#داستانواقعی
💠تو دلداده ی او باش، او به مشکلاتت رسیدگی میکند ....
♦️امام زمان ارواحنافداه فرمودند: وظیفه ی ماست که به محبین مان رسیدگی کنیم ....
💠حکایتِ دلدادگی یک جوان شیعه ی ایرانی به دختر دانشجوی مسیحی است، خانمی که ماجرای شنیدنی خودش را اینچنین بیان میکند :
♦️من مسیحی بودم تا روزی که یکی از دانشجوهای ایرانی به خواستگاریم آمد. او گفت من شیعه هستم و شرط ازدواجم با شما این است که شما هم شیعه شوید. فرصتی خواستم تا پیرامون اسلام و تشیع تحقیق کنم. بعد از تمام تحقیقاتم همسرم هم پزشک شده بود. خیلی کمکم کرد و همه ی مسائل برایم حل شد جز یک مسأله و آن موضوع طول عمر امام زمان (علیه السلام) بود.
▫️ما با هم ازدواج کردیم و بعد از چند سال به حج مشرف شدیم. در منی که برای رمی جمرات می رفتیم، همسرم را گم کردم. از هر کس با زبان انگلیسی نشانی می پرسیدم، نمی دانست. خسته شدم و گوشه ای با حال غربت نشستم. ناگهان آقائی در مقابلم آمد که با لهجه ی فصیح انگلیسی صحبت می کرد. به من گفت: بلند شو برویم رمی جمرات را انجام بده. الآن وقت می گذرد. بی اختیار دنبالش راه افتادم و رمی جمرات را انجام دادم. بعد از رمی جمرات، آن آقا مرا به خیمه رساند. خیلی از لطفش تشکر کردم.
او به هنگام خداحافظی فرمود:
👈«وظیفه ی ماست که به محبان خود رسیدگی کنیم».
👈«در طول عمر ما شک نکن».
👈 «سلام مرا هم به دکتر برسان».
▫️برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود
▫️دستهای خویش و دامان توام آمد به یاد
📚نقل از کتاب میرِ مهر ص۳۵۵
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج و العافیه و النصر...
#داستان_مهدوی #تشرفات
♡••♡••♡••♡••♡
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
✳️ انس با مولا امام زمان علیه السلام :
داستان #تشرفات: گرم ترین آغوش
🌱شیخ مجتبی آرام در حیاط را باز کرد و در حالی که نعلینش را زیر بغل زده بود، بی صدا وارد خانه شد تا کسی او را نبیند. امشب هم مثل شب های گذشته با دست خالی به خانه آمده بود. وارد اتاق شد، مادر حضور پسرش را حس کرد و جلو آمد، از شدت ناراحتی و شرم چهره ی شیخ مجتبی سرخ شده بود. مادر سفره را باز کرد و گفت: پسرم، خدا را شکر هنوز قطعه ای نان خشک داریم، همان را با هم می خوریم.
🌱بر سر سفره نشستند، صدای کوبه در، حیاط را پر کرد. مادر از جایش برخاست و گفت: من در حیاط کار دارم، در را هم باز می کنم.
🌱زن در را باز کرد، اما مرد نگذاشت در کامل باز شود و فقط از لای در پولی را به زن داد و گفت:«به آقا مجتبی بگویید، شما مورد نظر و توجه ما هستید و از نظر ما دور نیستید»
🌱مادر وارد اتاق شد و حرف مرد را به شیخ مجتبی گفت. شیخ دیگر در حال خودش نبود و اشک می ریخت و با صدای بلند آه می کشید و حسرت می خورد که ای کاش خودم در را باز می کردم.
🌱از آن شب شیخ مجتبی قزوینی خراسانی شروع کرد به توسل و ناله و زاری به درگاه صاحبش تا شبی خواب عجیبی دید. در عالم رویا شخصی کاغذی به شیخ داد که اطراف آن آیات قرآن و وسطش بسم الله الرحمن الرحیم نوشته شده بود و در آخر کاغذ کلمه ی الاربعین حک شده بود.
