#محبوب_دلهای_دریایی
او در مدتی كه در تهران به تحصيلات خويش ادامه می داد، امامت جماعت اداره بيمه تأمين اجتماعی را به عهده گرفت و مسؤوليتپذيری وی ايجاب می نمود كه در هر جای تهران باشد خود را با هر وسيلهای (به ويژه اتوبوسهای شركت واحد) به محل اداره برساند و گاهی اوقات در مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشريف شهرك صنيعخانی اتوبان بهشت زهرای تهران كه امامت آن را برادرش به عهده داشت، منبر تشريف می بردند كه هنوز اهالی آنجا از سخنرانی های جذاب او ياد می كنند.
برای رفتن به تهران گاهی اوقات بليت نبود و گاه در برف و باران با اتوبوسهای گذری می رفت و همين تحمل سختيها (كه محاسنش را خيلی زود سپيد نمود) از او يك ابرمرد ساخته بود.
جام می و خون دل هر يك به كسی دادند
در دايره قسمت اوضــاع چنيــن باشــد
در كار گلاب و گل حكم از كی اين بود
كاين شاهد بازاری كان پرده نشين باشد
بعد از اتمام تحصيلات كه با خون جگر آن را به اتمام رسانيد، مدتی در تهران مشغول كارآموزی بود و مدتی نيز در انزلی و بعد از آن در سمت قضاوت در شهرستان هشتپر طوالش مشغول به كار شد كه در آن سامان نيز جز ذكر خير چيزی ورد زبان آنان نمی باشد، و متعاقباً در دادگستری خُمام مشغول به انجام وظيفه شد.
-سروش غيب
مادرم می گفت: خودش عنوان نموده در چهل سالگی برای من حادثهای رخ خواهد داد، اگر زنده ماندم تا 60 سالگی زندگی خواهم نمود والا جان سالم به در نخواهم برد.
مادرم می گفت در اين روزهای آخر هر روز چند وعده نزد من می آمد و من پيش خودم می گفتم يا من خواهم مرد يا او و اين آمد و شدهای مكرر بی دليل نيست. همه می گفتند اين روزهای آخر نورانيت خاصی در چهره او هويدا بود.
او در 18 تير 1382 به ديدار معبود شتافت جالب است بدانيد كه هر كس از او می پرسيد 18 تير چه خبر است می گفت روز عروسی من است. (شايان ذكر است دشمن در 18 تير با بوق و كرنا و شانتاژ قصد اغتشاش در ايران اسلامی را داشت كه با هشياری مردم متدين و انقلابی كشورمان همه آن تبليغات هباءً منثورا شد.)
-رؤياي صادقه
علويهای در مشهد در روز ارتحال حاجی خواب می بيند كه سه نفر را به قبرستان می آورند؛ يك روحانی، يك جوان و يك زن. روحانی و جوان را در قبر می گذارند، ولی آن زن را در قبر نمی نهند.
همسر يكي از مسؤولين دادگستری رشت نيز روز حادثه خواب می بيند كه قبری در بی بی حوريه(س) كندهاند و می گويند اين مال حاج آقا مهيار خردكيش است.
-ارتحال
روز 17 تير سال 1382 حاج مهيار به همراه دو فرزند و همسر و يكي از دوستان عازم شبستر می شوند. قبل از حركت از مادر خداحافظی می كند. مادر نمی داند كه اين آخرين سفر فرزند دلبندش است.
(به گفته خودش «اگر دانِستيم مي زاي شِه وانگَرْدِه خودَمِه اَنِ ماشين زير تاوْ داييم» (اگر ميدانستم فرزندم می رود و ديگر برنمی گردد خودم را زير ماشينش می انداختم.)
ماشين شهرها را يكی پس از ديگری پشت سر می گذارد. صبحگاهان به تبريز می رسند. پس از اقامه نماز صبح دوباره به راه می افتند. هوا روشن شده است. قضا و قدر الهی حتمی شده، عقربههای ساعت بدون درنگ تند و تند پشت سر يكديگر می روند. می خواهند به موعد برسند، ماشين نيز همين طور می خواهد به ميعاد برسد. همه ملائك صف كشيدهاند و به استقبال يك ابرروحانی آمدهاند. امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) نگران است ، برای سرباز خويش مضطرب است. برای يك سرباز فداكار، برای يك سرباز ملتزم در ركاب. مولا پريشان حاج مهيار است، چون می داند كه قضا اُبرم ابراما است و چارهای جز صبر و شكر ندارد (كسي چه ميداند شايد بعد از ظهور آقا، حاج مهيار رجعت كند و در ركاب او از «ممتثلين اوامر» باشد).
ماشين ديگری از مقابل با سرعت می آيد. او پيك اجل است.
شهدا به استقبال آمدهاند، مدتهاست كه دوستان شهيدش منتظر اويند تا در كنار نهرهای بهشت با طلاقت وجه وی و سخنان دلنشين او بزمی تشكيل دهند. منتظرند تا در جنت با هم قهقهه مستانه سر دهند.
در يك لحظه دو اتومبيل در پيچ جاده يكديگر را ملاقات می كنند.
إذا الْمَنيَّةُ انْشَبَتْ اظْفارَها ألْفَيْتُ كُلّ تَميمَةٍ لا تَنْفَعُ
#ادامه_دارد....
@doctor_ebrahim_kheradkish
#محبوب_دلهای_دریایی
ترمز...
صدای جيغ لاستيكها بلند می شوند،...
صدای فرياد يا حسين عليه السلام حاج مهيار و....
برخورد شديد دو وسيله،
گرد و خاك بلند می شود.
در شهر غربت و تنها، نه مادری بر سر، نه خواهر و نه شيون كنندهای بر بالين.
مردم می آيند. حاج مهيار با صورت خونين و با لب تشنه حلقومش دريده شده و مهدی در حال دست و پا زدن است. مردم می گويند پدر و بزرگتر آنها در دم تمام كرده و آنها را به بيمارستان انتقال می دهند.
همسرش می گفت: از يك ماه قبل از اين حادثه حاجی در يك انديشه ژرف فرو رفته بود و ملول بود.
صاحب عزا آقا حضرت حجت بن الحسن(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است و شايد در آخرين لحظه حضرت سر حاج مهيار را به دامن گرفته باشد. (والله العالم)
علامه مجلسی احاديث متعددی نقل می كند كه هنگام قبض روح شيعه، تمامی چهارده معصوم (عليهم السلام) حضور پيدا خواهند نمود.
حاجی جان! زيارت قبول، هنيئاً لك .
از ابتدای ورود به بيمارستان خدای تعالی فردی را موكل می كند كه به امور اين مسافران نافرجام رسيدگی كند. آن فرد ناشناس تمامی عواقب و تبعات بستری شدن اينان را می پذيرد، حتی خودش را از اقوام مصدومان معرفی مي كند و وقتی به او می گويند شايد چندصدهزار تومان هزينه داشته باشد می گويد همه را می پردازم و تا آخر چون پروانه دور آنها می گردد.
وقتی از او سؤال می شود چه چيز سبب شد كه بدون شناختن اينها به كمكشان بيايی؟ می گويد: وقتی حاج مهيار را ديدم و آن چهره نورانی وی را، فهميدم بايد انسان بزرگواری باشد و احساس نمودم ساليان متوالی است كه او را می شناسم و از پدر و مادر بيمار خويش غافل شدم و به احوال اينها رسيدگی نمودم.
از تبريز، توسط شماره تلفنهای موجود تماس می گيرند و به خانواده خبر ناگوار و تلخ را اعلام می نمايند و می گويند سريعاً بياييد.
برای يك برادر چقدر فراق و جدايی از برادرش سخت و جانفرساست.
صبح زود تلفن خانه به صدا درمی آيد: سلام فلانی، حالت خوبه؟ حاج مهيار تصادف كرده (چقدر مؤلف خوابهای پريشان و درهم ديده بود).
- داداش شهريار تو را به جان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قسم می دهم، چه شده؟
- می گويند حاج مهيار در دم تمام نموده. (همراه با صدای گريه بلند)
يا للرجال لفجعة جذمت يدی
و وددت لو ذهبت علي برأسي
وای من، دنيا جلوی چشمانم تيره و تار شد. فرياد بلندی از روی درد زدم و سر خويش را به ديوار كوفتم. حاج مهيار، پرواز تو زود بود اما (الحمد لله علي كل حال).
