شبیه شیشه بود اما شکستن را نمی فهمید
تمام درد اینجا بود ، او من را نمی فهمید
خودش با خنده هایی تلخ بند کفش من را بست
وگرنه پای من تردید ماندن را نمی فهمید
اگر تنها رفیقم هر کسی، غیر از صداقت بود
دلم اینقدر ارزش های دشمن را نمی فهمید
وجود شعر در دنیای ماشینی غنیمت بود
وگرنه هیچ مردی در جهان زن را نمی فهمید
سکوتم کوهی از حرف و نگاهم خیس ماندن بود
ولی او فرق شب با روز روشن را نمی فهمید
من او را خوب فهمیدم کمی عاقل تر از من بود
همیشه درد اینجا بود، او من را نمی فهمید
#علی_صفری
@dobeit | دو بیت شعر
عمرش به ابد نیست پریشانی ما هم
آرام بگیرد دل بارانی ما هم
یک لحظه اگر درد، نگیرد خبر از ما
شاید برسد عشق به ویرانی ما هم
بر صورت دلسوخته هایش اثرش هست
خط می کشد این عشق به پیشانی ما هم
ما را نشنید عشق و از این عشق شنیدیم
یک آه فقط بود سخنرانی ما هم
ای عمر به جز حسرت و اندوه چه داری
شاید برسد وقت پشیمانی ما هم
بگذار بخندند که دیوانه ندیدند
برپا بشود جشن خیابانی ما هم
یک روز می آید که به تقدیر بخندیم
عمرش به ابد نیست پریشانی ما هم
#علی_صفری
@dobeit | دو بیت شعر
جا مانده ایم، تاب دویدن نمانده است
حتی به خویش، امید رسیدن نمانده است
ای شاخه ی بلند که دور از رسیدنی
آسوده باش پای پریدن نمانده است
ما شانه از گناه تو خالی نکرده ایم
دیگر توان دوش کشیدن نمانده است
آماده ایم قصه ببافی برای وصل
اما دریغ، گوش شنیدن نمانده است
سر را که سالهاست به زانو سپرده ایم
از ما سری برای خمیدن نمانده است
از آه ما نترس که دامن بگیردت
جانی برای آه کشیدن نمانده است
شاید به عمد قفل قفس باز مانده است
ما را ببخش ! بال پریدن نمانده است
#علی_صفری
@dobeit | دو بیت شعر
این عشق کجا بود که چشمت خبرش کرد
تسلیم که بودیم فقط سختترش کرد
در چشم من و موی تو یک آن گره افتاد
پیچیدگی موی تو پیچیدهترش کرد
از تجربه ها درس گرفتیم ولی عشق
با ارتش زیبایی تو بیثمرش کرد
قانع به کمی از تو فقط بود وجودم
آرامش آغوش تو اشغالگرش کرد
تنهایی اگر دغدغه نوع بشر بود
با عشق درآمیخت و حزنالبشرش کرد
یک عمر هزاران نفر از عشق نوشتند
اشک آمد و توضیح مرا مختصرش کرد
مشغول به زیبایی چشمان تو بودیم
این عشق کجا بود که چشمت خبرش کرد
#علی_صفری
@dobeit | دو بیت شعر
کم دارمت بسیار و این بسیار کم نیست
کم داشتن یعنی سَرَت بر سینهام نیست
احساس عریان مرا محکم بغل کن
این روزها جز عشق تو چیزی تنم نیست
آغوش خود را تنگ کن، من احتیاجم!
تعبیر ما از تنگدستی مثل هم نیست
عشق تو در دیوانگی تاثیر دارد
اما به قدر چشمهایت متهم نیست
وقتی نفسهایم پر از عطر تو باشد
در سینهام میلی برای بازدم نیست
حرمت برای عشق آوردی وگرنه
عشق آنچنانی که بگویی محترم نیست
پشت سرت دَر باز ماند و عشق آمد
مهمان ناخوانده همیشه خوش قدم نیست...
#علی_صفری
@dobeit | دو بیت شعر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدمش دیوانگی از چشم هایش پا گرفت
پلک زد، جنگِ میان عقل و دل بالا گرفت
عشق را در چشمهای او نفس میشد کشید
آه اما زودتر در سینهی من جا گرفت
گفتم از پیکارها گاهی غنیمت میبرند
قبلِ رفتن لحظهای لبخند زد، دل را گرفت
عشق و پایان و غمش را بهتر از من میشناخت
انتقام دیگران را از منِ رسوا گرفت
زندگی هر چیز که دلخوش به آن بودیم را
یا به چشم ما نشان هرگز ندادش یا گرفت
بعد از عمری یک نفر آمد که می فهمیدمش
آن هم از دست خدا در رفته بود، اما گرفت
قسمت درماندهای از جان ما را عشق برد
قسمت جاماندهاش را نیز صبر از ما گرفت
#علی_صفری
@dobeit | دو بیت شعر
در این جدال نفس گیر عشق با آدم
نفس کشیدم از این عشق و آه پس دادم
به هر دری که زدم روزگار یار نبود
شبیه پنجره با انتظار همزادم
اگر چه تجربه عشق جز فراق نبود
تمام تجربه ها با تو رفت از یادم
نه قفل بر قفسم می زنی نه می گذری
به لطف و مرحمتت در اسارت آزادم
تو اشتباه قشنگی که انتخاب شدی
من اتفاق بعیدی که دیر افتادم
اگر سعادت همراهی ات به من نرسید
تو در خیال منی من سعادت آبادم
#علی_صفری
@dobeit | دو بیت شعر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا