eitaa logo
دوباره زندگی
27هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
6هزار ویدیو
85 فایل
✳️برای رزرو تبلیغات در مجموعه اَسرا بر روی لینک زیر کلیک کنید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2186347655C6187e57a27
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍مواظب قویترین‌های زندگیمون باشیم یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه‌م داشتم. اوایل بهش می‌رسیدم، قشنگ بود و جون‌دار، کم کم فهمیدم با همه بوته‌هام فرق داره، خیلی قوی بود، صبور بود، اگه چند روز بهش نور و آب نمی‌دادم هیچ تغییری نمی‌کرد؛ منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمی‌شه؛ هر گلی که خراب می‌شد، می‌گفتم کاکتوسه چقدر خوبه هیچیش نمی‌شه اما بازم بهش رسیدگی نمی‌کردم ... تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که خشک شده، ریشه‌اش از بین رفته بود و فقط ساقه‌هاش ظاهرشو حفظ کرده بود. قویترین گلم رو از دست دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم ... مواظب قویترین‌های زندگیمون باشیم ما از بین رفتنشون رو نمی‌فهمیم چون همیشه یه ظاهر خوب دارند، همیشه حامی‌اند، پشتت بهشون گرمه اما بهشون رسیدگی نمی‌کنیم، تا اینکه یه روز می‌فهمیم قوی‌ها هم از بین میرن ...! ‎‎‌‌‎‎‌🌹 @dobare_zendegi 🌹
✍سه ‌چیز در زندگی یکبار به تو داده میشود والدین ، جوانی ، شانس سه چیز را هرگز نخور حق ، مال حرام ، غصه با سه چیز همیشه دوستی کن عشق ، عدالت ، عبادت سه چیز را از دست نده برادر ، رفیق ، امید سه چيز باعث سقوط انسان است غرور ، دشمنی ، جهل سه چیز باعث خوشنامی انسان است درستکاری ، محبت ، دوستی 🌹 @dobare_zendegi 🌹
✨﷽✨ 🌹به یاد شهدا ✍سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید: این روزها شهدای زیادی رو پیدا می‌کنن و میارن ایران ...به نظرتون کار خوبیه؟ کیا موافقن کیا مخالف؟ اکثر دانشجویان مخالف بودن! بعضی‌ها می‌گفتن: کار ناپسندیه ... نباید بیارن ... بعضی‌ها می‌گفتن: ولمون نمی‌کنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون ... ملت دیوونن!" بعضی‌ها می‌گفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته! تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه‌های امتحان جلسه قبل نبود! همه سراغ برگه‌ها رو می‌گرفتند ولی استاد جواب نمی‌داد. یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت: استاد برگه‌هامون رو چی کار کردین؟ شما مسئول برگه‌های ما بودین؟ استاد روی تخته کلاس نوشت: من مسئول برگه‌های شما هستم ... استاد گفت: من برگه‌هاتون رو گم کردم و نمی‌دونم کجا گذاشتم. همه دانشجویان شاکی شدن. استاد گفت: چرا برگه‌هاتون رو می‌خواین؟ گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم، درس خوندیم، هزینه دادیم، زمان صرف کردیم... . هر چی که دانشجویان می‌گفتند استاد روی تخته می‌نوشت... . استاد گفت: برگه‌های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هر کی می‌تونه بره پیداشون کنه. یکی از دانشجویان رفت و بعد از چند دقیقه با برگه‌ها برگشت ... استاد برگه‌ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد. صدای دانشجویان بلند شد. استاد گفت: الان دیگه برگه‌هاتون رو نمی‌خواین! چون تیکه تیکه شدن! دانشجویان گفتند: استاد برگه‌ها رو می‌چسبونیم. برگه‌ها رو به دانشجویان داد و گفت: شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید، پس چطور توقع دارید مادری که بچه‌اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظر همین چهار تا استخوونش نباشه!؟ بچه‌اش رو می‌خواد حتی اگه خاکستر شده باشه.چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد. و همه از حرفی که زده بودن پشیمون شدن. 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🔆 👈 در گورستان: 🔹 بر مزار بی‌خانه‌ای نوشته بودند: شکر خدا بالاخره صاحبِ خانە و مکان خویش شدم. 