بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفتهام ای دوست
ناراضیام، اما گلهای از تو ندارم
در سینهام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس های خودم را بشمارم
از غربت ام این قدر بگویم که پساز تو
حتی ننشستهست غباری به مزارم
ای کشتی جان! حوصله کن می رسد آن روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم
#فاضل_نظری
#آن_ها
#دست_خداحافظی
@dobeit | دو بیت شعر