كنون صبر بايد بر اين داغها
كه پر گل شود باغها، لالهها
آلبوم كجاست؟ تند تند آلبوم را ورق می زنم عكس حاجی گم شده، به سان خودش. ... يافتم، چهره حاجی هويدا می شود، وای برادرم، الآن انكسر ظهري .
آلبوم را از دستم می قاپند، تا بيشتر نبينمش.
گويی از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت
عصر 18 تير با يك دنيا غم و اندوه كه سينهام را تنگ كرده بود به انزلی رسيدم، بيچاره مادرم نالههای جانگداز می زد.
«مايار تی داغ مر خيلی مشكل زای
مر پير بسوز بكودی زای
می جوان زای، می خوشكل زای...»
(مهيار، فرزندم داغت برايم خيلی مشكل است
در سن كهولت مرا سوزاندی
فرزند جوانم، فرزند زيبايم...)
خبر ارتحال غريبانه حاجی در انزلی منتشر می شود. همه سر در گريبان فرو بردهاند و زانوی غم بغل كردهاند و می گريند.
ياران چه غريبانـه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
آن شب، به نيابت از او ، از خواب برخاستم و به تهجد مشغول شدم و ثوابش را به روح او اهدا نمودم.
#ادامه_دارد....
@doctor_ebrahim_kheradkish
#محبوب_دلهای_دریایی
ارادت قلبی
وقتی فهميدند بنده برادر حاج آقا هستم، شروع كردند به گفتن صفات حميده و نيكويی از ايشان. يك نفر گفت من آدم خلافكاری هستم و فردا هم بايد بروم خودم را زندان، معرفی كنم ولی نسبت به حاجی ارادت قلبی خاصی دارم. فردا هم خود را معرفی نمی كنم هرچه باداباد، حال اگر می خواهند مرا سه ماه زندانی كنند، برايم فرقی نمی كند، فردا به زندان نخواهم رفت، اتفاقاً فردا او را در منزل حاجی و در تشييع ديدم و با وی معانقه و مصافحه نمودم.
او مصداق رفتار علوی و روی خندان مولا علي(عليه السلام) كه «هشّاً و بشّاً مورخين ثبت نمودهاند» بود.
روز بعد، پس از انجام كارهای اداری و تشريفات دست و پا گير در تبريز شامگاه 19 تير آمبولانس حامل پيكر پاك حاجی به رضوانشهر می رسد. ماشينهای كثيری می آيند به استقبال اين كبوتر خونينبال. با ديدن آمبولانس، صدای شيون و زاری به آسمان بلند ميشود، دوباره ماشين حامل حاجی پيشقراول همگان به سوی انزلی به راه می افتد، به سردخانه گلزار شهدای انزلی می رسيم، چقدر جمعيت، گرد هم آمدهاند!
در ميان فريادها و گريههای مردم بدن حاجی به سردخانه انتقال پيدا می كند و من فرياد (حاج مهيار) سر می دهم.
- تو نبايد به درون سردخانه بروی، حالت خراب می شود.
-... رهايم كنيد، رهايم كنيد.
مغنـّـي ملولــم دوتاری بزن
بـه يكتــایی او كه تـاری بزن
بـزن چنگ در پـرده ارغنون
رهايم كن از چنگ دنيای دون
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزی قفسی ساختهام از بدنم
به درون فضای غمناك، نمناك و سرد سردخانه می روم، ميروم به سراغ برادرم، عزيز دلم.
با حرص و ولعی وصفناپذير، پارچه سفيد (كفن) را باز می كنم، خدايا يعنی اين برادرم است.
گفتم كه فراق را نبينــم ديدم
آمد به سرم از آنچه می ترسيدم
پارچه را كنار می زنم، از زير پلاستيك چهره آشنايی خودنمايی می كند.
مهيار... مهيار... مهيار...
گره پلاستيك را باز می كنم، آخ كمرم شكست.
چهره قشنگ حاج مهيار هويدا ميشود. به خواب نازی فرو رفته. تو گويي كه لبخند ميزند. قسمتهايی از صورتش خونی است، نوازشش می كنم.
يا كوكباً ما كان اَقْصَرُ عُمرُه
و كَذا تَكُونُ كَواكِب الاَسْحار
فَإِذا نَطَقْتُ فَأنْتَ اَوَّلُ مَنْطِقي فَإذا سَكَتُّ فَأنْتَ في مِضْمار
مهيارجان، عزيزم، چرا صورتت خونی شده، مهيار چشماتو باز كن، منم ابراهيم، خدايا چقدر صورت حاجی سرد شده. او را غرق بوسه می كنم. بر ابروان قشنگش دست می كشم و پلكهای او را باز ميكنم.
- حاجي الآن تو صورت حشريه مرا ميبيني، تو دعا كن من آدم شوم.
«و قد نزلت منزلت الآيسين من خيري.»
مرا بيرون می برند، مادرم گريان بيرون ايستاده، ميگويد: «می زاي خايم بيدينم.» (ميخواهم فرزندم را ببينم.)
به او ميگويم: قول بده صبور باشي، خودم شما را به آنجا ميبرم. مادر ناله سر ميدهد: «مايارجان مايار تی مار تر بيمري زاي. و...» (مهيارجان، مهيار، مادر برايت بميرد و...)
بيستم تير، تشييع
فردا صبح تابوت حاجی بعد از غسل در مسجد امام حسن مجتبي(عليه السلام) سوسر روبهروی محراب قرار ميگيرد. دعاي ندبه ميخوانند.
از قفس آزاد شد ديگر نميآيد
ندبههاي جمعه را ديگر نميخواند
پردهاي مشكي با اين مضمون، در خيابان نصب شده بود:
عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز
روحـاني مبـارز پيش خداست امروز
چه دعای ندبه پرسوز و گدازي! با ديدن اين قلمشكسته، بعضي از حاضران ميگفتند: آقا كو... آقا كو... آنها را در آغوش ميگرفتم و چونان ابر بهاري با هم ميگريستيم.
فراق يار نه آن ميكند كه بتوان گفت
بيا سوتهدلان گرد هم آييم
مو كه آشفته حالم چون ننالم
مو كه بشكسته بالم چون ننالم
به اصرار ميكروفن را به من ميدهند: بخوان. از من انكار و از آنها اصرار. گفتم: مردم يادتان ميآيد كه ماه محرم يك شب من منبر ميرفتم و يك شب حاجي. يادتان ميآيد بعد از اتمام منبر عبايمان را در ميآورديم و وسط جمعيت شور ميگرفتيم و سينه ميزديم. گفتند: آري.
گفتم: چگونه در اين مسجد تنهايي بخوانم، حاجي پاشو با هم بخوانيم. (ضجه حاضران)
اي كه به عشقت اسير خيل بنيآدماند
سوختـگان غمت با غــم دل خرماند
يا اباعبدالله الحسين (عليه السلام)
#ادامه_دارد...
@doctor_ebrahim_kheradkish
#محبوب_دلهای_دریایی
در مسجد صورت او را گشودند تا بار ديگر خانواده او را ببينند و ببوسند.
بر سر محل دفن حاجی، نزديك بود بلوايی برپا شود. عدهای قائل به دفن ايشان در مسجد و نصب ضريح بر قبر او بودند و دوستان شاليوری می گفتند حاجی از ماست و بايد در بقعه بی بی حوريه(س) دفن شود.