🔹 بر سنگ قبر فقیری نوشته بودند: پابرهنه به دنیا آمدم، پابرهنه زیستم و پابرهنه به آخرت برگشتم. 🔹 روی سنگ ثروتمندی خواندم: همه کس را با پول راضی کردم اما فرشته مرگ را نتوانستم راضی کنم. 🔹 بر مزار دلشکسته‌ای چنین نگاشته شده بود: قیامتی هست، تلافی می‌کنم. 🔹 بر گور پیری چنین خواندم: یکدیگر را نیازارید، به خدا قسم پشیمان خواهید شد. 🔹 بر قبر کودکی نوشته بودند: خوشحالم بزرگ نشدم تا در دنیای آلوده کثیف شوم. 🔹 بر مزار مادری نگاشته بودند: تو رو خدا مواظب بچه‌هایم باشید. 🔹 بر قبر دیوانه‌ای نوشته بودند: هوشیار به دنیا آمدم و هوشیار زیستم اما به خاطر رفتارهایتان خودم را به دیوانگی زده بودم. 🔹بر سنگ قبر دکتری چنین خواندم: همه چیز چاره و درمانی دارد غیر از مرگ! 🔹دنیا مزرعه آخرت است. به عاقبت خود بیندیشیم که چه کاشته‌ایم چون به جز آن درو نخواهیم کرد ... 🔸 از مکافاتِ عمل غافل مَشو 🔸 گندم از گندم بِروید، جو ز جو 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🔆 🌹🌷 چقدر کوتاه است زندگی 🌷🌹 🔹هنگام به دنیا آمدن در گوشمان اذان می‌خوانند ولی نمازی نمی‌خوانند! 🔸هنگام مرگ برایمان فقط نماز میخوانند... بدون اذان ... 🔺گویا اذان هنگام تولد برای نمازی است که هنگام مرگ می‌خوانند... 🔻چقدر کوتاهست این زندگی... 🔸به فاصله یک اذان تا نماز🔸 🗃نشر آثار استاد 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🔆 🔻حکایتی زیبا درباره حق الناس 🔹ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی می‌کرد. ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ از ﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ دستشان کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ. 🔸ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم کند. 🔹ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می‌کنم که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده‌اند، ﺑﺨﻮﺍبد! 🔸ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. 🔹ﺗﺎ ﺍینکه ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ که ﺩﺭ اﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد، آن هم فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود. 🔸ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه‌ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ. 🔹ﺗﺎ ﺍینکه ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خواب ﺭﻓﺖ؛ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ و ﺳﻮﺍﻝ می‌پرسند ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ می‌گوید ﺗﺎ اینکه ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ ‏(ﺧﺮ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر هیچ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. 🔸ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭ فلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و ... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. 🔹ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می‌شود. ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ می‌گیرد ﺗﺎ ﺻﺒﺢ می‌شود ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪﺷﺎﻥ می‌آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. 🔸ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ می‌کنند، ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ می‌گذارد ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ! 🔹ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ می‌گوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍینقدر ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ... 🔸ای بشر! از چه گمان کردی که دنیا مال توست ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست ▫️هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور ▫️هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست... 🔴 ای کاش این حکایت به گوش همگان مخصوصا کسانی که برای رسیدن به مسئولیت (ریاست جمهوری) سر و دست می‌شکنند، برسد و بدانند که با یک تصمیم اشتباه حق بیش از ۸۰ میلیون نفر بر گردنشان است. 🔺حق‌الناس تنها موضوعیست که در قیامت با شفاعت هم حل نمی‌شود. 🌹 @dobare_zendegi 🌹
