با او سبب می‌شود که فرض کنم ما از زبان هم چیزی نمی‌دانیم. البته حدسم این است که طراحی پیام، دقیق نیست، اما این فقط یک حدس است برای شروع پژوهش. اما حدسم در مورد سینه‌زنی عزیز دهه‌نودی، برعکس است. حدسم این است که شعر و اجرا، دقیق طراحی شده که این شوریدگی و ارادت دلنشین و شیرین را در این کودک (یا نوجوان) رقم زده است. شاید "هیچ‌کی مثل تو نیست، دوستت دارم" این مداحی از "کی به اندازه تو اینقده جذابه" نماهنگ دهه‌هشتادیا در ترکیب کردن و جمع بین دلدادگی و ادب، دقیق‌تر باشد. حدسم این است، نمی‌دانم.. @dinrasaneh