بگذار زمان روی زمین بند نباشد
حافظ، پی اعطای سمرقند نباشد
بگذار که ابلیس دراین معرکه یک بار
مطرود ز درگاهِ خداوند نباشد
بگذار گناه هوسِ آدم و حوّا
بر گردن آن سیب که چیدند نباشد
مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش
این قصه همان قصه که گفتند نباشد
ای کاش عذابِ نرسیدن به نگاهت
آن وعدهی نادیده که دادند، نباشد
یک بار تو در قصهی پرپیچ و خمِ ما
آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد
"آشوب"، همان حسِ غریبیست که دارم
وقتی که به لب های تو لبخند نباشد
در تکتکِ رگهای تنم عشق تو جاری است
در تکتک رگهای تو هرچند نباشد
من میروم و هیچ مهم نیست که یک عمر
زنجیر نگاهِ تو که پابند نباشد
وقتی که قرار است کنار تو نباشم
"بگذار زمان روی زمین بند نباشد..."
#رویا_باقری
@dobeit | دو بیت شعر
هر چند سهم شادیام از این جهان کم است
آنچه مرا به شعر گره میزند، غم است
دلشورهها همیشه به من راست گفتهاند
دلشورهام همیشه برای تو مبهم است!
سرکش شدم، بهانه گرفتم، ندیدیام
یک بار هم نشد که بفهمی چه مرگم است!
من باختم غرور خودم را در این میان
یک شاه بیسپاه شکستش مسلم است
باید که جای زخم تو با زخم گم شود
هر داغ تازهای برسد، مثل مرهم است
بعد از تو نام دیگر آغوش بستهام
دیگر بهشت نیست عزیزم، جهنم است
با چتر میروم که نسوزم از آتشش
باران که نیست بارش داغی دمادم است
عاشق شدیم و نظم جهان را بهم زدیم
دنیا هنوز هم که هنوز است درهم است
#رویا_باقری
@dobeit | دو بیت شعر