✨﷽✨ 🌼انتخاب با توست؛ مرگ یا تولد دوباره؟ ✍عمر عقاب 70 سال است ولی به 40 که رسید چنگال‌هایش بلند شده و انعطاف گرفتن طعمه را دیگر ندارد. نوک تیزش کند و بلند و خمیده می‌شود و شهبال‌های کهنسال بر اثر کلفتی پر به سینه می‌چسبد و پرواز برایش دشوار است.آنگاه عقاب است و دوراهی: بمـیرد یا دوباره متولد شود. ولی چگونه؟؟ عقاب به قله‌ای بلند می‌رود. نوک خود را آن‌قدر بر صخره‌ها می‌کوبد تا کنده شود و منتظر می‌ماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک‌تک چنگال‌هایش را از جای می‌کند تا چنگال نو درآید. بعد شروع به کندن پرهای کهنه می‌کند. این روند دردناک 150 روز طول می‌کشد ولی پس از پنج ماه عقاب تازه‌ای متولد می‌شود که می‌تواند 30 سال دیگر زندگی کند. باید برای زیستن تغییر کنیم. درد و سختی بکشیم و تحمل داشته باشیم. نباید ناامید شویم. گاهی وقت‌ها باید از آنچه دوست داشتیم، بگذریم. عادات و خاطرات بد را هرس کنیم تا دوباره متولد شویم. ‌‌‌‌ 🌹 @dobare_zendegi 🌹
✨﷽✨ 🔴آرزوهای پس از مرگ ✍۹ آرزویی که انسان بعد از مرگ می‌کند و در قرآن ذکر شده است: 1⃣ يَا لَيْتَنِیٖ كُنْتُ تُرَابًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ خاک می‌بودم. (ﺳﻮﺭه نبأ‏، آیه ۴۰) 2⃣ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِیٖ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ برای آخرت خود چیزی پیش می‌فرستادم.(سوره فجر، آیه ۲۴) 3⃣ يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُوتَ كِتَابِيَهْ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ نامه اعمالم برایم داده نمی‌شد. (ﺳﻮﺭه حاﻗﺔ، آیه ۲۵) 4⃣ يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِیٖ لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ فلان انسان را به دوستی نمی‌گرفتم. ‏(ﺳﻮﺭه فرﻗﺎﻥ، آیه ۲۸) 5⃣ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَ؛ ﺍی ﮐﺎﺵ فرمانبرداری الله و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم را می‌کردیم. ‏ (ﺳﻮﺭه أﺣﺰﺍﺏ، آیه ۶۶) 6⃣ يَا لَيْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ راه و روش رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را تعقیب می‌کردم. ‏ (ﺳﻮﺭه فرﻗﺎﻥ، آیه ۲۷) 7⃣ يَا لَيْتَنِیٖ كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمً؛ ﺍی ﮐﺎﺵ من هم با آنها می‌بودم، حال کامیابی بزرگ حاصل می‌کردم. ‏ (ﺳﻮﺭه نساء، آیه ۷۳) 8⃣ يَا لَيْتَنِیٖ لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّی أَحَدًا؛ ﺍی ﮐﺎﺵ با رب خود کسی را شریک نمی‌آوردم. ‏(ﺳﻮﺭه کهف، آیه ۴۲) 9⃣ يَا لَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِين؛ ﺍی ﮐﺎﺵ راهی پیدا شود که دوباره به دنیا برگردیم و نشانی‌های رب خود را انکار نکنیم و از جمله مؤمنین شویم‏. (ﺳﻮﺭه أﻧﻌﺎﻡ، آیه ۲۷) اینها آرزوهایی هستند که انسان بعد از مرگ دارد در حالیکه در آن زمان، دیگر فرصتی برای جبران وجود ندارد؛ پس امروز به فکر باشیم. والعاقبه للمتقین ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ 🌹 @dobare_zendegi 🌹