يكی از سربازان گمنام امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) به نزد حقير آمد و عنوان نمود كه غائله و درگيری بر سر محل دفن آقا در حال بر پا شدن است، شما پا در ميانی كنيد و اين مسئله را ختم نماييد. با برادران و مادر مشورت نمودم. مادر گفت: وصيت خودش تدفين در زير پای پدرش است. با لطايف الحيلی تابوت را كه قرار بود به سوی بی بی حوريه(س) برود به سمت سامانسر مزار حاج آقا نجفی(ره) برديم و از آنجا از خيابان اصلی به سمت بی بی حوريه(س) حركت داديم. غلغلهای به پا بود، جمعيت غير قابل تصوری اجتماع نموده بودند و بر سر و سينه می كوفتند:
عزا عـزاست امروز، روز عــزاست امروز
مهدی صاحب زمان صاحب عزاست امروز
عزا عــزاست امروز، روز عـزاست امروز
خامنــهای رهبر صاحب عـزاست امروز
عزا عــزاست امروز، روز عـزاست امروز
خردكيــش باصفا پيش خـداست امروز
عزا عــزاست امروز، روز عـزاست امروز
حاجمهيارخوشاخلاق پيشخداستامروز
سيل خروشانی از جمعيت عاشقان در وداع يك بزرگمرد
حضور اين جمعيت فراوان برای تشييع پيكر يك قاضی موجب شگفتی است. ای بسا قضاتی كه از اسلام بويی نبردهاند، و ای بسا قضاتی كه خود را صاحب بطن و دهليز و خون و معده و گلبول سفيد و قرمز و سلولها و واكوئل و... مردم می دانند و خود را مالك الرقاب آنها می دانند، آيا نمی دانند در فقه اسلامی است كه حتی به فرد اعدامی حق توهين نداريم حضور اين جمعيت انبوه و چشمگير حاكی از برخورد اسلامی و انسانی اين قاضی والاگهر، و در نتيجه محبوبيت وی بود.
وداع با بيت و اهلش
تابوت را به منزل ايشان بردند. عدهای كه منزل ايشان را نديده بودند، از حقارت و سادگی منزل دچار بهت و حيرت شده بودند.
برای آخرين بار حاج مهيار به خانه خويش رفت و با آن وداع نمود و از آنجا به جايگاه ابدی خويش رهسپار گرديد.
أللّهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إلاّ خَيْراُ
بالاخره به بقعه بی بی حوريه(س) رسيديم، قبر او آماده شده بود. بر پيكر مطهر او توسط امام جمعه محترم بندر انزلی سيد والاگهر حاج آقا ميرتبار نماز اقامه شد.
آخرين منزلگه
به درون قبر رفتم و لَختی در آن خوابيدم، كاش به جای تو مرا مدفون می نمودند و تو به داغ من گرفتار شده بودی.
ای دل نگفتـمت مــرو از راه عاشقــی
رفتی بسوز كاين همه آتش سزای توست
به قبر سفارش حاجی را نمودم و آن را به سر مستودَع خلقت حضرت فاطمه زهرا(صلوات الله عليها) قسم دادم.
وقتی درون قبر خوابيدم، حس عجيبی در من به وجود آمد و نزد خود انديشيدم: ای بيچاره اگر واقعاً تو مرده بودی، الآن چه جوابی داشتی؟ آيا آماده هستی؟ آيا وصيتنامه داری؟ آيا ديون مردم بر گردن تو هست يا نه؟ آيا حق الناس را ادا نمودهای يا نه؟ به ياد اين آيه شريفه افتادم:
«رَبِّ ارْجِعون * لَعَلّي أعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها و مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ الي يَوْمِ يُبْعَثونَ»
بارها اين آيه و تفسيرش را از حاج مهيار بر فراز منبر شنيده بودم؛ يعنی كسانی كه می ميرند، وقتی می بينند همه چيزهايی كه پيامبران و امامان و مبلغان به آنها گفتهاند صحت داشته زندگی اخروي وجود دارد، با حسرت می گويند: خدايا ما را زنده كن و دوباره به دنيا بازگردان تا اعمال صالحی كه از ما فوت شده دوباره انجام دهيم. به آنها جواب می دهند كه هرگز. اين سخن شماست و در پی شما برزخ است، تا قيامت برپا شود.
وای بر من، پايان كار همه آدميان اينجاست؟ تند و تند احاديث ائمه اطهار(عليهم السلام) در ذهنم خطور می كرد.
مثلاً اين حديث: وقتی ميت را شست و شو می دهند تو آب می بينی، ولی برای گنهكار آب، آتشين است. خدايا چه خاكی بر سر بريزيم:
«ولا يمكن الفرار من حكومتك» .
#ادامه_دارد...
@doctor_ebrahim_kheradkish
#محبوب_دلهای_دریایی
جالب است بدانيد وقتی خود مرحوم از مواقف قبر و قيامت سخن می گفت، مو بر تن انسان راست می شد و دنيا و لذاتش در كام انسان تلخ. به ياد دارم در سفری كه به مشهد داشت از مرگ سخن می گفت و عنوان می نمود وقتی روح از يك قسمت بدن جدا می شود، كانه آن قسمت بدن از جای خود كنده شود، درد دارد؛ و يا درباره گفت گوی حضرت عيسی(علي نبينا و آله و عليه السلام) با اموات و سخن گفتن سلمان با مردگان، صحبت می كرد.
وای چقدر قبر دلگير و تنگ است و نمور و تاريك. به ياد دعای ابوحمزه ثمالی افتادم كه خود بر آن در منابر شرح گفتهام. امام سجاد(عليه السلام) در اين دعا می فرمايند:
«اري نفسي تخادعني»؛ می بينم كه نفسم با من خدعه می كند
«و ايامي تخالتني»؛ و روزگار نيز فريبم می دهد
«فما لي لا ابكي و لا ادري الي ما يكون مسيري»؛ پس چرا گريه نكنم، در حالی كه نمی دانم مسيرم كجاست (و كجا ميبرندم؟)
«و قد خفقت عند رأسي اجنحة الموت»؛ عقاب مرگ نيز بالای سرم در حال پرواز است
«ابكي لخروج نفسي»؛ گريه می كنم برای لحظهای كه جان می دهم
«ابكي لضيق لحدي»؛ گريه می كنم برای تنگی قبرم
«ابكي لظلمة قبري»؛ گريه می كنم برای تاريكی قبرم
«اياي ابكي لسؤال منكر و نكير في قبري…»؛ آري، گريه می كنم برای سؤال آن دو ملك (نكير و منكر) در قبرم...
بار خدايا تو را به حق پنجتن(عليهم السلام) سوگندت می دهيم لحظه جان كندن به ما ترحم بفرما. چون مولی علی(عليه السلام) ميفرمايد: «غير موصوف ما نزل بهم»؛
حالتی كه بر محتضر می گذرد غير قابل توصيف است.
خدايا ما خيلی واهمه داريم، شب اول قبر خودت دست ما را بگير.
نزد خود می انديشيدم: خدايا امشب شب اول قبر حاج مهيار است و چه شب وحشتناك و ترسناك و هراسانگيزی است و چه شب سختی. پروردگارا چگونه با او معامله می كنی؟ او نوكر امام حسين عليه السلام است و عمری به درماندگان و بينوايان اعانت و ياری رسانده. او حامی مستضعفان و پشت و پناه بيچارگان و فقرا بوده است. از جوانی خود گذشته و با سختی های علماندوزی دست و پنجه نرم كرده. حاشا به كرمت اگر او امشب راحت نباشد.
در روايت است كه به ميت نيكوكار می گويند:
«نم كنومة العروس»
بخواب، چونان خواب عروس در حجله.
ناگاه به ياد حديثی افتادم كه می فرمود اميرالمؤمنين(عليه السلام) در شب اول خواهد آمد. در ضمن امام رضا(عليه السلام) قول داده كه سه جا به فرياد زائرش برسد، يكی همين جاست.
مستحب است روی قبر را با پارچه بپوشانند، با عبای روحانی سيدی روی قبر را پوشانديم. من و آن سيد روحانی حاجی را درون قبر نهاديم. بندهای كفن را گشودم، زير سر ايشان را مقداری با خاك بلندتر نمودم. ای خدا...
تلقين خواندم. تلقين يعنی القاء كلماتی كه آن دو فرشته از ميت خواهند پرسيد:
اسمع، افهم يا مهيار بن غلام
بشنو، بفهم ای مهيار پسر غلام
هنگامی كه آن دو ملك آمدند، (آنها از نزد خدا آمدهاند) از تو، از خدايت از پيامبرت، امامت، كتابت، قبلهات و... سؤال می كنند.
