eitaa logo
دوباره زندگی
26.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
6هزار ویدیو
85 فایل
✳️برای رزرو تبلیغات در مجموعه اَسرا بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2186347655C6187e57a27
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 ✍ جوانی نزد شیخی آمد واز او پرسيد: من جوان كم سني هـستم اما آرزو های بزرگی دارم و نميتوانم خود را از نگاه كردن بـه دختران جـوان منع كنم، چاره ام چيست؟ شیخ نيز كوزه اي پر از شير به او داد و به‌ او توصيه كرد كه كوزه را بـه سلامت به جای معـيني ببـرد و هـيچ چـيز از كوزه نريزد واز یکی از شاگردانش نیز درخواست كرد او را هـمراهي كند واگر یک قطره از شـير را ريخت جلوي همه مردم او را حسابی كتك بزند! جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي شیخ از او پرسـيد چند دختر را در سـر راهـت ديدی؟ جوان جواب داد هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوی مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار و خفیف شـوم.. شیخ هم گفت: اين حكايت انسان مؤمن است كه هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند وحواسش را جمع میکند تا سمت گناه کشیده نشود و از روز قيامت بيم دارد... 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🌹 🔴 مرحوم شهید دستغیب (ره) نقل می‌کند : 🔸یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. 🔸شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است. 🔸آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟ فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه؟ 🔸فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا. نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت. 📚 داستان های شگفت، حکایت ۱۱۰ 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🌹 🔴 یتیم نوازی وقتى كه جعفر طيار در جنگ شهيد شد، خبرش به مدينه رسيد. پيامبر خدا (ص) به منزل جعفر تشريف آورد، به همسر وى (اسماء بنت عميس) فرمود: كودكان جعفر را بياور! رسول گرامى كودكان را در آغوش گرفت و آنها را بوييد و گريست. عبدالله فرزند جعفر مى گويد: خوب به خاطر دارم آن روز كه پيغمبر نزد مادرم آمد، مادرم گفت : يا رسول الله ! جعفر به شهادت رسيد؟ فرمود: آرى و خبر شهادت پدرم را به او داد، در آن لحظه كه دست محبت بر سر من و برادرم مى كشيد اشك از ديدگانش مى ريخت و درباره پدرم دعا مى نمود. سپس به مادرم فرمود: اى اسماء! مايلى به تو مژده بدهم. عرض كرد: آرى پدر و مادرم فدايت باد. فرمود: خداى بزرگ در عوض بازوان قلم شده جعفر دو بال به او عنايت فرمود تا در بهشت پرواز كند. 📚 داستان های بحار الانوار جلد 5 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🌺 ✍ روزى سلیمان نبی در سرای خویش نشسته بود که مردی سراسیمه از در درآمد. سلام کرد و بر دامن سلیمان چنگ انداخت که به دادم برس. سلیمان با تعجب به چهره آن مرد نگریست و دید که روی آن مرد از پریشان حالی زرد شده و از شدت ترس می لرزد. سلیمان از او پرسید تو کیستی؟ چه بر سر تو آمده است که چنین ترسان و لرزانی؟ مرد به گریه در آمد و گفت که در راه بودم، عزرائیل را دیدم و او نگاهی از غضب به من انداخت و من از ترس چون باد گریختم و به نزد تو آمدم تا از تو یاری بطلبم. از تو خواهشی دارم که به باد فرمان دهی تا مرا به هندوستان ببرد! سليمان پذيرفت و به باد دستور داد تا او را به هندوستان ببرد. آن روز گذشت و دیگر روز سلیمان نبى عزرائیل را دید و به او گفت: این چه کاری است که با بندگان خدا می کنی، چرا به آنها با خشم و غضب می نگری؟ دیروز مرد بیچاره ای را ترسانده ای و رویش زرد شده بود و می لرزید. به نزد من آمده و کمک می طلبید. عزرائیل گفت: دانستم که کدام مرد را می گویی. آری من دیروز او را در راه دیدم ولی از روی خشم و غضب به او نگاه نکردم، بلکه از روی تعجب او را نگریستم. تعجب من در این بود که از خداوند برای من فرمان رسیده بود تا که جان آن مرد را در هندوستان بگیرم. در حالی که او را اینجا می دیدم... 📚 اقتباس از مثنوى معنوى 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🌹 🌷 داستان واقعی توسل به امام حسین (ع) ✍ خطیب بزرگ شیخ عبدالواهب کاشی در بسیاری از مجالس خود یاداوری میکند : من به برکت وجود امام حسین علیه السلام زنده مانده ام ؛ او تعریف میکند که : مادرم بعداز تحمل زایمان های دشوار ،هیچ کدام از پسرانش بعد از تولد زنده نمی ماندند 😔 منم که بدنیا امدم دریک قدمی مرگ بودم 🙁 دیگر تاب و طاقت مادرم تمام میشود به بالای پشت بام می رود به مولا امام حسین(علیه السّلام) متوسل میشود و نذر میکند که اورا خادم امام حسین گرداند و وقتی از پشت بام به پایین می آید درکمال تعجب فرزند خود را سالم می بیند و بااشک شادی معجزه امام حسین را شکر میگوید و بابت این معجزه شیخ کاشی خادم امام حسین ع گردیده بود منبع : 📚استشفاء به معصومین ...