🌱شیخ از خواب پرید و تا صبح چشم روی هم نگذاشت و خدمت استادش آیت الله میرزا مهدی اصفهانی رفت و تعبیر خوابش را پرسید. استاد جواب گفت: آیات قرآن و بسم الله حقایقی از بطون قرآن است که به شما خواهد رسید، اما الاربعین، اشاره به آن هنگامی دارد که شما خدمت حضرت(ع) می رسید.
🌱چهل روز گذشت، شیخ آرام و قرار نداشت، دل در دلش نبود که انگار حسی از درون به او گفت که به حرم امام رضا(ع) برود، شیخ هروله کنان سمت حرم رفت و وارد صحن شد. در میان جمعیت، نگاهش فقط به نگاه یک نفر گره خورده بود. شیخ مجتبی امام زمانش را می دید که آغوش باز کرده و منتظر اوست. صاحب، بنده اش را در بغل گرفت.
📚منبع: متأله قرآنی(شیخ مجتبی قزوینی خراسانی)، محمد علی رحیمیان فردوسی، صص296-297؛ با تصرف و تلخیص
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
#تشرفات #ملاقات_با_امام_زمان_عج
#حکایت_وصل_مهدی_عج
✨یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت امام زمان را داشت. مدتها ریاضت کشید و کوشید ولی نشد. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف رو آورد، اما نتیجه نگرفت.
✨روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر بروی». او نیز رفت و در آنجا چلّه گرفت و به ریاضت مشغول شد. روزهای آخر بود که به او گفتند: «الان امام زمان، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند». سریعا به آنجا رفت. وقتی رسید دید امام زمان نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز میگویند. سلام کرد، حضرت پاسخ دادند و اشاره به سکوت کردند.
✨دید پیرزنی قد خمیده با عصا آمد و قفلی را داد و گفت: اگر ممکنه برای رضای خدا این قفل را از من سه شاهی بخرید که به سه شاهی پول محتاجم. پیرمرد قفل را دید سالم است و گفت: این قفل هشت شاهی ارزش دارد... من کلید این قفل را میسازم و ده شاهی، قیمتش خواهد بود! پیرزن گفت: نه، نیازی ندارم.
✨پیرمرد با سادگی گفت: تو مسلمانی، من هم مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حقت را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم سود ببرم، به هفت شاهی میخرم، زیرا بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافیست. باز تکرار میکنم: قیمت واقعی آن هشت شاهی است، چون من کاسبم و باید سود ببرم، یک شاهی ارزانتر میخرم! پیرزن باورش نمیشد. پیرمرد هفت شاهی به او داد و قفل را خرید.
✨همین که پیرزن رفت، امام به من فرمودند: «این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جِفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار... همه میخواستند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمیگذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی میکنم.»
📚 ملاقات با امام عصر
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
#تشرفات #ویژه_جمعه_ها
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
💥علامه نورى در كتاب «نجم الثّاقب» نقل مىكند:
سيّد جعفر پسر سيّد بزرگوار سيّد باقر قزوينى كه داراى كرامات بود، گفت: من با پدرم به مسجد سهله مىرفتيم، نزديك مسجد سهله كه رسيديم، به پدرم گفتم: اين حرفها كه مردم مىگويند، هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود حضرت «ولىّ عصر» (عليه السّلام) را مىبيند، معلوم نيست اصلى داشته باشد! پدرم غضبناك شد و گفت: چرا اصلى نداشته باشد؟ اگر چيزى را تو نديدى! اصلى ندارد؟ و مرا بسيار سرزنش كرد، به طورى كه من از گفته خود پشيمان شدم.
✨💫✨
در اين موقع وارد مسجد سهله شديم، در مسجد كسى نبود، ولى وقتى پدرم در وسط مسجد ايستاد كه نماز استغاثه را بخواند، شخصى از طرف مقام حضرت «حجّت» (عليه السّلام) نزد او آمد، پدرم به او سلام كرد و با او مصافحه نمود.
