eitaa logo
دوباره زندگی
27.5هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
5.9هزار ویدیو
84 فایل
✳️برای رزرو تبلیغات در مجموعه اَسرا بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2186347655C6187e57a27
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌼اثر رضایت پدر در قبر! ✍آیت‌الله آقا سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان می‌فرمودند: در تخت‌ فولاد اصفهان - که معروف به وادی‌السّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم‌ الشّأنی در آن‌جا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش می‌کنیم شما تلقین بخوانید. ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده‌ بودند. وقتی تلقین می‌خواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر می‌چرخند و می‌رقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را می‌زد و پدرش هم گریه می‌کرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است. گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر می‌رفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی می‌گفتم، به من می‌گفت: تو که بی‌سواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان مي‌فرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادر‌ها هم توجّه کنند، به بچّه‌هایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا این‌گونه می‌خواهد وقتي می‌خواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان مي‌فرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لب‌هایش به خنده باز شد و دیگر از آن‌ بچّه شيطان‌ها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را می‌دیدم، دیدم وجود مقدّس اسدالله‌الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از این‌جا به بعد با من است ... 💢لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بی‌سواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اين‌قدر حسّاس، ظریف و مهم است. 📚گزیده‌ای از کتاب دو گوهر بهشتی آیت الله قرهی 🌹 @dobare_zendegi 🌹
@Aminikhaah36_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
زمان: حجم: 11.76M
🦋 شگفت‌انگیز!!!!👇 🦋 در بهشت برزخی از مادرم در باره آینده جامعه بشری سؤال کردم!!! 🦋 شرح و بررسی کتاب 🔮جلسه سی‌‌و ششم 🌹 @dobare_zendegi 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍رسول خدا(ص): کسی که پیش از مشاهده(مرگ) توبه کند، خداوند توبه ی او را می پذیرد. 📚کافی، ج۲، ص۴۴۰ نکته: توبه ی بنده تا قبل از رسیدن به لحظات احتضار و رؤیت ملک الموت قابل پذیرش است. در لحظات پایانـــی که پرده ها کنــــــار رفته و بعد از آن در عالم برزخ و قیامت توبه هیچ معنایـــی ندارد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🌺 امام على عليه السلام : ✍ اموات خود را زيارت كنيد؛ زيرا آنان از ديدار شما خوشحال مى شوند ؛ انسان بايد بعد از آن كه بر سر قبر پدر و مادر خود برايشان دعا كرد حاجت خود را [از خدا] بخواهد . 📚 ميزان الحكمه ج5 ص129 🌹 @dobare_zendegi 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 امام علی (علیه السلام) : ✍ در شگفتم از کسی که خانه ی نابودشدنی (دنیا) را می کند، اما جایگاه همیشگی (آخرت)را از یاد برده است. 📚 نهج البلاغه، حکمت126 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🌸 پیامبر مهربانی صلی الله علیه و آله : ✍ آن کس که فرزند خود را شاد کند خداوند او را در قیامت مسرور می نماید 📚 کافی، ج ۶، ص ۴۹ 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🌷 امام صادق (عليه السّلام) : ✍ عليکم بتلاوة القرآن فان درجات الجنة علي عدد آيات القرآن فاذا کان يوم القيامة قيل لقاري القرآن اقرأ و ارقأ. 👌 بر شما باد به تلاوت قرآن ؛ به درستي که درجات بهشت به تعداد آيات قرآن است ، پس زماني که روز قيامت شود به قاري قرآن گفته مي شود : ✨ قرآن بخوان و بالا برو. 📚 وسائل الشيعه، ج 2، ص 842 🌹 @dobare_zendegi 🌹
امام على عليه السلام: دروغگو و مرده يكسانند؛ زيرا برترى زنده بر مرده به اعتماد بر اوست. پس اگر به سخن او اعتمادى نشود، زنده نيست الكَذّابُ و المَيّتُ سَواءٌ؛ فإنّ فَضيلَةَ الحَيِّ علَى المَيّتِ الثِّقَةُ بهِ، فإذا لَم يُوثَقْ بكَلامِهِ بَطَلَت حَياتُهُ غررالحكم حدیث 2104 🌹 @dobare_zendegi 🌹
...❗️ ✍ خاطره ای کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: مراسم ختم که تمام شد، جمعیتی دور آقا حلقه زدند؛ دوست داشتند به آقا نزدیک‌تر شوند، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند. وسط شلوغی، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد. جوان ترسید؛ هاج‌وواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند، از خجالت سرخ شد؛ مردم نگران آقا بودند. آقا بلند شد، بدون معطّلی؛ عمامه‌اش را که بر سر گذاشت، گفت: «این عبای ما کمی بلند است، بعضی وقت‌ها زیر پای‌مان گیر می‌کند و ما را به زمین می‌زند.» جمعیت خندید، آقا هم... جوان به عبا نگاه می‌کرد. بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص۴۶ 🌹 @dobare_zendegi 🌹