ص۳۲۸ 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🌺 🔴 حق الناس گناهی خطرناک ✍ در روایتی آمده است: یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمی کرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مۆمن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است. وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید. ✨ هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود سۆال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست. روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد. نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم. همین که قاضی در دل بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است ⚠️ مواظب حق دیگران باشیم گناهی که خدا آن را تا بنده حلال نکند نمی بخشد 📚 الکافی، ج 7، ص 410 🌹 @dobare_zendegi 🌹
📚 ⚫ گناهان خود را کوچک نشمارید! پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرت ها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بروید هر کس هر مقدار می تواند هیزم جمع کند و بیاورد. یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می دهند! 📗 بحارالانوار، ج 73، ص 346 🌹 @dobare_zendegi 🌹
📌 ❌ اولین گناه ✍ بشر بن منصور، یک روز نماز می گزارد. کسی کنار او نشسته بود و نماز وی را می نگریست. پیش خود، بشر را تحسین می کرد و حسرت می خورد. از درازی سجده ها و حالت او در نماز تعجب می کرد و در دل، به او آفرین می گفت. بشر نماز خود را پایان داد و همان دم، رو به مردی که در گوشه نشسته بود و او را می نگریست، کرد و گفت: ای جوانمرد! تعجب مکن. کسی را می شناسم که چون به نماز می ایستاد، فرشتگان صف در صف می ایستادند و به او اقتدا می کردند. اکنون در چنان حالی است که دوزخیان نیز از او ننگ دارند. مرد گفت: او کیست؟ گفت: ابلیس. 👌 بزرگی گفت: اگر همه شب بخوابید و بامداد در دل بیم داشته باشید، بهتر از آن است که همه شب تا صبح عبادت کنید و بامداد، گرفتار عجب و کبر باشید. اولین گناه که پدید آمد، کبر بود که از شیطان سر زد. 📚 کیمیای سعادت ✍ ابوحامد محمد غزالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🌹 🌸 خدمت به پدر مادر 🌸 ✍ جوانی به محضر رسول خدا (ص) رسید و عرض کرد: ای رسول خدا! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم. ✨ حضرت فرمود: در راه خدا جهاد کن؛ اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمت های بهشتی بهره مند می شوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست. چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و مانند روزی که از مادر متولد شدی، از گناه پاک می گردی. ✨ جوان عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم پیر شده اند و می گویند: ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در محضر پدر و مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن، بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است.  ( البته در صورتي كه جهاد واجب عيني نباشد بلكه واجب كفائي باشد ) 📚 « بحارالأنوار ، جلد 52/74 » 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🌹 ☑ آیت الله حق شناس (ره) : 🔸 یڪ آقای فرش فروش ڪه اهل نماز اول وقت بود به بنده گفت: یڪ ڪسی برای خریدن فرش وارد مغازه ی بنده شد. گفتم: وقت نماز است. گفت: من وقت ندارم، مسافرم و می خواهم بروم. هر چه اصرار ڪردم، دیدم نمی شود و گول شیطان را خوردم و یڪ قدری ڪه از نماز اول وقت گذشت، دیدم همین آقای مشتری ڪه خیلی شیفته ی این معامله بود، گفت من باید قدری تامل بڪنم! و از خرید منصرف شد!! شیطان هم دنیا را گرفت و هم نماز اول وقت را. امیر مومنان (ع) فرمودند: اگر مومن، دنیا را مانع از آخرت خودش قرار بدهد؛ پروردگار او را از هر دو باز می دارد. 📚 ز ملڪ تا ملڪوت جلد 1 ص 213 🌹 @dobare_zendegi 🌹
💠 شخصی در خواب دید که روز قیامت شده و اموات با سرعت به طرف بهشت میروند اما یک مُرده میلنگد و عقب افتاده. پرسید: تو چرا این طوری راه میروی؟ جواب داد: اینهایی که با سرعت می روند کسانی هستند که فرزندانشان برای آنها کار خیر کرده‌اند به همین خاطر هم با سرعت به سمت بهشت میروند، ولی بچه من برای من کار خیری نکرده است. پرسید: فرزندت چه کاره است؟ گفت: رخت شور است و در کنار فلان رودخانه رخت(لباس) میشوید. آن شخص از خواب بیدار شد ، و از روی آدرسی که شخص مُرده داده بود فرزندش را پیدا کرد. به او گفت: فلانی، دیشب خواب پدرت را دیدم او ناراحت بود و میگفت اولاد من برایم کار خیر نمیکند. فرزند آن شخص عصبانی شد ، یک مشت آب برداشت روی زمین ریخت و گفت: این هم خیر بابام.‌آن شخص دوباره در عالم خواب پدر رخت‌شور را دید که تندتند راه میرفت، سوال کرد فلانی چی شده؟ او گفت «تو که به پسرم گفتی چرا برای من خیرات نمیدهد ، او هم یک مشت آب به عنوان خیرات برای من بر روی زمین ریخت و اتفاقاً یک ماهی در آنجا در حال جان دادن بود. تا آن مشت آب به آن ماهی رسید جان گرفت و پرید داخل آب. به برکت آن ماهی ما اینجا راحت شدیم. 📚منبع: در محضر مجتهدی ‌🌹 @dobare_zendegi 🌹