✨﷽✨ ✍ اصل و فرع اعمالت را بشناس ✍روزی کشتی بزرگی در نزدیکی جزیره‌ای به صخره‌ای اصابت کرد و غرق شد. مسافران کشتی مدت یک ماه مجبور شدند در آن جزیره زندگی کنند تا یک کشتی گذری آنان را دید و نجاتشان داد‌. در آن جزیره، آنان میوه‌های سرخ‌رنگی را می‌خوردند که هسته‌های بزرگی داشت. زمان سوارشدن به کشتی، برخی از آن‌ها قدری از میوه‌ها را همراه خود به کشتی بردند و چون به وطن رسیدند، متوجه شدند هستۀ آن میوه‌ها بسیار خوردنی‌تر از خود میوه‌ها بود و در اصل میوۀ اصلی، هسته‌ بود که آن را دور می‌ریختند. گاهی ما هم در اعمال صالح خود، اصل آن را تباه می‌سازیم و از دنیا آنچه را که باید برداریم، می‌گذاریم و آنچه را که باید بگذاریم، برمی‌داریم. ‌‌‌‌ 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🔆 ✍ اگر می‌خواهی ببخشی، در زمان حیاتت ببخش 🔹مرد ثروتمندی به کشیشی گفت: نمی‌دانم چرا مردم مرا خسیس می‌پندارند. 🔸کشیش گفت: بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم. 🔹خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن‌انگیز تو به نیکی سخن می‌گویند و تصور می‌کنند تو خیلی بخشنده‌ای، زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می‌دهی. 🔸اما درمورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آن‌ها می‌دهم؛ از موی بدن من برس کفش و ماهوت‌پاک‌کن درست می‌کنند. 🔹با وجود این کسی از من خوشش نمی‌آید. علتش چیست؟ 🔸می‌دانی جواب گاو چه بود؟ 🔹جوابش این بود: شاید علتش این باشد که هرچه من می‌دهم در زمان حیاتم می‌دهم. 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🔅 ✍ دنیا بازار بزرگی‌ست که عده‌ای می‌بَرند و عده‌ای می‌بازند 🔹پیر عارفی با فرزند جوان خود شبی از باغی می‌گذشتند. در تاریکی شب دزدی را دیدند که قدری سیب از باغ دزدیده بود. پسر، دزد را شناخت. 🔸پسر گفت: پدر‌! اگر اجازه دهی به صاحب باغ بگوییم که دزدی در باغ تو دیدیم. 🔹پدر گفت: پسرم! قبل از انجام تمام امور دقت کن. دنیا بازار بزرگی است که عده‌ای می‌بَرند و عده‌ای می‌بازند. باید برای بُردن در هر بازاری، سود و زیان را بتوانی از هم جدا کنی و تشخیص دهی. سود و زیان این دنیا، شناختِ اعمال گناه از ثواب است. 🔸حال پسرم! ما اگر این دزد را معرفی نکنیم چه مزایا و معایبی در آن است و اما اگر او را معرفی کنیم، چه عمل خیر و ثوابی در این کار است؟ پسرم! تو پیدا کن و مطمئن باش که من انجامش خواهم داد. 🌹 @dobare_zendegi 🌹
🔅 ✍️ سادگی در این دنیا، راحتی در آن دنیا 🔹خردمندی بیشتر وقت‌ها در قبرستان می‌نشست. 🔸روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود، پادشاهی به‌قصد شکار از آن محل عبور می‌کرد. 🔹وقتی به خردمند رسید، گفت: چه می‌کنی؟ 🔸خردمند جواب داد: به دیدن اشخاصی آمده‌ام که نه غیبت مردم را می‌کنند، نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیت‌وآزار می‌دهند. 🔹پادشاه گفت: آیا می‌توانی از قیامت و صراط و سوال‌وجواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟ 🔸خردمند جواب داد: به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش درست کنند. 🔹پادشاه امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد. 🔸آنگاه خردمند گفت: ای پادشاه، من با پای برهنه بر این تابه می‌ایستم و خود را معرفی می‌کنم و آنچه خورده‌ام و هرچه پوشیده‌ام ذکر می‌نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خـود را معرفی کنی و آنچه خورده‌ای و پوشیده‌ای ذکر نمایی. 🔹پادشاه قبول کرد. 🔸آنگاه خردمند روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت: فلانی و خرقه و نان جو و سرکه. 🔹فوری پایین آمد و ابداً پایش نسوخت. چون نوبت به پادشاه رسید، به‌محض اینکه خواست خود را معرفی کند، نتوانست و پایش سوخت و پایین افتاد. 🔸سپس خردمند گفت: ای پادشاه، سوال‌وجواب قیامت نیز به همین صورت است. 🔹آن‌ها که درویش بوده‌اند و از تجملات دنیایی بهره ندارند، آسوده بگذرند و آن‌ها که پایبند تجملات دنیا باشند، به مشکلات گرفتار آیند. ‎‌‌‎‌ ‌ 🌹 @dobare_zendegi 🌹