نترس، محزون نشو، در جواب بگو:
خدای من الله است، پيامبر من محمد(صلي الله عليه و آله و سلم)، امام من علي(عليه السلام) و اولادش كه آخرين آنها امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است و...
(هنگام يادداشت اين سطور، ساعت '2:10 بامداد است و وحشت سرتاپای وجودم را در بر گرفته، ولی از رحمت خدا مأيوس نبايد بود و به شفاعت ائمه اطهار(عليهم السلام) و حضرت فاطمه(صلوات الله عليها) اميدوار بود.)
وای به حالمان با اين زندگی، چقدر به اوامر و نواهی خداوند و به نماز و خمس و زكات و ديگر دستورات حضرت حق پايبندی داريم.
گر مسلمانی از اين است كه حافظ دارد
وای اگــر از پـس امــروز بود فردايی
برای آخرين بار صورت نورانی او را بوسيدم و از قبر خارج شدم. سنگ لحد را می چينم. آخرين سنگ لحد، چهره او تا ابد پوشيده شد. در روايت داريم وقتی آخرين سنگ را می گذارند، وحشتی مالايطاق ميت را در بر می گيرد. دلم نمی آمد خاك بريزم، ولی چاره چه بود؟ شروع كردم به خواندن:
خداحافظ ای برادر زينب خداحافظ ای برادر زينب...
چون چاره نيست می روم و می گذارمت
ای پاره پاره تن به خــدا می سپـارمت
أ أدْهِـــنُ رأس اَمْ اطيــبُ محاسني
و رَأسُـــكَ مَعفـــورٌ و انْتَ سليبٌ
بُكائي طويلٌ و الدُّمــوع غـزيــرةٌ
و انْتَ بعيـــدٌ و الْمَــزارُ قـــريبٌ
غريبٌ و اَطْـرافُ البُيـوتِ تَحُــوطُه
اَلا كُــلُّ مَنْ تَحتَ التُّــرابِ غريبٌ
و لا يَفْرَحُ الباقي خِلافَ الذي مَضي
و كُـــلُّ فتــيً لِلْمَـوْتِ فيه نَصيبٌ
فلَيْــسَ حــريبٌ مَنْ اُصيبَ بِمالِهِ
و لكِــنَّ مَــنْ واري اَخـاهُ حريـب
#ادامه_دارد...
@doctor_ebrahim_kheradkish
#محبوب_دلهای_دریایی
آيا سزاوار است كه من، خود را آرايش و پيرايش كنم و يا محاسنم را خوشبو كنم، در حالی كه سر تو خاكآلود و بدنت بی لباس است.
گريه من طولانی و اشكهايم فراوان است و اگر چه تو از من دور شوی، اما قبر تو نزديك است.
تو آن غريبی هستی كه اطراف خانهها (ديوارهاي قبر) او را فرا گرفتهاند و البته كسی كه در آن زير خاك باشد غريب است.
و شادمانی نكند كسی كه باقی مانده از پس آنكه درگذشته است و برای هر جوانمردی از مرگ نصيبی است.
پس كسی كه مالش را از دست داده غارت زده نيست، بلكه غارتزده كسی است كه برادرش را در خاك پنهان سازد.
بزرگمردی مهربان و عطوف و رئوف در اين خاكها آرميده است. خدای من طاقتم تاق شد و صبر از كفم رفت. مردم می گريستند. بانوييی با ديدن عكس او سكته كرد و جان به جان آفرين تسليم كرد.
نكته عجيب، پرواز دستهای از پرستوها بر تابوت و متعاقباً بر مزار حاجی بود كه می چرخيدند و مردم آنها را به يكديگر نشان می دادند. لعلّ می خواستند با مردم سياهپوش در سوگ عزيزی ابراز همدردی كنند، مگرنه آنكه هدهد سليمان از احوال زمينيان خبر می داد. خبر ارتحال توسط شبكه استانی پخش شد و گوشههايی از مراسم به سمع و نظر مردم رسيد.
به نقل از آقای زمانی همان شب راديو بيگانه اعلام كرد: يك روحانی در بندر پهلوی از دنيا رفته است. ازدحام جمعيت فراوان در اين شهر به وجود آمده كه علت آن معلوم نيست.
آيتالله خائفي(مدظله) و تنی چند از شخصيتها به مناسبت درگذشت حاج مهيار پيام دادند.
و اين چنين افسانه زندگی آسمانی مردی مردمی و پيامبرگونه پايان يافت. حاج مهيار، آيتالله به معنای واقعی كلمه بود؛ يعنی نشانه خدا.
سلامٌ عليه يوم ولدت و يوم يموت و يوم يبعث حيا.
آن روز كه آقا مدفون شد، شبانگاهان عده كثيری شمع به دست، دسته عزاداری به راه انداختند و برای او شام غريبان گرفتند و اين جز برای ائمه اطهار عليهم السلام سابقه نداشته است.
چه افرادی كه لحظهشماری می نمودند تا آقا به منزل ايشان بيايد، بايد بدانند كه حاج مهيار ديگر نخواهد آمد.
خواهرش ميگفت: شبها كه صدای ماشين ميآيد، خاطرات گذشته برايم تداعی می شود و می گويم نكند حاجی دارد ميآيد.
چقدر به صله رحم پايبند بود. بزرگ بود و از تبار آفتاب و از نسل هابيليان.
سومين روز
و روز سوم وی نيز مردم عزيز از مسجد بيبي حوريه(س) به طرف مسجد امام حسن مجتبی(عليه السلام) دسته عزاداری به همراه علم و طبل و سنج و ... به راه انداختند و از اطراف و اكناف نيز هكذا.
و دسته عزاداری ديگری بعد از اتمام مراسم از سوسر به سوی مزار ايشان به راه افتاد.
در مراسم سومين روز ارتحال به قدری تجمع افراد زياد بود كه نه تنها مسجد گنجايش نداشت، بلكه خيابان منتهی به مسجد و كوچهها نيز همين طور بود.
نكته جالب توجه اقرار و اعتراف رئيس و قضات دادگستری به ذوالفنون بودن او می باشد (علي ما نُقِل) . رئيس دادگستری می گفت كه پروندههای 15، 20 ساله ما كه غيرقابل حل بود، او با سرانگشت اشاره خويش از آنها گره می گشود، چندان كه همگان را به شگفت وامی داشت، يكی از قضات به من می گفت ما هر پروندهای را كه می خواستيم به مصالحه و آشتی منجر شود، نزد ايشان عودت می داديم و حقاً ايشان نيز با سحر بيان خويش در ايجاد تفاهم و دوستی گوی سبقت را از ساير مصلحان ربوده بود.
رئيس دادگستری می گفت او هميشه خندان بود و با حسن خلق با همگان رفتار می نمود. مثلاً در ابتدای ورود به اتاق ميگفت: «صبحكم الله بالخير و العافيه، بازم بگم يا كافيه».
ايشان می گفت: او اعصاب خيلی قوی و حلم عجيبی در رسيدگی به پروندهها داشت. او بوّاب و دربان نداشت و سهل الوصول بود.
باز همو نقل می كرد كه روزی حاج آقا از من 10هزار تومان قرضی (مساعده) دريافت نمود، ولی پس از گذشت زمان بسيار كمی متوجه شديم پول ندارد و بعدها از طريق منشی يا آبدارچی (ترديد از نويسنده) متوجه شديم كه او پول را به مرد فقيری داده و خودش هيچ ندارد و همه را در طبق اخلاص نهاده است.
همچنين می گفت روزی شخص بی بضاعتی آمد و پرسيد: آن روحانی كه در اين اتاق بود چه شد؟
گفتيم فوت نمود.
او با تأثر گفت: اكنون من خرج زندگی ام را از كجا بياورم، چون حاج آقا به من كمك می كرد.
به او گفتيم از كجا بدانيم كه تو در گفتارت صادق هستی؟
گفت: آبدارچی شاهد است.