پدرم به من گفت: اين كيست؟
گفتم: آيا او حضرت «بقيّةاللّه» (عليه السّلام) است! فرمود: پس كيست؟
من از جا حركت كردم و به اطراف دنبال او دويدم ولى احدى را در داخل مسجد و در خارج مسجد نديدم.
📚ملاقات با امام زمان
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
♡••♡••♡••♡••♡
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
#تشرفات
🔴🔵 امام زمان(عج) : این انقلاب را من نگه داشتم و نگذاشتم از بین برود.
🌺 در یکی از تشرفات مرحوم حاج شیخ حسین فاضلی ایشان فرمودند:
روزی سوالاتی در ذهنم بود در اربعین امام حسین(ع) وارد حرم حضرت معصومه(س) شدم، در موقع برگشت جلوی قبرستان شیخان قم دیدم کسی مرا از پشت صدا کرد: «حاج شیخ حسین».
برگشتم دیدم حضرت ولی عصر(عج) هستند، حضرت(عج) در پاسخ به سوالاتی که در ذهنم بود، فرمودند:
🌹«آری این انقلاب را من نگاه داشتم و نگذاشتم از بین برود، دشمنان در بعضی شب ها با خوشحالی، دلخوش بودند که فردا صبح ایران در دست آنها است ولی من نگذاشتم.»
سپس امام(عج) فرمودند: «اینها (اشاره به عزاداران حضرت سیدالشهداء(ع) که در حال ورود به حرم بودند) اکنون مورد توجه من هستند و ...».
📚 منبع :کتاب زبور نور (هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه)
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#تشرفات
آقا محمد، که متجاوز از چهل سال متولی شمعهای حرم عسکریین علیهماسلام و سرداب مطهر بوده است. می فرماید:
والده من، که از صالحات بود، نقل کرد:
روزی با خانواده عالم ربانی، آخوند ملا زین العابدین سلماسی(ره)، و خود آن مرحوم، در سرداب مقدس همان ایامی که ایشان مجاور سامرا بود و قصد داشت بنای قلعه آن شهر را تمام کند، بودیم. آن روز، جمعه بود و جناب آخوند سلماسی مشغول خواندن دعای ندبه شد و مثل زن مصیبت زده و محب فراق کشیده می گریست و ناله می کرد. ما هم با ایشان در گریه و ناله شرکت می کردیم. در همین وقت ناگاه بوی عطری وزیدن گرفت و در فضای سرداب منتشر و هوا از آن پر شد؛ به طوری که همه ما را مدهوش کرد.
✨💫✨
همگی ساکت شدیم و قدرت صحبت کردن را نداشتیم. مدت زمان کمی گذشت و آن عطر خوشبو هم رفت و هوا به حالت اول خود برگشت و ما هم مشغول خواندن بقیه دعا شدیم. وقتی به منزل مراجعت نمودیم، از جناب آخوند ملا زین العابدین راجع به آن بوی خوش سؤال کردم. فرمود: تو را چه به این سؤال؟ و از جواب دادن خودداری فرمود.
✨💫✨
عالم متقی، آقا علیرضا اصفهانی (ره)، که کاملاً با آخوند سلماسی خصوصی بود، نقل کرد: روزی از آن مرحوم راجع به ملاقات ایشان با حضرت حجت علیه السلام سؤال کردم و گمان داشتم که ایشان مثل استاد خود، سید بحرالعلوم رحمه الله باشند و تشریفاتی داشته اند.
در جواب من، همین قضیه را بدون هیچ کم و زیادی نقل کردند.
📗تشرف یافتگان، ص۴٣
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
♡••♡••♡••♡••♡
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
11.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋حضور اقا امام زمان عج در قبرستان هندوستان...
🌺داستان بسیار زیبا تشریف فرمایی اقا امام زمان عج نزد یک بودایی
#تشرفات #ویژه_جمعه_ها
♡••♡••♡••♡••♡
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
#تشرفات
آیتالله مرعشی نجفی نقل کردهاند:
یکی از علمای نجف اشرف که مدتی به قم آمده بود، برای من نقل کرد:
من مشکلی داشتم، به مسجد جمکران رفتم و مشکل خود را به حضرت بقیةالله ارواحنافداه عرضه داشتم و از ایشان خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود.
✨💫✨
برای این منظور بارها به مسجد جمکران رفتم ولی نتیجهای ندیدم. روزی هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم: مولا جان! آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگری متوسل شوم؟ شما امام من هستید، آیا زشت نیست با وجود امام حیّ، به علمدار کربلا، قمر بنی هاشم متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم؟
از شدت تأثر بین خواب و بیداری قرار گرفته بودم، ناگهان با چهره نورانی قطب عالم امکان، حضرت حجت ابن الحسن العسکری روحی فداه مواجه شدم، بدون تأمل به حضرتش سلام کردم.
✨💫✨
حضرت با محبت و بزرگواری جوابم را دادند و فرمودند: "نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمیشوم به علمدار کربلا متوسل شوی، بلکه شما را راهنمایی هم میکنم که به حضرتش چه بگویی. هرگاه خواستی از حضرت ابوالفضل علیه السلام حاجت بخواهی چنین بگو: یا ابا الغوث ادرکنی"
📚چهره درخشان قمر بنی هاشم ج١ ص ۴١٩
📚مجله منتظران شماره ٧١
♡••♡••♡••♡••♡
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
✨﷽✨ #تشرفات #ویژه_جمعه_ها
✅رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد
✍جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
💎 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ...
از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟
شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.
📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین
💫اَلّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💫
♡•
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#تشرفات #توصیههای_امام_زمان
🔑توجه به #پدرومادر:
🔹در احوالات یکی از محبان و شیعیان آمده که پدر پیری داشت و بسیار به او خدمت می کرد.
🔸ایشان شب های چهارشنبه به #مسجدسهله می رفت اما پس از مدتی این کار را ترک نمود.
⭕️دلیل آن را پرسیدند، گفت چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفتم در شب آخر نزدیک مغرب تنها به مسجد سهله می رفتم عرب بیابانی را دیدم سوار بر اسب که سه بار به من فرمود:
👌«از پدرت مراقبت کن.» من فهمدیم که امام زمان (ع) راضی نیستند من پدرم را بگذرام و به مسجد سهله بروم.
📝نجم الثاقب ، ص 284.
=====
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
#تشرفات #کرامات_حضرت_ولی_عصرعج
🌹داستانی عجیب زنی که با دعای امام زمان (عج) به دنیا برگشت🌹
◀️این داستان هم جریان زنی هست که از دنیا میرود ولی با دعای امام زمان (عج) برمیگردد، اما نکته جالب این داستان جریان ملاقات ایشان با حضرت علی (ع) هست که خواندنیست:
✨نقل از علامه طهرانی:
یكی از اعاظم نجف أشرف برای من، نقل کرد كه: ما از نجف عیال اختیار كردیم و سپس در فصل تابستان برای زیارت صله ارحام عازم ایران شدیم.
⛅️آب و هوای وطن ما به عیال ما نساخت و مریض شد و روز بروز مرضش شدّت كرد؛ و هر چه معالجه كردیم سودمند نیفتاد و مشرف به مرگ شد.
✨من دیدم عیالم فوت میكند و باید تنها به نجف برگردم و در پیش پدرش و مادرش شرمنده میشوم، حال اضطراب و تشویش عجیبی در من پیدا شد.
✨آمدم در اطاق مجاور دو ركعت نماز خواندم و توسّل به امام زمان (عج) كردم و با نهایت تضرّع عرض كردم:
یاولی الله! زن مرا شفا دهید،
✨آمدم در اطاق عیالم، دیدم نشسته و زار زار میگرید.
✨تا چشمش به من افتاد گفت: چرا مانع شدی؟ چرا نگذاشتی؟
✨من نفهمیدم چه میگوید، و تصوّر كردم كه حالش بد است.
