فکر کن نیمهشبی باشد و باران بزند
و کسی پای پیاده به خیابان بزند
از خودش خسته شود...دور شود از مردم
شهر را ول کند و سر به بیابان بزند
در خودش غرق شود، پیله ببافد دورش
دمبهدم در پسِ هر خاطره، زندان بزند
جای آن شانه که خالیست دمادم جایش
تکیه بر قامت بیروح درختان بزند
حرفها داشته باشد که بگوید اما
باز چون قبل فقط دست به کتمان بزند
روزها در نفس فصل خزان حبس شود
با دلی سوخته هر شب به زمستان بزند
آنچنان بغض بگیرد همهی جانش را
که پر از نعره شود، طعنه به طوفان بزند
یک نفر توی خودش گریهکنان خواهد مرد
بی تو که نیمهشبی باشد و باران بزند
#خدیجه_نصیری
@dobeit | دوبیت شعر