بعد از مشخص شدن صدق گفتارش به او گفتم: هر ماه بيا خودم به تو پول خواهم داد و فكر كن از حاج آقا مهيار داری پول ميگيری. (خداوند گواه است كه رئيس دادگستری در منزل حاجی با بكاء و گريه اين مطالب را عنوان مينمود). بايد متذكر شوم ايشان بعد از ملاحظه منزل حدوداً 50 متري حاجی بسيار متعجب شده بود و ميگفت كه ما فكر ميكرديم ايشان يك منزل اقلاً 400، 500متري دارد.
#ادامه_دارد....
@doctor_ebrahim_kheradkish
#محبوب_دلهای_دریایی
نكاتی راجع به منزل ايشان
منزل حاج مهيار يك منزل محقر و كوچك در محله شاليور می باشد.
محل فعلی منزل در ابتدا يك انباری بود كه نگارنده در زمان طفوليت دقيقاً به ياد دارد و هيچ وقت فراموش نمی كند.
بعد از مقداری بنّايی و رسيدگی، به اصطلاح تبديل به اتاق گرديد و بعد از گذشت چند سال حاجی يك آشپزخانه به آن اضافه نمود و از زخارف دنيوی (مبل، فرشهای آنچنانی، لوستر، دكور، تزئينات و...) در آن منزل خبری نبود.
در ايام ارتحال ايشان روزی در ماشينی نشسته بودم، راننده مرا نمی شناخت (به دليل عدم حضور در انزلی و سكونت در جوار امام رضا(عليه السلام)) وقتی ديد عمامه بر سر دارم گفت: خدا حاج آقا خردكيش را بيامرزد كه منزل او از منزل حاج آقا نجفی نيز محقرتر بود.
من عرض كردم: خانه حضرت آقا (نجفي) را نديدهام مگر چگونه است؟
گفت: منزل وسيعتر است و در ضمن دارای ايوان می باشد كه منزل حاج آقا خردكيش فاقد آن است.
خود را به غباوه زدم، گفتم: ديگر از خوبيهای او چه می دانی؟ من كه از دادگستری خمام سوار ماشين شده بودم، و قصد داشتم به آخر خط انزلي بروم، در اين مسير او از خوبی هاي او گفت و گفت. در اواسط مسير گفتم آيا مرا ميشناسی؟
گفت: نه.
گفتم: من برادر آقا هستم.
اشك در چشم راننده حلقه زد و گفت: من فكر كردم شما قاضی جديد هستيد كه به جای حاج آقا آمدهايد. و تا پايان مسير با همديگر پيرامون ابعاد شخصيت حاجی گفت گو می نموديم.
و روزي هم كه پيكر مطهر ايشان را به خانهاش تشييع نمودند، مسئولان و ساير روحانيون از كوچك بودن منزل مسكوني ايشان تعجب نموده بودند كه در اين ميان شخصي خطاب به آنها عنوان نمود: «كداميك از شما خانهتان به اين اندازه ميباشد؟»
امام جمعه خمام در سخنرانی خود اعلام كرد كه خانهام 65متری است. وقتي خانه حاجي مهيار را ديدم، نزد خود گفتم خانه من در مقابل منزل او قصر است.
در مراسم سوم او، خبر مرگ مهدی در روز گذشته دوباره موجی از حزن و اندوه به ارمغان آورد. مهدی دوری پدر را طاقت نياورد و به او پيوست. برای مهدی نيز تشييع جنازه باشكوهی برگزار گرديد. نماز مرحوم مهدی را نگارنده اقامه نمود. حاج مهيار و مهدی در دو طرف مادربزرگ مادری خود مرحومه جواهر اميدی دفن شدند.
نگارنده مهدی را در عالم رؤيا هنگام اذان صبح (به افق مشهد) خواب ديد كه داماد شده بود. شايد در بهشت او را با حورالعين تزويج نمودهاند (والله العالم).
مادر شهيد نداف عنوان نمود در عالم رؤيا حاجي و پسرش را در خيل شهيدان و صفوف آنها ملاحظه نمودهاند. از او پرسيدهاند شما كه شهيد نيستيد، ولی جواب شنيدهاند: چرا ما شهيديم.
هفتمين روز
مراسم هفتمين روز درگذشت نيز در مسجد حضرت بيبي حوريه(س) برگزار گرديد. در مراسم هفتم يكی از برادران اهل سنت دربارة شخصيت حاج مهيار داد سخن راند و گفت: او شخصيت والايی داشت كه كسی او را نشناخت، حتی خانواده ايشان، و در ادامه او را با شخصيتهای بزرگ انقلاب از جمله شهيد چمران مقايسه نمود و از هجرت و غروب عمر و زندگی او با تأسف ياد نمود.
در مراسم هفتم شخصی خود را به من معرفی نمود و شناسنامه خويش را نشان داد و گفت من در هشتپر زنداني بودم و ديه سنگينی به عهده داشتم. مشكلم را با اين آقا در ميان نهادم، برای تخفيف در ديه و آزاد شدن من از زندان تلاش و تكاپوی فراوانی نمود و سرانجام موفق شد و همو می گفت كه در هشتپر زندانيان اعتصاب نمودهاند تا برای مراسم ترحيم آقا تشريف بياورند. (والله العالم)
او رفت ولی ياد او همچنان در دل مردم انزلی زنده خواهد بود.
#ادامه_دارد....
@doctor_ebrahim_kheradkish
#محبوب_دلهای_دریایی
بعد از آن در انزلی و حومه، صبح و ظهر و شب در مساجد و اماكن مختلف مراسم برپا بود تا به حدی كه خانواده مرحوم به ستوه آمده از مردم خونگرم و قدرشناس و دوستداشتنی انزلی استدعا نمودند كه به اين مراسم ديگر خاتمه دهند.
حقير نيز بعد از بی تابيهای فراوان، حاج مهيار را در عالم رؤيا ديدم در حالي كه چهره روشنی داشت با محاسن تيره. (شايان ذكر است كه حاجي 40 سال بيش نداشت، ولی تمام محاسن او سفيد شده بود و در كشاكش پيكار زندگی و آلام و رنجها به پيری زودرس دچار شده بود.)
پدرش و بعضی از مرحومين در آن صحنه حضور داشتند.
ايشان گفت: چرا گريه می كنی؟
گفتم: شما گلويت دريده شده و آسيب ديدهای و از دنيا رفتهای.
اعضای خود را به من نشان داد و گفت: من چيزی نشدم، سالمم و زندگی نوينی را اينجا شروع كردهام.
گفتم: پس يا تو بيا يا من به همراهت ميآيم.
با حالتی خاص مرا طرد نمود و گفت: تو نبايد اكنون بيايی، ولي همه شما خواهيد آمد. من همه شما را ميبينم، ولي شما نميتوانيد مرا ببينيد و هر وقت بخواهم ميتوانم ظاهر شوم. و بعد گفت: من در اين عالم دنبال كارهايم هستم و وقت ندارم و رفت.
باز هم گريه كردم، بعد از مدتی آمد و گفت: من كه به تو توضيح دادم، اينجا زندگی جديدی را شروع كردهام (با حالتی عصبانی) حالا اينقدر گريه كن تا خسته شوی.
و چند روز بعد هم وی را در عالم رؤيا ديدم كه گفت: ناراحت نباش، اكنون من در حرم امام رضا عليه السلام زندگی ميكنم و اتاقی را درون حرم به من نشان داد و گفت: اين محل زندگی من نزد امام رضا عليه السلام است.
اكنون عمامه و عبای بی صاحب و كتبش چشم به راه اويند. همسر حاجی در بيمارستان بستری بود. وقتی به عيادتش رفتم، سراغ حاج آقا و مهدی را ميگرفت. نميدانستم چه بگويم و چگونه اشكهايم را پنهان كنم. او تا روز هفتم از ارتحال حاج آقا و مهدی خبر نداشت، نمی دانم چگونه به او گفتند. وی بعد از فهميدن قضيه خيلی ميگريد و می سوزد. (خدايا به او صبر جميل عنايت فرما.)
موضعگيری ها در هنگام رويارويی با بلا و مصيبت
انسان در بلا و مصيبت سه نوع موضعگيری ميتواند داشته باشد:
1. جزع و فزع و ناله، كه ما از آن به موضعگيری يونسي(عليه السلام) نام ميبريم.