✨بعد كه قدری آب به او دادیم گفت: عزرائیل برای قبض روح من با لباس سفید آمد و بسیار زیبا و آراسته بود،
✨به من لبخندی زده و گفت: حاضر به آمدن هستی؟ گفتم: آری.
✨بعداً أمیرالمؤمنین (ع) تشریف آوردند و با من بسیار مهربانی كردند و بمن گفتند: من میخواهم بروم نجف، میخواهی با هم برویم به نجف؟
✨گفتم: بلی خیلی دوست دارم
من برخاستم آماده شدم كه با آن حضرت برویم،
همینكه خواستم از اطاق خارج شوم دیدم كه امام زمان (عج) آمدند و تو هم دامان ایشان را گرفتهای.
🌹حضرت به امیرالمؤمنین (ع) عرض كردند: این بنده به ما متوسّل شده، حاجتش را برآورید.
🌹حضرت أمیر (ع) به عزرائیل فرمودند: به تقاضای مرد مؤمن كه متوسّل به فرزند ما شده است برو؛ باشد تا موقع معین.
و أمیرالمؤمنین از من خداحافظی كردند و رفتند.
🔳چرا نگذاشتی من بروم؟
📕معادشناسی علامه طهرانی ج ۱، ص ۲۸۶- ۲۸۷.
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
#تشرفات #ملاقات_با_امام_زمان_عج
#حکایت_وصل_مهدی_عج
✨یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت امام زمان را داشت. مدتها ریاضت کشید و کوشید ولی نشد. سپس به علوم غریبه و اسرار حروف رو آورد، اما نتیجه نگرفت.
✨روزی در یکی از این حالات معنوی به او گفته شد: «دیدن امام زمان برای تو ممکن نیست، مگر آنکه به فلان شهر بروی». او نیز رفت و در آنجا چلّه گرفت و به ریاضت مشغول شد. روزهای آخر بود که به او گفتند: «الان امام زمان، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمرد قفل سازی نشسته اند». سریعا به آنجا رفت. وقتی رسید دید امام زمان نشسته اند و با پیرمرد گرم گرفته اند و سخنان محبت آمیز میگویند. سلام کرد، حضرت پاسخ دادند و اشاره به سکوت کردند.
✨دید پیرزنی قد خمیده با عصا آمد و قفلی را داد و گفت: اگر ممکنه برای رضای خدا این قفل را از من سه شاهی بخرید که به سه شاهی پول محتاجم. پیرمرد قفل را دید سالم است و گفت: این قفل هشت شاهی ارزش دارد... من کلید این قفل را میسازم و ده شاهی، قیمتش خواهد بود! پیرزن گفت: نه، نیازی ندارم.
✨پیرمرد با سادگی گفت: تو مسلمانی، من هم مسلمانم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حقت را ضایع کنم؟ این قفل اکنون هشت شاهی ارزش دارد، من اگر بخواهم سود ببرم، به هفت شاهی میخرم، زیرا بیش از یک شاهی منفعت بردن، بی انصافیست. باز تکرار میکنم: قیمت واقعی آن هشت شاهی است، چون من کاسبم و باید سود ببرم، یک شاهی ارزانتر میخرم! پیرزن باورش نمیشد. پیرمرد هفت شاهی به او داد و قفل را خرید.
✨همین که پیرزن رفت، امام به من فرمودند: «این منظره را تماشا کردی؟! اینطور شوید تا ما به سراغ شما بیاییم. چله نشینی لازم نیست، به جِفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید تا من بتوانم با شما همکاری کنم! از همه این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا این مرد، دیندار است و خدا را می شناسد، این هم امتحانی که داد. از اول بازار... همه میخواستند که ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه شاهی نیز خریداری نکرد و این پیرمرد به هفت شاهی خرید. هفته ای بر او نمیگذرد، مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او دلجوئی و احوالپرسی میکنم.»
📚 ملاقات با امام عصر
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🌿🌺 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2