من را به گناهی که" نگاه تو "در آن بود
بردند سرِ دار و... تو انگار نه انگار
اوج غمِ اين قصه در اين شعر همين جاست:
من بیتو پریشان و تو انگار نه انگار
دلتنگی و بیهمنفسی حالِ خرابیست
روی دلم آوار و تو انگار نه انگار
دور از تو شده سنگ صبور منِ دلتنگ
یک گوشهی دیوار و تو انگار نه انگار
جان میکنم و محوِ تماشایی و هر روز
این حادثه تکرار و تو انگار نه انگار
با عشق تو میمانم و میمیرم اگرچه
من میشوم آزار و تو انگار نه انگار...
#حسین_عابدی
@dobeit | دو بیت شعر