2. صبر (صبر و صبر جميل). صبر مانند حضرت ايوب(عليه السلام) و صبر جميل به معنای دم برنياوردن و صبور بودن مانند صبر حضرت يعقوب (عليه السلام).
3. شكر بر مصيبت، كدامين، كاری حسينی است. امام حسين(عليه السلام) در تمامی مصيبات شكر می نمود، به همين دليل در زيارت عاشورا در سجده ميگوييم:
اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاكِرينَ لَكَ علي مُصابِهِم اَلْحَمْدُ للهِ عَلي عَظيمِ رَزيَّتي.
اثرات بلا
1. نقطه ضعفهای انسان را نشان می دهد. (آزادگي بوجود ميآورد)
2. شكستن بتها
3. شكستن خود (انكسار دروني) و جاری شدن اشك و يافتن حال تضرع
الطاف خفيه
گاهی اوقات مرگ افراد الطاف خفيه است. ما چون از باطن حقايق خبر نداريم از رفتن و فراق ناراحت می شويم و همين شايد لطف الهی باشد يكی از اطباء عنوان نمود: «جاي حاجي مهيار اين دنيا نبود او نبايد در اين دنيا با ما زندگي ميكرد او از دنياي ديگري بود او يك تكه جواهر بود.»
بعد از فوت حاجي به دادگستري، رفتم ديدم خيلي شلوغ است، رياست دادگستري اعلام نمود اين ازدحام به علت خلأ وجود حاجی خردكيش است، او برای ايجاد صلح و صفا و دوستی بسيار تلاش می نمود.
محيط دادگستری بر سينهام فشار ميآورد. آنجا بدون مهيار غير قابل تحمل بود. بخصوص اتاق او با آن صندلي خالي كه روي آن پارچه سياه افكنده و تمثال مباركش را بر آن نهاده بودند. حتی همكارش كه ديگر توان و تحمل خويش را از كف داده بود خود را به دادگستری رشت انتقال داد.
از اخلاق او در دادگستری بسيار تعريف مينمودند. فروتنی او، عدم تفاخر، حفظ زی طلبگي و افتادگی، گوش سپردن به درد دل مردم و پيگيری كار آنها. حتي امام جمعه انزلی عنوان نمود كه او هر از چند گاهي تنها به جهت كار مردم اينجا می آمد.
#ادامه_دارد
@doctor_ebrahim_kheradkish
#محبوب_دلهای_دریایی
رسيدگي به ايتام
نوجوانی كه در طفوليت پدر و مادر خويش را از دست داده بود و در شهرك شاليور زندگی می كرد، در مرگ حاجی خيلی بی تابی می نمود، او را نوازش كردم و همراه خود به آبكنار كه آنجا (به جهت ارتحال حاجی) منبر داشتم، بردم. به من گفت حاجی برايم با لباس مبدل آذوقه می آورد. ماه رمضان از او خواستم كه برای افطار نزد من مهمان شود و او هم آمد. وقتی سفره را پهن كردم و چای خود و ايشان را ريختم گفت: چرا قند نياوردی. رفتم كه قند بياورم، وقتی آمدم مقداری از چای را نوشيدم، ديدم شور است، فهميدم حاجي از فرصت استفاده كرده و در آن نمك ريخته. با هم خنديديم و افطار نموديم.
او نقل می كرد روزی هنگام سخنرانی از بالای منبر، حاجی مطلب خلاف شرع بيّنی را از پنجره مسجد ملاحظه كرد، لحظاتی منبر را ترك نموده، آن جوانان را امر به معروف و نهی از منكر نمود.
يعنی در عين اينكه به محبت مشهور بود، ولی وقتی پای اسلام در ميان بود با كسی تعارف و رودربايستي نداشت و تكليف خويش را انجام می داد و به تبعات آن هيچ توجهي نداشت.
حاج آقا مهيار خيلی شوخی می كرد و با همه بدون توجه به غنی و درويش بودنش مزاح می نمود و با همه رفتار فروتنانه داشت، ولي هيچ وقت كسی بر او جرئت پيدا نمی كرد و خدا او را در چشمها بزرگ كرده بود و هيبت و جبروت خاصي داشت.
رياست دادگستری عنوان نمود اخيراً كه عدهاي به آقا (مقام معظم رهبري) نامه داده بودند، ايشان با يك سخنرانی علمی و آكادميك به آنان پاسخ كوبنده و حسينوار داده بود.
در مباحث مذهبی و در بحث مقدسات با كسي شوخی نداشت.
مطلبی كه خيلی مهم است، اثرگذاری ارزشی ايشان بود، بعد از ارتحال جانسوز وی شهر تكانی خورد، همگان از اين همه عشق و محبت مردم متعجب شده بودند و اين اقبال مردم را در رفتار حاجی جستجو می نمودند.
بعضی از روحانيون در اين چند روز افتادگی خاصی از خود نشان ميدادند كه نشان از تأثيرگذاری حاج مهيار بود كه البته درستش هم همين است، بايد خاكی بود و مردمی و با مردم زيست و با مردم تا اوج رفت.
شخصی می گفت به حاجی گفتم حاجی آخر تو يك روحانی و يك قاضی هستی، چگونه غرور نداری و اين قدر خاكی هستی؟
گفت: پس دعا كن باران نيايد.
گفتم: چرا؟
گفت: آخر گِلي ميشوم!
دلسوز همه
مادر می فرمود يك روز صبح زود بر سر مزار رفتم ديدم خانمی آنجا غش كرده سريعاً به نزد نگهبان بقعه رفتم و از او كمك خواستم مقداری آب به صورت او پاشيديم وقتی به هوش آمد به من گفت با رفتن حاجی همه بيچاره شديم من يك شوهر عليل دارم حادثهای براي فرزندم رخ داد كه نزديك بود پسرم فلج شود از حاجی كمك خواستيم به ما پول داد و فرزندم را به بيمارستان برد و من سلامتی پسرم را از بركت وجود اين آقا ميدانم.
قضيهاي ديگر
جوانيی كه دارای ناراحتی قلبی بود عنوان نمود به نزد حاج آقا رفتم و او را به ياري طلبيدم برايم دكهای فراهم نمود و گفت اينجا كاسبی كن.
حاجی جان تو كه بودی و چگونه به اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(عليهم السلام) اقتدا نمودی كه احدی از نزد تو دست خالی برنگشت.
⚠️هشدار!
مسؤولان بياموزند و اين قدر از مردم فاصله نگيرند كه آفت آنهاست، و نامه حضرت امير (عليه السلام) به مالك اشتر و عثمانبن حنيف را نصب العين خود قرار دهند.
رحلت او در مردم نيز تأثير گذاشت و مردم بيشتر خداگونه شدند، و حتی بعضی از جوانها تصميم به ورود در حوزه علميه و تحصيل دروس دينی گرفتند (طوبي لهم) .
حوزههای علميه بايد اين مطلب (رويكرد مردم به حاج مهيار) را كارشناسانه ريشهيابی كنند و ريشههای آن را در برخورد اصولی و اخلاقی ايشان بررسی كنند و طلاب را به اين صفات مهذب و به اين اخلاق متخلق واين حليه متحلی نمايند.
مراسم ترحيم و تعزيه در تهران
در روز جمعه مورخه 3/5/82 در تهران، به آدرس اتوبان بهشت زهرا(صلوات الله عليها)، شهرك شهيد صنيعخاني، مسجد صاحب الزمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف)؛ مراسم ترحيم و يادبودي برقرار گرديد. امام جماعت مسجد، حاج آقا هوشيار خردكيش، برادر شادروان ميباشد. جمع كثيری از دوستان و آشنايان آمدند و ابراز همدردی كردند.
مراسم ترحيم و يادبود در مشهد مقدس
و در روز جمعه مورخه 10/5/82 در مسجد اعظم صاحب الزمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) واقع در بلوار وكيلآباد مشهد مقدس نيز كه امام جماعت آن نگارنده برادر كوچك حاجي ميباشد، مراسم باشكوهي برقرار گرديد، كه تماثيل مبارك حاج مهيار در حرم امام رضا عليه السلام در همان ايام زينتبخش در و ديوار بود.
#ادامه_دارد
@doctor_ebrahim_kherad
#محبوب_دلهای_دریایی
امدادهای ديگر
پيرمرد كارگری را در شهرك شاليور ديدم، به من گفت كه شنبه 21 تير 82 منتظر بودم آقا بيايد چند تا از مشكلاتم را حل كند افسوس كه رفت و ديگر برنميگردد.
از نادانان اين قوم چه زخم زبانهايی كه نشنيد و چه حرفها كه نخورد، ولي اكنون آرام و مطمئن آرميده و از آن سخنان گزاف و بيهوده راحت شده است.
همو می گفت: روزی از فشار زندگی به نزد حاجی شكوه كردم حاجي سريعاً نامهای نوشت و مرا نزد يكی از متمولين فرستاد به نزد او رفتم وقتی نامه را گشود آن را بوسيد و بر چشم خود نهاد و به من گفت: دوست داری در كدام قسمت كارخانه مشغول كار شوي؟ گفتم: نگهبانی كفايت ميكند مرا به همان كار گماشت و حقوق مكفي نيز برايم در نظر گرفت. باز همان فرد می گفت: ما در قسمت محروم شهر مسكن داشتيم و از نعمت برق محروم بوديم حدود 35 نفر به نزد حاج مهيار كه حلال مشكلات بيچارگان و مستضعفان بود رفتيم و از او استمداد طلبيديم.
وی گفت: برويم،
گفتيم: كجا؟
گفت: اداره برق با حاجي به راه افتاديم او مستقيماً به اتاق رياست رفت ما هم پشت سر او البته چون قبلاً جواب منفي از مسئولان اداره برق شنيده بوديم خائف بوديم ولی حاجی با صلابتی خاص رو به آنها كرده
گفت: برای چه نشستهايد و جلسه گرفتهايد چرا به فكر ضعفا نيستيد؟ در جواب به حاجی
گفتند: كه بايد نفری پنجاه هزار تومان پرداخت كنند تا كنتور برق برايشان نصب شود.
حاجي گفت: اينها پول ندارند نفری عليالحساب پنج هزار تومان دريافت كنيد مابقي را قسطی بگيريد جالب است كه وقتي صاحب برق شديم و براي پرداخت مابقي رفتيم جواب شنيديم كه پرداخت شد و ما هر وقت لامپ را روشن می كنيم برای حاجی صلوات ميفرستيم.
ويژگی های اخلاقی و آراستگيی به خلق عظيم
احترام به پدر و مادر
مرحوم حاج مهيار به هيچ وجه و در هيچ شرايطی با صدای بلند با والدين سخن نگفت و شايد راز اين بلندآوازگي وي احترام به پدر و مادر و نيكي به والدين باشد؛ زيرا اكثر بزرگان ميگويند ما هر چه داريم از احترام به پدر و مادر است. خودم از دهان او شنيدم كه ميگفت آيتالله العظمي مرعشي نجفي به جهت احترام به والدين به اين مقامات رسيد. حاجي تعريف ميكرد كه روزي مادر آيتالله مرعشي به او گفت برو پدرت را براي تناول طعام صدا كن. مرحوم مرعشي آمد و ديد پدرش خواب است، پاهاي او را بوسيد و صورتش را به كف پاهاي پدر نهاد و پدر خيلي لطيف و با آرامش از خواب برخاست و به همين جهت او را خيلي دعا كرد.
در دوره طفوليت به ياد دارم پدرم مهيار نوجوان را تنبيه نمود، او حتي سر خويش را بالا نگرفت و اعتراض نكرد و كوچكترين عكسالعملي نشان نداد و تا اواخر فوت پدر نازكتر از گل به او نگفت و به هيچ دستور و فرمان پدر «نه» نگفت و در حفظ احترام مادر نيز همين گونه بود. گاهي اوقات ميديدم كه مادر با او درشتی می كند، ولي او چونان گذشته آرام و باوقار سخن ميگفت و از مدار حق و تعاليم آسماني اسلام و قرآن پيرامون پدر و مادر خارج نميشد و تا آخر عمرش هر چه مادر دستور ميداد ميگفت سمعتُ و اطعتُ. و هر جا كه ميخواست و ميگفت، او را ميبرد و ميرسانيد «لمثل هذا فليعمل العاملون.»
آن زماني كه پدر در تهران بيمار بود خوب بياد دارم او را به بيمارستان ميبرد و خود شخصاً كارها را انجام ميداد و به پدر رسيدگی مينمود و پدر نيز دعايش ميكرد و از او راضي بود.
زماني كه مشغول تحصيلات دانشگاهي بود مادر از او خواست شخصاً خانه را رنگ آميزي كند. او نيز بدون چون و چرا رنگ خريداري كرد و لباس كارگري بر تن ، و مدت مديدي مشغول رنگ آميزي بود. چهره او با آن لباسهای رنگي و كلاه سربازي جهت اطاعت محض از مادر ديدني بود. قصد طنز پردازي ندارم و الا جريان سقوط او از نردبان را كه سطل رنگ هم بر او واژگون گرديد توضيح ميدادم.
احترام به بزرگان
روزی از او شنيدم كه عنوان نمود: بايد در مراسمي سخنراني ميكردم، ناگاه حضرت آيت الله خائفي از علماي بزرگ انزلي (ساكن در قم) وارد شدند، از ايشان استدعا نمودم شما منبر برويد و باوجود شما من نبايد منبر بروم. حضرت آيت الله به من فرمودند : خودت منبر برو، و بعد از اتمام منبر مراتشويق نموده، بين ابروانم را بوسيدند و در حقم دعا كردند.
امر به معروف و نهي از منكر
روزي ديدم ايشان به جايي رفت كه عدهاي قماربازي (پاسور) ميكردند. ايشان از منزل بيرون آمد وقتي به دنبال او دويدند، ايشان فرمود: پاسور با برد و باخت و بي برد و باخت حرام است و در هر منزلي آلات قمار وجود داشته باشد، ملائكه به آنجا نميآيند.
چنان كه نقل ميكنند: ايشان افراد مشروبخوار را خيلي نصيحت ميكرد تا به حدي كه بعضي توبه نمودند و به سمت خدا آمدند و دست از عمل خويش برداشتند.
در مورد رقص ميفرمود كه طبق نظر فقها رقص زن براي زن و مرد براي مرد حرام است، ولي رقص زن و شوهر براي يكديگر جايز است.
#ادامه_دارد....
@doctor_ebrahim_kheradkish
بسم الله الرحمن الرحیم
❇️مهم مهم
غصب اموال اقوام (میراث خوری، سهم ارث اقوام)
الله متعال در قرآن کریم سوره نساء آیات (۱۱-۱۲) ضوابط مربوط به ارث را به صورت مبسوط برای ما مسلمانان ذکر کرده و قوانینی را در این مورد وضع کرده است. اما متأسفانه در بین ما مسلمانان اصلاً به آنها عمل نمیشود، چیزی که مثل آب خوردن در جامعه شایع است خوردن میراث به ناحق و حرام است.
انگار خوردن حق خواهر و برادر و اقوام… برای ما حلال است در حالی که خداوند در سوره مبارکه النساء آیه۲۹ میفرماید
🔅یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجَارَهً عَنْ تَرَاضٍ مِنْکُمْ ۚ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اموال همدیگر را درمیان خود به ناحق (یعنی از راههای نامشروعی همچون: دزدی، خیانت، غصب، ربا، قمار و …) نخورید مگر اینکه (تصرّف شما در اموال دیگران از طریق) داد و ستدی باشد که از رضایت (باطنی دو طرف) سرچشمه بگیرد، و خودکشی مکنید و خون همدیگر را نریزید. بیگمان خداوند (پیوسته) نسبت به شما مهربان بوده (و خواهد بود). در این آیه حتی خوردن مال دیگران را در کنار حفظ جان و خون آنها ذکر کرده است تا اهمیت حفظ مال را نشان دهد.
و در آیه بعدی (النساء آیه۳۰) در مورد کسانی که این اعمال را انجام میدهند می فرماید
🔅وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ عُدْوَاناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نَاراًا ۚ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللّهِ یَسِیراً
و کسی که چنین کاری (یعنی خودکشی یا خوردن به ناحق اموال دیگران) را تجاوزگرانه و ستمگرانه مرتکب شود، او را با آتش دوزخ میسوزانیم، و این (عمل هم) برای خدا آسان است.
الله متعال بعد از ذکر آیات ارث و تشریح و بیان احکام آن، بحث را با آیات زیر به پایان میرساند.
در این موردبخوانید مرد دو برابر زن ارث نمی برد !!!
🔅تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ
این ( احکام راجع به یتیمان و وصیّت و سهم مواریث) حدود خدا (در میان حق و باطل) است و (آنها را محترم شمارید و از آنها درنگذرید و بدانید که) هرکس از خدا و پیغمبرش (در آنچه بدان دستور دادهاند) اطاعت کند، خدا او را به باغهای (بهشت) وارد میکند که در آنها رودبارها روان است و (چنین کسانی) جاودانه در آن میمانند و این پیروزی بزرگی است.
🔅وَمَن یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَاراً خَالِداً فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِینٌ
و آن کس که از خدا و پیغمبرش نافرمانی کند و از مرزهای (قوانین) خدا درگذرد، خداوند او را به آتش (عظیم دوزخ ) وارد میگرداند که جاودانه در آن میماند و (علاوه بر آن) او را عذاب خوارکنندهای است. (سوره نساء/ ۱۴-۱۳).
و چه کسی گستاختر از فردی است که با میراث خوری، خود را در معرض تهدیدات این آیات قرار می دهد؟؟!!.
تصرف در مال دیگران یا با خرید و فروش و معامله شرعی، یا با صدقه و بخشش و هبه کردن از طرف فرد، یا با به ارث رسیدن، و یا با رضایت مالک مجاز است.
چه بسیار افرادی که برای رفتن به حج صف بسته اند و آماده رفتن به بیت الله هستند و میروند که از گناهان پاک شوند و دارند از خواهر یا برادر خود حلالیت میطلبند، اما حاضر نیستند که حق ارث آنها را پرداخت کنند!!!
اگر صادق هستی، بجای همدستی با برادرت جهت میراث خوری، از خواهرت جهت گرفتن حقش حمایت کن، اگر زن هستی حقت رو از برادرت بگیر که این رسم میراث خوری و اینکه زن ارث ندارد رو از بین ببری به راستی وقتی الله سهم زن را از ارث معلوم و مشخص کرده است این افراد با چه جرأتی روی حرف خداوند حرف میزنند و میگویند که زن ارث ندارد؟؟؟!!!
بعضی افراد میراث خور هم بحث بخشیدن ارث را بهانه میکنند. بخشیدن ارث فقط از طرف خواهر پسندیده است؟؟
اگر بخشیدن ارث خوب و پسندیده است چرا برادری ارثش را به خواهرش نمی بخشد؟؟
گذشت و بخشیدن ارث وقتی معنا دارد که فرد سهم خواهر و برادر و.. را جدا کند و فرد سهم الارث خود را تحت مالکیت خود درآورد، اگر در این حالت از ارث خود گذشت کرد، این گذشت قابل قبول است و الا این گذشتهای کلامی ارزشی ندارد چون کشور ما کشور رودربایستی و تعارف است. بعضی از افراد میراث خور بهانه میآورند که برادر و خواهرمان ارث خود را از ما طلب نکرده است!!!
عجب استدلالی!!! از کی تا حالا طلب و درخواست فرد، لازمه پرداخت دین و بازگرداندن حق دیگران شده است؟؟؟ ما وظیفه داریم و به ما دستور داده شده است دین خود را پرداخت کنیم و درخواست صاحب حق ملاک نیست. بهتر است با این بهانه خود را رو گول نزنیم و دنبال حیله های شیطان نرویم.
#دکتر_ابراهیم_خردکیش
#احکام
#ادامه_دارد..
@doctor_ebrahim_kheradkish
#مقدمه :
أرأيْتَ مَنْ حَمَــلوا عـلي الأعوادِ
أرأيْتَ كيـــف خَبـا ضياءُ النّادي
جبَلٌ هَوي لوْ خَرّ في البَحرِ اغْتَدي
مِـن وقعِـهِ مُتَتـــابعِ الأزبــادِ
ما كنتُ اعلمُ قَبلَ حطّك في الثّري
أنّ الثّــري يَغْـلوا عـلي الأطوادِ
آيا ديدی چه شخصيتی را روی تابوت به حركت درآوردند.
ديدی چگونه شمع محفل ما خاموش شد.
كوهی فرو ريــخت كه اگر به دريا می ريــــخت آن را به هيجان در می آورد.
و دريا از سنگينی آن انبوهی از كف را بر ساحل خود می نشاند.
من پـــيش از آنكه خاك تــو را در برگيرد، باور نمی كردم كه خاك،
بتواند كوهها را بپوشاند.
افراد منحصر به فردی در طول تاريخ وجود دارند كه چونان مشعلهای فروزان می سوزند و به اطراف نور می دهند.
دوستداران و ارادتمندان حضرت برادر (حاج آقا مهيار (ماهيار) خردكيش رحمة الله عليه ) اصرار و الحاح نمودند تا زندگينامه و يادمانی از معظم له كه يكی از اين مشعلهای فروزان است مرقوم گردد و قرعه را به نام اين حقير فقير كمتر از قطمير سراپاتقصير زدند. با اينكه اندوه فقدان ايشان مرا متألم و متأثر ساخته بود، بدون توجه به رابطه اخوت و صرفاً به جهت عالم بودن وی، خالصاً لوجه الله، و حسب تكليف و روايتی كه از رسول مكرم اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده:
مَن أكرم فقيهاً مسلماً لقي الله و هو عنه راض.
هر كس عالمی متفقه در دين را احترام كند، روز قيامت خداوند را در حالی ملاقات می كند كه از او راضی و خشنود است.
با استعانت از امام زمان حضرت مهدی(عجل الله تعالي فرجه الشريف) شروع به نگارش و تحرير اين سطور نمودم.
بايد متذكر شوم كه بنده از كارهای كليشهای و تكراری و تقليدی گريزان هستم، علی هذا از ابتدای ولادت ايشان آغاز نكردم، بلكه به تأسی از قرآن كريم در سوره طه كه داستان زندگی حضرت موسی(علينبيناوآله وعليهالسلام)را از اين نقطه كه «وَ هَلْ اَتَيكَ حديث موسي» شروع می كند و رسالت او را گوشزد می كند و در اواسط كلام به ولادت و بقيه زندگی اواشاره دارد، آغاز نمودم و از حدود و ثغور مرسوم در تأليف پای فراتر نهادم، حال
تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد
چون اين متن بايد تا قبل از مراسم چهلم آماده می شد آن را در طول چند روز نوشتم، البته نگارش اين اوراق با وضو و رو به قبله و گاهی اوقات تا اذان صبح به طول انجاميده و بعضاً با يادآوری خاطرات، بكاء و اشك مانع از ادامه نگارش گرديده است. از طرفی كثرت مشاغل علمی، پژوهشی، تبليغی و تبعات آن و عدم اعانت آشنايان و دوستان ودرك مسئله باعث سختی كار و عدم سرعت آن گرديد .
افسوس كه رفت. او اميد آينده اسلام بود ، علما در مورد اوگفته بودند: وی آينده درخشانی دارد. با اين حال در كتاب قصد بتسازی و بتتراشی نداريم.
با توجه به اينكه بنده نويسنده حرفهای نيستم، شايد به مذاق اوحدی افراد چنين نگارشی خوشايند نباشد. از ذوات محترم والاگهرشان تقاضای اغماض و عفو دارم و از انتقادات با آغوش باز استقبال خواهم نمود. به هر حال سعی شده كتاب به صورت داستانی و ساده نوشته شود و مانند زندگينامه عرفا نباشد تا همگان چه عالم و چه عامی از آن طرفی ببندند.
حوزه علميه مشهد مقدس ـ جوار مضجع شريف
حضرت امام رضا عليه آلاف التحية و الثناء
آستان ملك پاسبان، ابراهيم خردكيش
۱۳۸۲
#ادامه_دارد..
@doctor_ebrahim_kheradkish